شهری که بود
تأملی بر ایماژ شهر در مجموعه تلویزیونی «قصههای مجید»
آرش حسنپور/ پژوهشگر جامعه شناسی هنر:
یکی از مضامین اصلی مجموعه تلویزیونی قصههای مجید، مقوله شهر است. ژانر تلویزیونی به عنوان یکی از ابزارهای بازنمایی، همواره به مقوله شهر و بازتعریف فضای شهری پرداخته و فیلمها و سریالهای تلویزیونی، مملو از بازنمایی کلانشهرهای مدرن بوده که با وجود تکرارشوندگی، جذابیت مداوم خود را حفظ کرده است. اما سؤال مهم این است که شهر بازنماییشده در تلویزیون، حاوی چه کیفیات و شاخصهاییاست و با چه خصیصههایی ترسیم و بازنمایی شده است؟ در اواخر قرن19 موضوع مدرنیته در تفکر اندیشمندان اجتماعی اهمیت بسزایی یافت و بدینترتیب شهر نیز به موضعی برای تجربه امر مدرن و نقد مدرنیته با همه تنشها و تناقضهای آن بدل شد. میدانیم که رابطه میان شهر و مدرنیته، رابطهای تنگاتنگ است. زیمل معتقد بود که کلانشهر، خاستگاه یا ویترین مدرنیته است؛ اما شهر قصههای مجید چقدر در مفهوم جامعهشناختی آن، خصلت شهر و شهریت دارد؟ با استناد به مباحث فردیناند تونیس ـ جامعهشناس آلمانی ـ میتوان گفت که جغرافیای فرهنگی قصههای مجید بیشتر یک خصیصه اجتماعمحور گمینشافتی1 دارد. شهر (در مجموعه قصههای مجید) اگرچه نامی سیاسیاست و مبتنی بر مرزهای بیرونی و تقسیمبندیهای داخلی و در بطن وضعیتی بوروکراتیک و دولتی قرار میگیرد اما بستریاست با جمعیت نهچندان انبوه. شهر در قصههای مجید مبتنی بر تقسیمبندیهای محلهمحور است. محله برای مجید، بیبی و گروههای اجتماعی، فضاییاست آشنا و خودمانی. روابط در شهر مبتنی بر تعاملات چهره به چهره است و درنتیجه، شهر نیز بدل به فضایی متعارف میشود. در محله، روابط، مبتنی بر مصلحت جمعیاست و نفع شخصی جایی ندارد. فضاهای شهری خودمانیاند؛ گویی شهر امتداد خانه است. از همین رو شخصیت بیبی با یک چادر سنتی خانگی از خانه به مدرسه و بازار و در کل شهر در پس سرنوشت مجید پیوسته روان است. کوچهها باریک است و روابط انسانی، تنگاتنگ. همسایهها از جیکوپوک یکدیگر اطلاع و کارکردهای خویشاوندی و فامیلی دارند. شهر در قصههای مجید، فضاییاست زمخت، بزکنشده، بدون جلوهها و پیرایهها، مبلمان و گرافیک شهری شیک اما خاصیت شمولیت و دربرگیرندگی دارد و پیکر نحیف و لاغرمردنی مجید را همواره در آغوش میگیرد. شهر در قصههای مجید بر اساس فرمانهای قلب و نه مغز به پیش رانده میشود و از همین رو شخصیتی را چونان وصله ناجور به حاشیه نمیراند و به بیرون از قاعده متن پرتاب نمیکند. مجید هرگاه از فضاهای نهادی مانند مدرسه به تنگ میآید و روابط اقتدارآمیز در مدرسه و خانه و خانواده و محله برایش نفسگیر میشود با دو چرخهای شهرنوردی میکند. گردیدن برای مجید در شهر با نشانگانی مانند بازار، میدان نقشجهان، چهارباغ عباسی و محلههای سنتی اطراف میدان و حاشیه زایندهرود تجربه نشاطآور و درعینحال توأم با فشارهای روانیاست. لفور معتقد بود که شهر مانند یک نوشتار و متن اجتماعی، قابل خوانش است. برای مجید هم شهر مانند یک متن، چنین خصلتهای متناقض و پارادوکسیکالی دارد. خصلت شوخوشنگ و طناز مجید در دیالکتیک با آن خشونت دامنگستر نهادی، قابلفهم است. شهر موسع و بیدروپیکر نیست اما سوژه در بستر آن احساس غریبگی و بیگانگی ندارد. مجید «شهرآشنا»ست و دلبسته محیط اجتماعیاش. حس جمعگرایی در شهر قصههای مجید موج میزند. کتابفروش، عکاس، باربر و همه کسبه، مجید را میشناسند. از این حیث است که میتوان گفت این شهر برای سوژهها، موجد هویت و تعلق شهریاست؛ از همینروست که کسر شهر اصفهان و جغرافیای فرهنگی آن از قصههای مجید، ناممکن است. پرسهزنیهای مجید در کوی و برزن و خیابان و معبر، شهر را برای او به امری خیالی تبدیل میکند؛ گویی او شاعر شهر است. شهر برای مجید فراتر از یک لوکیشن صِرف است؛ هویت و موجودیت دارد (کمااینکه بودن مجید در شهر نیز فراتر از حضور محض است).
شهری که امروز از قصههای مجید نظاره میکنیم چه برای شهروندان اصفهانی و چه مخاطبانی که کدهای متنی را ادراک میکنند، نمیتواند توأم با یادآوری رؤیاها، خاطرهها و معصومیت ازدسترفته شهری زیروزبرشده نباشد. شهر در قصههای مجید، جغرافیایی غیرقابلچشمپوشی است. شهر قصههای مجید، پدید آمده تا شهروندان آن، فعل «ماندن» را صرف کنند نه «ترککردن و سفرکردن» (از آن) را. این شهر، سکونتگاه امنیاست. مدرسه آلیانس (بعدها به شهیدحلبیان تغییر نام یافت) که بخش قابلتوجهی از سناریو و موقعیتهای داخلی قصههای مجید مدیون آن بود، امروز فضایی متروکه، ویرانه و در آستانه تخریب است. شهر از فرط آلودگی هوا و فقدان فضاهای سبز در حال خفگیاست. مجید، خستگیناپذیر رکاب میزد و مَرکبِ دوچرخه در قصههای مجید برای خودش سروری میکرد، چون خیابان از بلیه ترافیک و هیاهوی فلز و بوق، مسدود و جنونزده نبود. حال جای دوچرخههای قدیمی قدونیمقد را انبوهی خودروی تکسرنشین گرفته است. شهر بدون شاهرگ حیاتیاش یعنی زایندهرود و بحران منابع آب به مردهای متحرک و بیرمق با پوستی چروکیده بدل شده است که منطق «توسعه زیرزمینی و اتوبانی» در آن حرف اول و آخر را میزند. باید از نوستالژیپردازی و مرثیهسرایی پرهیز کرد ولیکن اینروزها اصفهانیها تعبیری مشترک از شهرشان دارند؛ اندوهبار است اما میگویند «این شهر دیگر جای زندگی نیست».
منابع
فریزبی، دیوید (1386)، گئورگ زیمل، ترجمه جواد گنجی، نشر رخداد نو
لفور، هانری (1386)، شهر به مثابه نوشتار، ترجمه امیر افتخاریراد، فصلنامه سینما و ادبیات، پاییز، شماره چهاردهم
راودراد، اعظم، محمودی، بهارک (1390)، تصویر شهر در سینمای داستانی ایران پس از انقلاب، فصلنامه تحقیقات فرهنگی، دوره چهارم، شماره یک