• پنج شنبه 30 فروردین 1403
  • الْخَمِيس 9 شوال 1445
  • 2024 Apr 18
دو شنبه 2 اردیبهشت 1398
کد مطلب : 53159
+
-

عرفان چگونه و چطور بر شعر فارسی اثر گذاشته؟

شعر زیر سایه خرد آسمانی

عیسی محمدی

شعر به‌شدت تحت‌تأثیر اتفاقات فرهنگی و سیاسی و اجتماعی دوره و زمانه خودش است. شاید اگر اینگونه نباشد، دیگر به کاری نیاید؛ مشتی واژه باشد در فضایی خلأگونه و انتزاعی که نه دوای دردی است، نه حاوی کارکردی. شعر فارسی غالبا واکنشی به وقایع اجتماعی ریزودرشت از همه جنس آن بوده است. شعر فارسی کلاسیک و سنت‌گرای ایرانی، در برهه‌ای از تاریخ خود نیز به‌شدت واکنش‌هایی طبیعی و حتی غیرطبیعی به گسترش عرفان و تصوف در ایران نشان داده. البته هنوز هم نشانگان این عرفان‌زدگی را می‌توان در ادب فارسی یافت. به این منظور و برای آگاهی بیشتر در این زمینه، پای صحبت‌های سیدمهدی زرقانی نشسته‌ایم. زرقانی، استاد و ادب‌پژوه شناخته شده کشورمان است که هم‌اکنون، در دانشگاه فردوسی مشهد مشغول فعالیت پژوهشی و آکادمیک خود است. گفته‌های او در این زمینه شنیدن دارد.



شما در یکی از نشست‌های علمی و پژوهشی خود از سنایی غزنوی صحبت کرده‌اید. سنایی را شاعر روزگار ‌گذار دانسته‌اید؛‌گذار از پارادایم قبلی به یک پارادایم جدید. اشاره داشتید که ویژگی‌های غالب پارادایم قبلی خردگرایی و ملیت‌گرایی و زمینی بودن بوده. آیا در پارادایم بعدی، ما درگیر عرفان‌زدگی و واکنش به عرفان شده‌ایم؟

فرایند تغییر پارادایم از میانه‌های قرن پنجم آغاز می‌شود و تا پایان قرن ششم ادامه پیدا می‌کند و تحت‌تأثیر عوامل مختلف است. البته این بدان معنا نیست که ایرانیان در پارادایم جدید خردگریز شده‌اند. هیچ ملتی بدون خرد نمی‌تواند زندگی کند. اتفاقی که در ایران افتاده آن است که خرد ارسطویی و زمینی تبدیل به عقل شرعی و خرد آسمانی شده. این هم مطلق نیست، یعنی هم در پارادایم قبلی کسانی حضور داشتند که طرفدار خرد آسمانی بوده‌اند و هم در این پارادایم خرد ارسطویی طرفداران خودش را داشته اما زمینه غالب اینطور نبوده است. خرد شرعی و آسمانی همان است که در عرفان و تصوف تبلیغ و تأیید می‌شود و چون بعد از قرن ششم تا حدود قرن دهم پارادایم غالب عرفان و تصوف است، طبیعتاً خرد مورد‌تأیید این پارادایم یعنی خرد آسمانی و شرعی حضور پررنگ‌تری در عرصه فرهنگ و ادبیات ما دارد.

می‌شود ادعا کرد که قبل از قرن ششم، به‌جای عرفان‌گرایی، ما شاهد اخلاق‌گرایی بوده‌ایم؟

تقابل اخلاق و عرفان، تقابل درستی نیست. در دوره نخست تاریخ فرهنگ و اندیشه ایران اسلامی، یک مسئله اساسی ما هویت‌یابی و تلاش ایرانیان برای تثبیت هویت در مواجهه با فرهنگی جدید و دین آسمانی تازه بود. نمودهای این جست‌وجوی هویت را در ژانرهای غالب آن دوره به‌خصوص در مناطق شرقی ایران می‌توان مشاهده کرد. بعد از قرن ششم مسئله ایرانیان هویت ملی نیست، مسئله آنها هویت دینی است و عرفان این هویت را بدان‌ها می‌بخشد. بنابراین اگر در جست‌وجوی تفاوت 2 دوره هستیم نباید تقابل اخلاق و عرفان را مطرح کنیم، بلکه باید از تغییر پارادایم سخن بگوییم. هر پارادایمی اقتضائات خاص خودش و از جمله اخلاق خاص خودش را دارد. نباید پنداشت عرفان و تصوف پدیده‌ای غیراخلاقی است یا حتی پدیده‌ای یکسره منفی. اینکه برخی قرن‌های چهارم و پنجم را دوره زرین تمدن اسلامی نامیده‌اند و دوره پس‌ازآن را روزگار انحطاط فرهنگ ایرانی و تصوف را از عوامل این انحطاط، نوعی کژفهمی و تفسیر نادرست تاریخ است.

اثر گرفتن شعر کلاسیک فارسی از عرفان، طبیعی یا غیرطبیعی بود؟ بعضی‌ها معتقدند که عرفان واکنشی به وضعیت ایرانیان بعد از حمله مغول بوده که دنبال راه گریزی برای درک و تاب‌آوری این وضعیت می‌گشتند. ممکن است که این واکنش افراطی چنین دلایلی داشته باشد؟

این تصور که عرفان اسلامی واکنشی به حمله مغول بوده از دیگر اشتباهات تاریخی است، چرا که عرفان و تصوف از قرن پنجم کم‌کم سایه خود را بر آسمان ایران گسترش داد و وقتی به آستانه قرن هفتم می‌رسیم، یعنی زمان حمله مغول، عرفان و ادبیات عرفانی چهره‌های طراز اولی مثل سنایی و عطار را عرضه کرده بود و پیش از آن البته بایزید و ابوسعید و ابوالحسن خرقانی و حلاج و جمیع پیران خراسان. آن روزها نه خبری از مغول بود و نه خبری از حمله مغول. حمله مغول در ادامه این مسیر اتفاق افتاد و تشدیدکننده آن بود، نه عامل ایجادش. اینکه آیا عرفان و تصوف به فرهنگ و ادب ما خدمت کرده‌ یا خیانت، بحثی دیگر است. هر دوره تاریخی، اقتضائاتی داشته و فرهنگ و ادب نیز به این اقتضائات واکنش نشان داده. بخش مهمی از چهره‌های طراز اول فرهنگ و هنر و ادب ما، بعد از قرون پنجم و ششم پا گرفتند؛ سنایی ، مولوی، حافظ، سعدی و... نمی‌شود از افت فرهنگ و تمدن صحبت کرد و آن را به عرفان و تصوف نسبت داد. حقیقت این است که عرفان ما در 2 مسیر نخبگانی و توده‌ای طی طریقت کرده. خط نخبه‌گرای آن که در وجود چهره‌هایی مثل سنایی، عطار، مولانا، ابن‌عربی و جامی تشخص یافته، نه‌تنها موجب افت فرهنگ نشد بلکه از طریق تزریق عنصر عشق به بدنة سرتاسر خشن این دوره‌های تاریخی و نیز بالا بردن آستانه تاب‌آوری مردم در آن روزگاری که هر روزش با مصیبتی همراه بود، ضریب تحمل مردمان را بالا برد تا آنها بتوانند مشکلات را تحمل کنند و کمرشان را زیر بار سنگین مشکلات راست نگاه دارند. اما شاخه توده‌ای تصوف که باعث مسخ و تغییر جهت و غرض آن شد، عامل انحطاط تصوف بوده است. چهره‌های نخبگانی عرفان و تصوف چون مولانا، حافظ، عطار و... هم اتفاقاً علیه این عرفان توده‌ای موضع‌گیری‌های سختی داشته‌اند؛ ازجمله داستان معروف «خر برفت و خر برفت و خر برفت» مولانا یا ستیز حافظ با صوفی. بنابراین نمی‌شود همه را با یک چوب راند.

موضوع دیگری که مطرح است، ریاکاری ادبی در قرن‌های بعدتر است. در قرن‌های ششم و هفتم و حتی هشتم، ما مشاهده می‌کنیم که اتفاقات جالبی در حوزه ادبیات و شعر فارسی می‌افتد و شاعران، تجربه زیسته خودشان را وارد زبان می‌کنند و در نتیجه همه‌چیز اصیل و ماندگار و رشک‌برانگیز می‌شود. اما در روزگار بعدتر، انگار که شعرا در حال تکرار این مفهوم هستند، بدون هیچ تجربه‌ای. انگار که کلیشه‌هایی زبانی و ادبی شکل گرفته که باید تکرار بشود. شما موافق این نظر هستید؟

عرفان چند مرحله تاریخی را پشت سر گذراند. نخست مرحلة تجربه‌گرای که عارفان بیشتر در جست‌وجوی تجربه خود و هستی و خدا بودند و سر به نوشتن نداشتند. ناب‌ترین تجارب عرفانی در همین دوره شکل گرفته که سرچشمه ادبیات بعدی ما هم هست. مرحله دوم از حدود قرن ششم آغاز می‌شود و تا اواخر قرن هشتم ادامه پیدا می‌کند. در این مرحله عرفان از رویکرد تجربی به سمت نوشتاری پیش می‌رود و عرفا ترجیح می‌دهند آنچه را بر آنها می‌گذرد، به زبان و بیان درآورند. در مرحله سوم، که از اواخر قرن هشتم شروع می‌شود عرفان گرفتار ایراد مدرسی شدن می‌شود. اگر عارفان گروه دوم بر تجربه زیسته خویش کسوت وجود می‌بخشند، عارفان گروه سوم به شرح و تلخیص و تدریس آثار عرفانی پیش از خود می‌پردازند و تولید آثار هنری خودشان کاهش می‌یابد. اتفاق مهم دیگر مناسکی شدن عرفان بود. این نحله آمده بود تا ما را از احاطه مطلق مناسک بر مفاهیم دینی رها سازد ولی از قرن هفتم به بعد، کم‌کم نشانه‌های مناسکی شدن خود عرفان و تصوف هم پدیدار می‌شود. نشانه واضح آن‌هم کتاب‌های زیادی است که با عنوان آداب الصوفیه و... نوشته شده. من در کتاب جدید خود با عنوان «تاریخ بدن در ادبیات» که نشر سخن آن را در نمایشگاه کتاب امسال ارائه می‌دهد، مفصلاً در این موارد  صحبت کرده‌ام.

آیا می‌توان سبک هندی را یک واکنش انفعالی و افراطی به عرفان‌زدگی ادبیات فارسی دانست؟

نه. ولی در قرن دهم «طرز وقوع» شکل گرفت که به‌نوعی واکنش بنیادین به عرفان‌زدگی بود. در این سبک معشوق و مفاهیم شعری، از آسمان به زمین و از ملکوت به مُلک منتقل می‌شود. چون هم به‌نظر فرمی و هم به لحاظ محتوا و جهان‌بینی در سبک شعری عراقی و قبلی نمی‌شود حرف چندانی مطرح کرد، در نتیجه طرز وقوع و واسوخت و... شکل می‌گیرد که قصد دارد عرفان را حاشیه‌نشین کند. در قرن دهم همچنین ما ماجرای به رسمیت شناخته شدن شعر توده را هم برای نخستین بار شاهدیم. این اتفاق نیز از قرن نهم شروع شده و در این قرن به تثبیت رسید. البته خوبی و بدی خودش را داشت؛ ازجمله سطحی کردن مفاهیم عرفان و تصوف. ولی به‌واسطه دمکراتیک کردن زبان فارسی و افزایش قدرت واژگانی شعر فارسی اقدام خوبی بود.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید