• شنبه 1 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 11 شوال 1445
  • 2024 Apr 20
دو شنبه 2 اردیبهشت 1398
کد مطلب : 53115
+
-

ما از سیل و سیل‌زده چه می‌دانیم؟

یادداشت
ما از سیل و سیل‌زده چه می‌دانیم؟

محمدرضا مقیسه ـ روزنامه‌نگار

برای دیدن سیل‌زده‌ها، چند روزی رفته بودم لرستان، شهر معمولان و روستاهای اطراف آن که طعمه سیل بنیان‌کن اخیر شده‌اند. مکان روستاهایی را دیدم که زین پس روی نقشه ایران زمین، نخواهید دیدشان. چون اژدهای سیل آنها را بلعیده و دیگر وجود ندارند. قبل ازحرکت به سمت مناطق سیل‌زده فکر می‌کردم که سیل هم مثل پدیده زلزله ا‌ست. قدری تخریب دارد و قدری هم آسیب‌دیدگی جزئی، اما وقتی با چشم‌های خود مناطق سیل‌زده و صحنه‌های بعد ازسیل را دیدم، تازه متوجه شدم که دیدن ازطریق قاب رسانه ملی و قاب فضای مجازی، چقدر با دیدن دوعین تفاوت دارد. درآنجا بود که فهمیدم وصف چنین سیل باعظمتی کار رسانه‌ها و فضای مجازی نیست. اگر فرصت دارید حتما به مناطق سیل‌زده به‌ویژه استان لرستان سفرکنید تا از نزدیک با عمق فاجعه آشنا شوید. اکثرخانه‌ها یا ناپدید شده بودند و یا پربودند ازگل ولای، برخی هم تا گردن در تلی از گل مدفون شده بودند و من چه می‌دانستم سیل‌زده‌ها چه دنیایی دارند...
پیرمردی قد خمیده‌ای با گویش لری می‌گفت: آمده‌ای عکس بگیری؟ گفتم نه!چقدرخجالت کشیدم...
می‌گفت: این روزها خیلی‌ها می‌آیند، نزدیک انتخابات است؟!! همه اینها را با لبخند و شوخی می‌گفت. هم‌صحبتی گیر آورده بود، من هم از خدا خواسته!
نگاه مهربان و آرامی داشت و به جای اینکه من به او تسلی بدهم او مرا به آرامش دعوت می‌کرد. خیلی زود رفیق شدیم. وقتی فهمید از مسئولین نیستم، گفت: خانه هم داری؟ گفتم آری، گفت: اما من ندارم! دادمش به سیل... شکر خدا را می‌کرد و خودش را بدهکار لطف مردم می‌دانست.
گفتم: بی‌خانه شدن خیلی سخت است؟ با خنده گفت: نه! و نکته تکان‌دهنده و جالبی برایم تعریف کرد، او که نمی‌توانست صاف راه برود، گفت: کمرم بر اثر ساخته شدن این خانه خم شده است؛ خمیده شدن کمرم هست، اما خانه نیست... شانس آوردم اشک‌هایم را ندید که سرازیر شده بودند. ادامه داد...، سال‌ها بود که فقط سقف بی‌رنگ و رویی را می‌دیدم.صدای رعد و برق و باران را از بیرون می‌شنیدم، اما الان آسمان زیبای خدا را بدون سقف می‌بینم و نرمی باران را برگونه‌هایم حس می‌کنم...
می‌گفت فکر می‌کنی چند سال دیگر زنده باشم؟ یکه خوردم! گفتم این چه حرفی است که می‌زنید، شما سرور  و  بزرگ مایید، شما افتخار این کشورید، شما برکت ایرانید، شما نیروهای بی‌ادعای حوزه تولید این دیارید، همه قدر شما را می‌دانند، فقط اوضاع کشور این سال‌ها خوب نیست، ان‌شاءالله مشکلات کم می‌شود و حتما به شما بهتر می‌رسند...
 ...خودم هم می‌دانستم دروغ می‌گویم. هر روز دریغ از دیروز... چند دقیقه‌ای گذشت، پیرمرد دیگرآن شوخ‌طبعی را نداشت. نگاهش قفل شده بود به آسمان و به فکر فرو رفته بود. کاش فریادی می‌کشید و سبک می‌شد! و مرا هم سبک می‌کرد!
کاش...

این خبر را به اشتراک بگذارید