• چهار شنبه 5 اردیبهشت 1403
  • الأرْبِعَاء 15 شوال 1445
  • 2024 Apr 24
شنبه 28 اردیبهشت 1398
کد مطلب : 56169
+
-

انگل در سونا

روایت
انگل در سونا

فرزام شیرزادی ـ نویسنده و روزنامه‌نگار

 نشسته‌ایم تو سونای خشک. ساعت شنی، شن‌های نارنجی را از لوله بالایی آهسته می‌فرستد سمت لوله پایین. چند نفری که روی سکوهای بالایی نشسته‌اند، چشم می‌چرخانند تا زودتر شن‌ها از لوله بالایی خالی شود. گرما به‌ صورتمان و تنهایمان می‌خلد. سه‌نفری که روبه‌روی ما روی زمین، پایین سکوی اول نشسته‌اند، بلند بلند حرف می‌زنند.
ـ دیروز رفت بالا، بعد دوباره کشید پایین.
ـ چقدر باید بریزی روش.
یکی‌شان که شکم ستبر و گنده‌ای دارد و نافش مثل قراول شکم، سی‌چهل سانت از پاهایش جلوتر تو هوا معلق است، به قدکوتاهی که صورت چاقِ سنگ‌شده و بی‌روح و مژه‌های بلند بی‌پیچ دارد، می‌گوید که برود تو رختکن و ببیند بالا رفته یا پایین. «ما» نمی‌دانیم درباره چی حرف می‌زنند. «ما»، من و پنج‌شش نفری هستیم که یکی‌مان دراز کشیده روی سکوی بالایی و گردنش را به چپ و راست می‌چرخاند. شکم‌گنده هر‌چند دقیقه یک‌بار با خونسردی عرق پیشانی و صورت گوشت‌آلودش را با کف دست می‌گیرد و می‌چکاند روی کفپوش چوبی. چشمان ریزش دودو می‌زند. قد‌کوتاهی که رفته ببیند بالا رفته یا پایین، درِ سونا را باز می‌کند: «حدس بزن.»
ـ 5تا؟
ـ نه.
ـ 7تا؟
صدایش تیز و هیجان‌زده می‌شود: «9تا، برو حالشو ببر.»
مرد پنجاه و دو‌سه‌ساله‌ای که دمر خوابیده روی سکوی پایینی سر بلند می‌کند: «چی آقا چی 9تا؟ بورس؟»
شکم‌گنده جواب می‌دهد: «آ بارک‌الله. این‌کاره‌ای؟»
ـ یک کم سر‌درمی‌آرم. چقدر سود کردی؟
ـ فعلا هفتاد‌تا.
کناری من می‌پرسد: «هفتاد هزار یا میلیون؟»
قد‌کوتاه می‌خندد. صدایش تو دماغی است: «هزار؟ مگه فوتبال‌دستیه؟»
یکی دیگر از «ما» می‌پرسد: «پس اوضاع خوب شد. هفتاد فقط بورس؟»
ـ فقط بورس که نه، چند تا کار دیگه‌م می‌کنیم.
این را شکم‌گنده می‌گوید. پنجاه‌و‌دو‌سه ساله می‌پرسد: «آقا شما که واردی به‌نظرت اگه چین و اروپا پشت ما دربیان، تقی به توقی می‌خوره؟ خورد و خوراکی ارزون می‌شه یا ول‌معطلیم؟»
ـ اون‌رو نمی‌دونم، اما دلار باید بشه بیست تومن.
ـ بیست هزار؟
ـ آره دایی. والا بازار همینطور می‌خوابه.
ـ همین حالاش هم با این قیمت کارمند نمی‌تونه ماشینشو عوض کنه. بشه بیست هزار که مکافاته.
دوباره عرق صورتش را با کف دست می‌گیرد. شکمش را یخلا و رها می‌خاراند: «کارمند همون پراید بسشه. کارمند که نباید ماشین گرون سوار شه. من دلار سه تومن بود ماشین بالای صدوپنجاه داشتم. الانم بهترشو می‌گیرم...»
یکی از «ما» که لاغر است، می‌پرد وسط حرفش: «کارمند مگه آدم نیست؟»
ـ نه، من ریکس می‌کنم، اون که ریکس نمی‌کنه.
لاغر بلند می‌شود. می‌ایستد روبه‌رویش: «ریسک می‌کنی یک روز درمیون چهار پنج ساعت می‌آی استخر. انگلِ مفت‌خور. گوسفند...»
شکم‌گنده، یکه‌خورده از جایش بلند می‌شود. لاغر بی‌هوا با کف پا قایم می‌کوبد تو شکمش: «مفت‌خورِ انگل.» قد‌کوتاهی که رفیق شکم‌گنده است، پس می‌نشیند. شکم‌گنده می‌خواهد بپیچد به لاغر. نمی‌تواند. لاغر امانش نمی‌دهد. چند مشت می‌پراند سمت سر و صورتش. قد‌کوتاه درِ سونا را باز می‌کند و فِلنگ را می‌بندد.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :