• شنبه 1 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 11 شوال 1445
  • 2024 Apr 20
سه شنبه 7 خرداد 1398
کد مطلب : 57122
+
-

حکایت داود طایی

قصه‌های کهن
حکایت داود طایی

1)
نقل است  که داود سرایی عظیم داشت که در آنجا خانه بسیار بود و در هر خانه تا ساعتی مقیم می‌بود که خراب می‌شد، آن گاه به خانه دیگری می‌رفت!
گفتند: «چرا عمارت خانه نمی‌کنی؟»
گفت: «مرا با خدا عهدی است که دنیا را آبادان نکنم!»

2)
داود را گفتند: «چرا با خلق ننشینی؟»
گفت:  «با که بنشینم؟ اگر باخردتر از خود بنشینم، مرا به کار خیر فرمان نمی‌دهد و اگر با بزرگتر از خود بنشینم، عیب من بر من نمی‌گوید و من را در چشم من می‌آراید. صحبت خلق را چه کنم؟»

3)
داود وصیت کرده بود که: «مرا در پس دیواری دفن کنید تا کسی از پیش روی من نگذرد.»
چنان کردند و امروز همچنان است.

تذکره‌الاولیا

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :