«... خب، خانم، گفتم دوربینتان را باز کنید. البته، فیلم ندارد. یک رشته مروارید قاچاق...»
«ببخشید رئیس، با این صندوقهای چوبی بزرگ که از ناگویا در ژاپن آمدهاند، چهکار کنیم؟»
«به آنها دست نزنید. یکراست به کاناورال ارسال میشوند. دستور از بالا آمده.»
«چشم رئیس.»
«به هر حال داشتم میگفتم خانم، اگر ما بگذاریم هر جهانگردی چنین چیزهایی همراه بیاورد...».
لاچ مک دونالد
THE DEMISE OF OLD CUSTOMS
“… So I say, ‘Lady, open your camera.’ Sure enough, no film. String of undeclared pearls…”
“Excuse me, Chif. What about these big wooden creates Nagoya, Japan?”
“Hands off! Those go directly to Canaveral. Word upstairs.”
“Yes the boss.”
“Anyway, so I say, ‘Lady, if we let every tourist carry in stuff like this…”
LACHMACDONALD
داستانهای55 کلمهای، استیو مانس، ترجمه: گیتا گرکانی
رسوم کهنه
در همینه زمینه :