• سه شنبه 4 اردیبهشت 1403
  • الثُّلاثَاء 14 شوال 1445
  • 2024 Apr 23
دو شنبه 2 اردیبهشت 1398
کد مطلب : 53168
+
-

اهدای هزینه مراسم بزرگداشت شهید اسماعیلی به سیل‌زدگان توسط خانواده‌اش

خودش نیز چنین می‌کرد

خودش نیز چنین می‌کرد

رابعه تیموری|خبرنگار
منطقه 17


  امسال مراسم یادبود شهید «‌‌غلامعلی اسماعیلی» با سال‌های گذشته تفاوت داشت و به رسم معمول برگزار نشد. از آن روز 33 سال گذشته است؛ از روزی که آخرین نامه‌اش رسید. در این نامه‌ نه مانند نامه‌‌های معمولش سربه‌سر رضا و مهدی گذاشته بود و نه قربان صدقه دخترهای نازدانه‌اش رفته بود. خط به خطش وصیت بود و سفارش. فردای آن روز هم خبر شهادتش در محله پیچید. از آن روز هر سال اول اردیبهشت صدیقه‌بانو برای همسر شهیدش مراسم یادبود پروپیمانی تدارک می‌بیند و از نمازگزاران مسجد ابوذر پذیرایی می‌کند، اما امسال صدیقه‌بانو و فرزندانش تصمیم گرفتند هزینه برگزاری مراسم را به سیل‌زدگان اهدا کنند.

در هر گوشه آپارتمان نقلی و آراسته صدیقه‌بانو چشم بچرخانی نگاهت با نگاه نجیب شهید اسماعیلی گره می‌خورد. «صدیقه باقی‌نژاد» عکس‌های کوچک و بزرگ همسرش را روی دیوارهای پذیرایی چیده تا همدم دلتنگی‌هایش باشند. او لحنی دلنشین دارد و چند دهه ذاکری و مداحی اهل‌بیت(ع) به کلامش جذبه و لطافتی خاص بخشیده، اما تا پای درددلش ننشینی، غصه‌هایی را که پشت لبخندهای مادرانه‌اش پنهان کرده احساس نمی‌کنی. حکایت زندگی او و شهید اسماعیلی دور و دراز است و از روزی شروع شده که مادر شهید برای پسر اهل کار و سربه راهش دختر محجوب و متین همسایه را نشان کرد. باقی‌نژاد وقتی خاطرات روزهای آغاز زندگی‌اش را ورق می‌زند، در هر گوشه‌اش تصویری از فعالیت‌های انقلابی او و شهید به چشم می‌خورد؛ از روزهایی که همسرش سوار بــر مــوتورسیکلت‌تریل آقـــــاغــلامعــــلی، بهشت‌زهرا(س) تا کوچه‌پسکوچه‌های محله را می‌گشتند و اعلامیه‌های امام(ره) را توزیع می‌کردند یا روزهایی که در صف اول راهپیمایی‌ها بودند. 

 برای اهالی تکیه‌گاه بود 



وقتی نقل صدیقه‌بانو به سال‌های جنگ تحمیلی می‌رسد و احوال همسرش را روایت می‌کند مقابل خود پدری مهربان می‌بینیم که دلش برای رضا و مهدی و دخترها غنج می‌رود، اما تا می‌شنود دشمن به خاک ما چشم طمع دارد تاب نمی‌آورد و از همه چیز دست می‌شوید. شهید اسماعیلی از آن باباهایی بوده که به خانه نرسیده ولوله به پا می‌کنند: «رضا داداش، راضیه جان کجایین بابا؟ مهدی جان بیا ببین بابا برایت‌ چی خریده؟» از آن بچه‌محل‌هایی بوده که همه روی او حساب می‌کردند: «حاج ‌اصغر! نبینم دستت تنگ باشد و از من پنهان کنی‌ها! ... سوروسات مراسم نیمه شعبان با من، ببینی چه جشنی در محله بگیرم...» وقتی هم یکی از بچه‌های محل شهید می‌شد از برگزاری مراسم تشییع تا تدارک مجلس بزرگداشت شهید و رسیدگی به خانواده‌اش بر دوش آقاغلامعلی بود. همین مهربانی‌ها سبب شد وقتی خبر شهادتش را آوردند اهالی برای مراسمش سنگ تمام بگذارند. آن روز، کوچک و بزرگ محله ابوذر از شهادت آقاغلامعلی باخبر بودند، اما صدیقه‌بانو و بچه‌ها بی‌خبر از همه جا دلشان خوش بود که نامه‌اش به دستشان رسیده. نیمه شعبان بود، ولی بر خلاف هر سال صدیقه‌بانو دل و دماغ مسجد رفتن نداشت. هرچه از مسجد قاصد فرستادند باز هم نرفت. بالاخره دلش آشوب شد و به مسجد سر زد تا ببیند چه خبر است. 

 آخرین نامه 


در مسجد هرکسی به او می‌رسید درباره آقاغلامعلی پرس‌وجو می‌کرد. آنقدر همه درباره نامه‌اش پرسیدند که بالاخره صدیقه‌بانو آن را بلند بلند برای همه خواند: «من از تو می‌خواهم که هم پدر بچه‌ها‌ باشی و هم مادرشان...» صدیقه‌بانو نمی‌دانست چرا با هر سطر و جمله‌ای که می‌خواند صدای گریه جمعیت بلند می‌شود، اما لابه‌لای گریه‌ها و دلداری‌ها یک جمله را شنید: «شما هم همسر شهید شدی...» آن لحظه دنیا دور سرش  چرخید و با خود گفت: «همسر شهید! با 4 بچه قد و نیم‌قد!» اهل محل مراسم شهادت آقاغلامعلی را شایسته برگزار کردند و سیل جمعیت برای بدرقه او آمدند، اما سال‌های بعد صدیقه‌بانو تدارک مراسم سالگرد شهادت همسرش را برعهده گرفت. وقتی بچه‌ها از آب و گل درآمدند، نوبت آنها بود که یاد پدر را زنده نگه دارند. امسال سالگرد شهادت آقاغلامعلی در حالی از راه رسید که هموطنان سیل‌زده ما بی‌خانمان و پریشان بودند و خانواده شهید اسماعیلی تصمیم گرفتند هزینه برگزاری مراسم را به سیل‌زدگان اهدا کنند. باقی‌نژاد می‌گوید: «به لطف خداوند فرزندانم تحصیلکرده و متدین هستند و راه پدرشان را به خوبی می‌شناسند. آنها همدردی با سیل‌زدگان را وظیفه خود و باعث شادی روح پدر شهیدشان می‌دانند. ‌بی‌شک اگر همسرم نیز زنده بود، هزینه چنین مراسمی را به سیل‌زدگان اهدا می‌کرد.»

این خبر را به اشتراک بگذارید