• شنبه 1 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 11 شوال 1445
  • 2024 Apr 20
یکشنبه 15 اردیبهشت 1398
کد مطلب : 54687
+
-

توریست‌هایی که به شیراز سفر کرده‌اند، از این شهر چه می‌گویند؟

رویاگردی در شهر شکوفه‌ها

روایت یک اروپایی از سفر به شیراز؛ از نودل‌های یخ‌زده عجیب تا شکوه و عظمت شاهچراغ و فضای حافظیه

رویاگردی در شهر شکوفه‌ها

شبنم سیدمجیدی

معمولا شیراز یکی از نخستین مقاصد گردشگری خارجی‌ها در ایران است. آنها اکثراً با خاطرات خوب این شهر را ترک و در صفحات مجازی روایت‌های جذابی از این شهر باشکوه تعریف می‌کنند. برای بعضی‌هایشان فقط دیدن یک عکس از مسجد نصیرالملک یا به قول خودشان مسجد صورتی کافی بوده تا در نخستین فرصت بلیت سفر به ایران را رزرو کنند. برای بعضی دیگر تاریخ و عظمت پرسپولیس و تخت‌جمشید، شیراز را تبدیل به یکی از بهترین سفرهایشان کرده و خیلی‌های دیگر هم شیفته آدم‌ها و سبک زندگی و غذاها شده‌اند. اما در ادامه تجربه کمی متفاوت‌تر یک اروپایی در سفر به شیراز را مرور می‌کنیم. آنها تور ایرانگردی دارند و در مسیر سفر خود، یک روز را هم در شیراز می‌گذرانند و حتی فرصت نمی‌کنند مسجد نصیرالملک را ببینند. شیراز یک نام باشکوه برای یک شهر باشکوه است که زمزمه‌هایی از تاریخ و گذشته‌ای فوق‌العاده در آن طنین‌انداز شده است.

صبح به خیر شیراز

تاکسی خوشگل زردرنگ، ما را از ایستگاه قطار به سمت مرکز قدیمی شهر می‌برد. هوای غبارآلود هنگام سحر باعث می‌شود که حومه نه چندان جذاب شهر، دیده نشود که در هر صورت آن‌قدر خسته‌ایم که به آن فکر نمی‌کنیم. اما ناگهان بعد از یک پیچ، دیواری بلند و زرد‌رنگ چشم هایمان را به‌خود خیره می‌کند. این جایی است که از خودرو پیاده می‌شویم. تاکسی از ما دور و بوی خستگی به سرعت با یک عطر تند، مست‌کننده و مرموز جایگزین می‌شود. با بینی‌های بالا دور دیوار بزرگ می‌چرخیم و آجرهای زردرنگ برج و باروهای یک قصر را که نخستین پرتوهای خورشید بر آن تابیده است، تماشا می‌کنیم. آن بوی عجیب و فوق‌العاده قوی‌تر می‌شود، ما را در بر می‌گیرد و انگار ما را به یک‌رؤیا فرو می‌برد. شکوفه‌های صدها درخت نارنج، رایحه خود را بر فراز شیراز پخش می‌کنند. به‌خصوص بعد از گذراندن چند روز در تهران، عجب تغییر فوق‌العاده‌ای را تجربه می‌کنیم. هرگز بهار شیراز را از دست ندهید.

همینطور که در بنای تاریخی می‌گردیم، متوجه می‌شویم که ارگ کریمخان نفسگیر است. چطور می‌شود مبهوت این بنای قرن هجدهمی که در طلوع آفتاب ایرانی می‌درخشد، نشد.

درحالی‌که نصف شهر هنوز در خواب است، به بازار می‌رویم و همینطور که در محدوده آن قدم می‌زنیم فقط با یک چیز مواجه می‌شویم؛ کرکره‌های فلزی بسته. برای خرید کردن هنوز خیلی زود است... بنابراین قدم‌زنان به مسجد وکیل شگفت‌انگیز می‌رسیم که آن هم به‌خاطر یک مراسم مذهبی 3روز بسته است. خب تحمل این همه در بسته واقعاً سخت است. کوله‌پشتی‌هایمان را می‌اندازیم و کنار یک آبنما جلوی در ورودی مسجد می‌نشینیم و منتظر می‌مانیم تا خورشید پشت سر شیراز بیفتد و آن را از رختخواب بیرون بکشد. در همین حال 2پیرمرد را تماشا می‌کنیم که تنها آدم‌های بیدار شهر هستند و تخته‌نرد بازی می‌کنند.

بازار

به محض اینکه شیراز بیدار می‌شود به سمت بازار وکیل می‌رویم. هزارتوی کوچه‌های ساکت و آرام واقعاً جذاب است و البته خیلی زود مقهور و مفتون فضای آرام بخش آن می‌شویم.

با یک دانشجوی جوان ایرانی ملاقات می‌کنیم که تعطیلات خود را در شیراز می‌گذراند. قدم‌‌زدن با او و کشف بازار بزرگ جالب است. کم‌کم معلوم می‌شود که او واقعاً دوست دارد با ما کل شهر را ببیند. اما شیوه ایرانی‌ها برای گردشگری(همه مکان‌های دیدنی را با آخرین سرعت ممکن بازدید می‌کنند) با شیوه ما که خسته هم هستیم، چندان همخوانی ندارد. امروز ما فقط می‌خواهیم بدون هیچ هدفی در خیابان‌ها پرسه بزنیم و از فضای شیراز لذت ببریم. گذشته از همه اینها، ما کوله‌پشتی‌های بزرگی داریم و بهار ایران واقعاً گرم است.

قبل از اینکه بخواهیم دانشجوی جوان، تور گردشگری‌اش را به تنهایی برگزار کند، اصرار می‌کند که ما را به یک فالوده بستنی مخصوص شیراز مهمان کند. احتمالاً 5بار با نهایت احترام دعوتش را رد کردیم اما سخاوت ایرانی‌ها به‌گونه‌ای است که حتی اگر چیزی را نخواهیم هم در هر صورت آن را می‌خرند و فقط خجالتش برایمان باقی می‌ماند. او هم که یک دختر دوست‌داشتنی بود و نمی‌خواستیم ناراحتش کنیم. غذاهای ایران فوق‌العاده‌اند و اصلاً یکی از دلایلی که ممکن است باعث شود کسی به ایران برود، همین خوراکی‌هاست. اما فالوده‌بستنی شاید بدترین چیزی است که مجبور می‌شویم در ایران بخوریم. نودل‌های یخ‌زده را تصور کنید که باید آنها را که با بستنی به هم چسبیده‌اند، گاز بزنید و روی همه اینها آبلیمو هم هست. همه تلاشمان را کردیم که بدون کج و کوله‌کردن صورتمان و با قدردانی آن را بخوریم و دعا کنیم اگر امروز با ایرانی دیگری برخورد کردیم، همین هدیه را پیشکش نکند.

آرامگاه شاهچراغ

در نهایت به شاهچراغ می‌رسیم؛ شاید مقدس‌ترین مکان مذهبی شیراز همین‌جا باشد. با وجود خستگی‌مان خیلی دوست داریم این مکان مذهبی را ببینیم. پسرهای گروه باید از در مردان وارد شوند. من و دوستم امیلی باید از در خانم‌ها وارد شویم تا چادر بر سر بگذاریم. حالا اجازه دهید یک نصیحت خوب به شما بکنم: هرگز وقتی کوله‌‌پشتی بزرگی بر دوشتان دارید، چادر نپوشید. ما در هر صورت نمی‌توانیم کوله خود را دربیاوریم و در نهایت با کوله‌هایمان انگار پشتمان کوهان درآورده‌ایم. جمعیتی دورمان شروع به خنده می‌کنند و هر لحظه بر تعداد آنها افزوده می‌شود. یک مرد انگار واقعاً از خنده اشکش در آمده و به ما اشاره می‌کند و می‌گوید:‌ «هاها... گوژپشت نوتردام». بعد آن‌قدر می‌خندد که دیگر حتی نمی‌فهمم چرا این‌قدر می‌خندد. البته شاید هم حق دارد. خودم آن قدر خندیده‌ام که نمی‌توانم روی پاهایم بایستم. آن روز عکس ما در اینستاگرام صدها بار بازنشر شد. البته بعد از چند دقیقه یادمان می‌آید در یک مکان مقدس قرار داریم و این خنده‌ها و رفتار مناسب نیست. وقتی شکوه این مکان را می‌بینیم، واقعا دیگر آرام می‌شویم. هر گوشه‌اش مجلل است. پیرمردی پیشنهاد می‌دهد که به رایگان ما را راهنمایی کند. صدای آرام و لهجه فارسی‌اش با داستان‌های قدیمی مذهبی که تعریف می‌کند، همخوانی دارد. از زیبایی همه آنچه می‌بینیم، مسحور شده‌ایم؛ چشم‌های مغرور و درخشان پیرمرد، شکوه و جلال طاق‌ها و گنبدها و تذهیب‌های روی موزائیک‌ها.

آرامگاه حافظ

شعر برای مردم ایران بسیار بااهمیت است و به‌نظر می‌رسد میان آنها هیچ شاعری بیش از حافظ بزرگ، مورد ستایش قرار نگرفته است. آرامگاه این شاعر در وسط یک باغ شیرازی قرار دارد و ایرانیان تحصیل‌کرده هرگز شانس زیارت مقبره این شاعر را از دست نمی‌دهند و ابیات شگفت‌انگیز او را در این زیارتگاه دکلمه می‌کنند. گوش‌دادن به این ابیات حتی اگر معنای آنها را هم نفهمید، تنتان را به لرزه می‌اندازد. شعر فارسی شبیه یک نغمه مرموز است که هیچ ترجمه‌ای نمی‌تواند زیبایی آن را منتقل کند. اینجا بهترین مکان برای ملاقات با آدم‌هاست. ایرانی‌ها خیلی صمیمی و دوستانه برخورد می‌کنند و از هر بهانه‌ای برای صحبت با آنها باید استفاده کرد. ما نتوانستیم همه شیراز را ببینیم. یک‌بار دیگر حتی اگر فقط برای دیدن مسجد صورتی نصیرالملک باشد، باید به این شهر بازگردیم.

این خبر را به اشتراک بگذارید