• پنج شنبه 30 فروردین 1403
  • الْخَمِيس 9 شوال 1445
  • 2024 Apr 18
چهار شنبه 11 بهمن 1396
کد مطلب : 5751
+
-

حکایت برف و صاحبان خانه

یادداشت
حکایت برف و صاحبان خانه

 

سمیه توحیدلو | جامعه‌شناس و فعال مدنی:

تفاوت زیادی بین درشهرزیستن و شهروندی هست. این‌دو الزاما در پی هم نمی‌آیند و ربطی به سابقه زیست در شهر ندارند. آدمی که در شهر، تنها زندگی می‌کند و شهروند نیست، خود را مهمان می‌داند؛ مهمانی که تعلق خاطری به میزبان دارد یا ندارد؛ برایش فردایی نیست؛ هر کاری که می‌کند و هر تصمیمی که می‌گیرد اثر بلندمدتش را نمی‌سنجد؛ مهمانی‌است که در انتظار کرم صاحبخانه مانده است؛ پس اگر صاحبخانه، خوب پذیرایی نکرد، خرده می‌گیرد. کسی که تنها در شهر زندگی می‌کند هر اتفاقی را با محوریت خودش می‌سنجد؛ اگر خودش راضی بود و آرام، میزبان و صاحبخانه می‌توانند نمره قبولی بگیرند و اگر خللی در کار و زندگی‌اش پیش آمد، میزبان را دشنام هم می‌دهد؛ حتی اگر نرسیدن صاحبخانه به او به خاطر سرکشی و رسیدگی به دیگر مهمانان این خانه باشد. اما شهروند، کسی‌است که در خانه خودش می‌زید و خانه‌اش تنها چهاردیواری مرسوم نیست؛ شهر و کوچه‌هایش و همه آنچه در آن هست از آن خود اوست؛ در کنار دیگر کسانی که خانه را از آن خود می‌دارند و حق و مسئولیت‌شان را خوب می‌شناسند. شهروند کسی‌است که اگر تصمیم می‌گیرد، محور اصلی انتخاب‌هایش، خود و خواسته‌هایش نیست؛ کمی جلوتر و روزهای آتی زندگی‌اش و زندگی همسایه‌هایش را نیز می‌بیند؛ پس دیگر شهر میزبان او نیست و دنبال صاحبخانه‌ای نیست که خانه‌اش را آباد نگه‌ دارد؛ او خودش صاحبِ خانه است و چون صاحبِ خانه با شهر رفتار می‌کند؛ شهر برایش محل گذر نیست، محل قرار است.

این‌روزها که شهر سفیدپوش شده، می‌شود تفاوت این نگاه‌ها را دید. اینکه شهر برای خودش شهربان و شهردار دارد، جای خودش اما به‌نظر می‌رسد این شهر، شهروندی را کم دارد. اینکه شهربان و شهردار در عملکردشان خللی داشته‌اند یا نه، جای خودش اما شهروندان هم نمره قبولی نمی‌گیرند. حکایت ما و برف سفید، حکایت مایی بود که در انتظار بودیم تا صاحبخانه بیاید و برف زیر پایمان را بروبد؛ مایی که از خواسته صاحبخانه برآشفتیم که از ما در نگهداری خانه‌اش طلب همکاری کرد و خواست که برف از درختان بتکانیم؛ مایی که خانه را از آن خود نمی‌دیدیم. سرخوش از نعمت زیبای برف که بر شهرمان نشسته است، در برف‌های نرم قدم زدیم، شادی کردیم و آدمکان برفی را به یادگار گذاشتیم اما کسی نبود که فکر کند این خانه و کوچه و فرعی که ما در آن زندگی می‌کنیم مال ماست؛ انگار تنها جایی که باید حواسمان را به آن جمع می‌کردیم پشت‌بام خانه‌هایمان بود تا مبادا سنگینی برف، سقفی را بر سرمان خراب کند. حتی اگر لازم بود، برف خانه‌مان را هم آوار کوچه‌ها کردیم تا دیگرانی به دادش برسند چون تنها ملاک، خودمان بودیم و هرآنچه بیرون از ما بود، وظیفه‌ای درباره آن نداشتیم. شهر ما خانه ما نبود و با آن مثل غریبه‌ای سرخوش رفتار کردیم. کافی‌است از کوچه‌های این شهر گذر کنیم و مقابل در هر خانه، نوع مواجهه هر فرد را با شهر ارزیابی کنیم. درست همان‌طور که از برف و یخ خیابان‌ها و اتوبان‌ها، از بسته‌شدن جاده‌ها، از دیررسیدن گروه‌های امدادی و... می‌شود درباره مسئولیت‌های شهرداران و شهربانان قضاوت کرد، از زیست ما و نوع انتظارات‌مان می‌شود شهروندی‌مان را نمره داد.

این شعار نیست که شهر ما خانه ماست؛ این خصیصه شهروندی‌است؛ شهروندی که معیار عملکردش را تنها نفع شخصی‌اش نمی‌بیند. وقتی شهر از آن خود ما باشد و مسئولیت ما در مقابل شهر معلوم باشد، آنگاه به حقوقمان هم آگاه خواهیم شد. وقتی شهروندی را بشناسیم می‌توانیم ناظران خوبی برای عملکرد شهربانان هم باشیم. آنکه در شهر زندگی می‌کند و مسئولیتی ندارد مدام از تمام ناملایمات شاکی‌است و شکایت می‌کند اما شهروند، کسی‌است که نقد می‌کند، می‌بیند، مطالبه می‌کند، خواسته مشخصی دارد و به حقوق و مسئولیت‌هایش آگاه است. اگر شهر متعلق به همه ما باشد، یکی از این همه هم می‌شود شهردار یا شهربان با مسئولیت بیشتر و پاسخگویی افزون‌تر... و دیگرانی که او را رصد می‌کنند، به او کمک می‌کنند و همگانی که شهرشان را ایستاده نگه‌می‌دارند. این‌روزها باید در کنار نقد شهرداران و شهربانان و مسئولان شهری، خودمان و شهروندی‌مان را نیز به بوته نقد بکشیم.

این خبر را به اشتراک بگذارید