از دیو و دروغ، دور
«قبله زرتشتیان رو به نور است. ما خدای یگانه را میپرستیم و آتش را نمیپرستیم؛ آن را نمادی از اهورامزدا میدانیم که نور است و پاکی.»؛ این را پیرمردی میگوید که در محله زرتشتیان اردکان یعنی شریفآباد زندگی میکند. نامش جمشید است، 07سال سن دارد و در همین محله به دنیا آمده و بزرگ شده است. به سمت آتشکده میرفت تا نماز اوزیرن (نماز عصرگاهی و سومین نیایش روزانه) بخواند که از او نشانی آتشکده اردکان را که به «در مهر» مشهور است، سؤال کردم و او گفت که هممسیر هستیم. لهجه خاصی دارد و کلاهی سفید بر سرش گذاشته. میگوید که در زمان نیایش و ورود به مکانهای مقدس باید سر را پوشاند.
برای ورود به آتشکده، ممنوعیتی وجود ندارد و تنها پاسخ به یک سؤال کافیاست؛ «آیا پاک هستی؟»؛ سؤالی که شاید در استان یزد بیشتر از هر جای دیگری بهعنوان یک زن با آن روبهرو میشوید و مسلمان و زرتشتی هم ندارد. به گفته خانمی که دم در آتشکده ایستاده، پاکبودن در آیین زرتشتی، معانی زیادی دارد اما اینجا به این معنیاست که فرد باید از لحاظ جسمی برای ورود به حریم آتشکده پاک باشد؛ «مثل زنهای مسلمان که برای واردشدن به مسجد باید پاک باشند، برای ورود به آتشکده هم باید پاک باشی». یکی دیگر از این اشتراکات بین زرتشتیان و مسلمانان دعاهاییاست که برای درگذشتگان خوانده میشود تا به روحشان برسد؛ همان کاری که این خانم در این آتشکده به دنبالش است.
خانم، معلم مدرسه است و آمده که برای شادی روح مادر و برادرش، به موبد پول بدهد تا اوستاخوانی کند. این بخشی از خیراتیاست که هر فرد زرتشتی در قبال رفتگانش دارد. او میگوید که مادرش 4سال و برادرش 6ماه پیش درگذشتهاند و او هر چند روز یک بار برایشان اوستاخوانی میکند. با آنکه در اردکان متولد شده، ساکن یزد است ولی چون مادرش سالها در این آتشکده نماز میخوانده ترجیح میدهد که اوستایش هم اینجا خوانده شود. در حالی که به حرفهای خانم گوش میکنم آقاجمشید را میبینم که ایستاده و همینطور که زیر لب کلامی را زمزمه میکند، «کشتی» را از کمر باز میکند، در میان دستانش میگیرد و باز زمزمه میکند. صدایش بلندتر شده و با زبانی دعا میخواند که برای من مفهوم نیست.
موبدیاری که کنار محل نگهداری آتش نشسته و کتابی در دست دارد میگوید که به زبان زرتشتی میخواند. این زبان همان زبان اوستاست. موبدیار برای برگزاری آیینهای مذهبی، آنجا حضور دارد. از او درباره جملاتی که در نماز میخوانند میپرسم که توضیح میدهد بخشهایی از اوستاست در ستایش اهورامزدا و بعد از خواندن بخشهایی به زبان اوستایی، آنها را ترجمه میکند؛ «خشنود کنم اورمزد را و ایمان دارم به دین مزدیسنایی که زرتشت آورده است.
پیرو دین اهورایی هستم و از دیو و دروغ، دور.» هنگام خواندن بعضی از نیایشها دستانش را هم به ترتیب خاصی تکان میدهد. میگوید: «هر زرتشتی در روز 5بار با جامه پاک نماز میخواند». از او درباره ذکر «اشموهوا» میپرسم و اینکه «آیا این جزئی از نماز است یا نه؟» که توضیح میدهد نه، آن ذکر، یک ذکر رایج است؛ مثل صلواتی که شیعیان میفرستند. او رو به جانب نماز خواندن، اشاره و حرف آقاجمشید را تکرار میکند که ما زرتشتیان رو به نور قبله میکنیم و آتش را نمیپرستیم. علت تأکید همه آنها بر این نکته را تا حدودی میفهمم. او به تصویر حضرت زرتشت اشاره میکند و میگوید: «زرتشت در همه نقاشیها رو به آسمان دارد و این معنیاش این است که او خدایی یکتا را میپرستد». درباره وضعیت زندگی میپرسم. میگوید: «سپاس پروردگار، روزی میرسد». سپس کمی درباره آتشکده توضیح میدهد. از زندگی در شهری مثل اردکان سؤال میکنم. میگوید: «مشکل زیادی نداریم. همه در کنار هم زندگی میکنیم. این محلهای که الان در آن هستیم محله زرتشتیهای اردکان است اما مسلمان و زرتشتی ندارد؛ همه در کنار هم زندگی میکنیم».
در این بین مرد میانسالی میآید و بستهای به موبدیار میدهد و چیزی به او میگوید. موبدیار سری تکان میدهد و چیزی مینویسد. مرد برای پدرش درخواست قرائت اوستا کرده است و آنچه موبد نوشته، عنوان بخش خاصی از خردهاوستاست. مردی که برای پدرش خیرات میکند، میگوید: «اینجا شرایط کار سخت است و ترجیح میدهیم در جایی که کار هست زندگی کنیم». از موبدیار درباره گورستان زرتشتیها و شرایط تدفین آنها میپرسم. میدانم که سالهاست دیگر زرتشتیها مردگان را در دخمه نمیگذارند و گورستان دارند. او میگوید: «شرایط خاصی نیست. فقط مردگان را دفن میکنیم. در استان یزد یک گورستان برای زرتشتیان هست که در یزد قرار دارد؛ کنار استودانهای قدیمی این شهر». هرچند فاصله بین یزد و اردکان یک ساعت بیشتر نیست اما طیکردن این فاصله برای مراسم تدفین سخت نیست؟ موبد جوابم را چنین میدهد که «خیلی از زرتشتیان اردکان و سایر شهرهای یزد مهاجرت کردهاند و تعدادمان آنقدر نیست که بخواهیم گورستانی مستقل داشته باشیم». بعد به مرد اشاره میکند و میگوید: «این آقا در همین محله به دنیا آمده و بزرگ شده اما خیلی وقت است که دیگر در اردکان زندگی نمیکند و به تهران رفته است». موبد میگوید: «پیش از این گروه بزرگی از زرتشتیان در اردکان و در همین محله زندگی میکردند اما از تعداد خانوادههای زرتشتی هر سال کاسته میشود. هماکنون تعداد خانوارهای زرتشتی در همین شریفآباد به صد خانوار هم نمیرسد. بچههای ما ترجیح میدهند دور از زادگاهشان زندگی و تحصیل کنند».
همینطور که صحبت میکند میبینم که چند نفر دیگر میآیند تا نماز عصرگاهی بخوانند. کسی نیز با صدای بلند در حال خواندن اوستاست؛ صدایی که با غروب آفتاب در هم میآمیزد.