• چهار شنبه 5 اردیبهشت 1403
  • الأرْبِعَاء 15 شوال 1445
  • 2024 Apr 24
پنج شنبه 23 خرداد 1398
کد مطلب : 59167
+
-

احمد حرب

از کنیزک خود طعامی خواست. کنیزک طعامی ساخت و به نزدیک وی آورد و نهاد و او، حساب می‌کرد. طعام آنقدر ماند تا شبانگاه شد و «احمد» به خواب رفت. چون بامداد بیدار شد، پرسید: «ای کنیزک، آن طعام که گفته بودم، ساختی؟» گفت: «ساختم و آوردم. تو، به حساب مشغول بودی.» بار دیگر ساخت و به نزدیک او آورد؛ هم فراغت نیافت که بخورد. بار سوم ساخت؛ هم اتفاق نیافت. کنیزک نزد وی آمد، وی را خفته یافت و پاره‌ای طعام بر لب وی مالید. چون بیدار شد، پنداشت که طعام خورده است. گفت: «طشت بیاور!»
تذکره.. ‌الاولیا

این خبر را به اشتراک بگذارید