• چهار شنبه 5 اردیبهشت 1403
  • الأرْبِعَاء 15 شوال 1445
  • 2024 Apr 24
شنبه 21 اردیبهشت 1398
کد مطلب : 55512
+
-

مو در شعر و ادبیات چه کارکردی داشته است؟

بوی زلفت گمراه عالم‌ام کرد

شاعران کلاسیک بیشترین استفاده را از «زلف» در شعرهایشان داشته‌اند

زهرا رستگارمقدم

در شعر و ادبیات فارسی خصوصا ادبیات کهن، بیشتر از مو با عنوان زلف یادشده است. زلف ازجمله اصطلاحاتی است که درباره آن در ادبیات و شعر عاشقانه و عارفانه استفاده بسیاری شده. اما اینکه زلف چقدر در معنای اصلی خود به‌کار رفته است، شاید چندان نباشد. زلف در ادبیات و شعر بیشتر در معنای کثرات و تعینات در مراتب هستی، حجاب وجه غیبی احدیت و حاجب درگاه جمال و جلال الوهیت، طریقت سلوک و ریسمان و کمند هدایت ربوبی و جمال و جلال ذات لابشرط غیب الغیوب است. در کل اصطلاحات و نمادهای خاص شعری چون زلف، گاه تعبیری حقیقی دارد و گاهی حامل معنایی مجازی و رمزی است. مثل وقتی که شاعر می‌گوید: «زلف بر باد نده تا ندهی بر بادم» تا وقتی که می‌گوید: «ز بوی زلفش از آن غافلی که مزکومی/ وگرنه از خم زلفش تو خود یکی مویی/ تو کوی دوست همی جویی و نمی‌دانی/ که گر نظر به حقیقت کنی تو آن کویی»، گاهی شاعر اگر از زلف می‌گوید خود نیز جزو زلف ربوبی است و در کنار رخ وجود الوهیت آرام گرفته و بسیارکسانی که چون زلف‌اند و از همسایگی رخ بی‌خبرند. اما وقتی شاعر از زلف سخن می‌گوید، از چه چیز می‌گوید:

زیبایی؛ مثل وقتی که صائب می‌سراید؛ به تماشای سر زلف تو عقل از سر من/ نه چنان رفت که دیگر به سرم باز ‌آید. یا خوشبویی؛ چنان که حافظ شیرازی می‌گوید: گفتم که بوی زلفت گمراه عالم‌ام کرد/ گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر‌ آید. لطافت؛ مثل آن بیت شهریار که می‌گوید: کاش یک روز سر زلف تو در دست افتد/ تا ستانم من از او داد شب تنهایی. یا بلندی زلف که امیرخسرو دهلوی درباره‌اش سروده: درازی هست در موی تو چندان/ که می‌باید به هر مو شانه‌ای چند. شاید منظور آراستگی باشد؛ مثل آن بیت نظامی در منظومه خسرو و شیرین که؛ به گیسو در نهاده لؤلؤ زر/ زده بر لؤلؤ زر لؤلؤ‌ تر. یا آشفتگی و پریشانی که عطار منظور کرده است: تاب در زلف داد و هر مویش/ در دلم صد هزار تاب انداخت. زلفی که کمند و ریسمان دل‌هاست؛ به گفته سنایی: از زلف تو صد هزار منزل/ تا روی تو و همه خطرناک. یا خم زلف و منازل طریقت منظور شاعر است؛ مثل بیتی از خواجه شیراز: رهرو منزل عشقیم و ز سر حد عدم/ تا به اقلیم وجود این همه راه آمده‌ایم. اما اگر راه طریقت زلف را در شعر دنبال کنیم باید به درازی این راه و ظلمت آن هم اشاره کنیم؛ تا دل هرزه‌گرد من رفت به چین زلف او/ زان سفر دراز خود عزم وطن نمی‌کند. سیاهی زلف و تاریکی راه سلوک، چنان‌که وحشی بافقی گفته است؛ به تار مو اگرش ره فتاد در شب تار/ چنان دوید که گلگون اشک بر مژگان. ناهمواری راه سلوک به گفته سعدی شیراز؛ نه اندیشه از کس نه حاجت به هیچ/ چو زلف عروسان رهش پیچ پیچ. اما اینگونه نمی‌توان زلف گشود و نیمه رهایش کرد و اگر شاعر زلف را در راه طریقت انداخت باید تا انتها ادامه دهد تا کثرت طرق الی‌الله آنطور که فروغی بسطامی می‌گوید: ای زلف خم به خم که زدی راه عالمی/ دامی به راه خلق فکندی ز هر خمی و در آخر وصال؛ «مشک غماز است ورنی کی به شب شوریدگان/ از پی دل ره بدان گیسوی مشک‌آسا برند که خواجوی کرمانی آن را بسیار روشن برایمان می‌نویسد.

زلف اگر چه در شعر کلاسیک کارکردهای فراوان داشت، اما در شعر معاصر چندان از آن کارکردها بهره‌مند نشده است و بیشتر با همان واژه «مو» می‌توان از آن سراغ گرفت: «می‌خواهم گوش باد را بگیرم/ که این همه دور موهایت نپیچد/ و با زندگی‌ام بازی نکند»؛ غلامرضا بروسان.

البته مو در ادبیات غرب، چه داستانی و چه شعر نیز بسیار اهمیت داشته. مانند داستان اُ. هنری، قصه‌ای درباره موهای دلا که با عنوان «آبشار طلایی» از آنها یاد می‌شود که برای خرید هدیه برای همسرش آنها را می‌فروشد یا داستان راپونزل که موهایش را از قلعه پایین می‌اندازد. یا داستان مو، نوشته ب. ر. هوستدر که درباره مکالمات بین زن و مردی است که سال‌هاست ازدواج کرده‌اند و دیگر شور و شوق قبل را ندارند. روزی زن تصمیم به رو‌ به‌ راه کردن موهایش می‌گیرد.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید