• پنج شنبه 30 فروردین 1403
  • الْخَمِيس 9 شوال 1445
  • 2024 Apr 18
سه شنبه 7 اسفند 1397
کد مطلب : 49136
+
-

حقِ مهمان

قصه‌های کهن
حقِ مهمان


پسر مقله، نصرابن‌منصور تمیمی را مسئول امور مالی شهر بصره کرد. نصر یک سال در این سِمَت ماند، و چون مرد توانگری بود خلیفه طمع در مال او بست. پسر مقله که مسئول اجرای حکم خلیفه بود به نصر گفت که یا آن پول را بپردازد یا به زندان برود. نصر گفت: «من اینجا پول ندارم. یک ماه به من فرصت بده تا آن را تهیه کنم.» پسر مقله متوجه شد که او می‌تواند این پول را بپردازد. پس به او گفت: «من از طرف خلیفه دستور ندارم که تا زمانی که آن پول را نپرداخته‌ای آزادت بگذارم. اما این یک ماه را در خانة من بمان و مهمانم باش.» از قضا اوّلِ ماه رمضان بود. نصر این یک ماه را در خانه پسر مقله‌ ماند و سر سفره او افطار کرد. چون عید فطر فرا رسید پسر مقله به نصر گفت: «اینک موعد پرداخت پول فرا رسیده.» نصر گفت: «من این پول را پرداخته‌ام.» پسر مقله گفت: «به که داده‌ای؟» نصر گفت: «به تو.» پسر مقله عصبانی شد و گفت: «تو کی به من پول داده‌ای؟!» نصر گفت: «درست است. من پول به تو ندادم اما این یک ماه سر سفره تو نان و نمک خورده‌ام و در کنار تو روزه‌ام را افطار کرده‌ام. حال که عید آمده حق من این است که از من پول بخواهی؟» پسر مقله خندید و به پاس مهمان‌داری، او را بخشید و پرداخت آن پول را خود بر عهده گرفت.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید