• چهار شنبه 5 اردیبهشت 1403
  • الأرْبِعَاء 15 شوال 1445
  • 2024 Apr 24
پنج شنبه 18 بهمن 1397
کد مطلب : 47384
+
-

پرنده و پرواز

موسیقی 57
پرنده و پرواز


سحر سخایی
 ۱۳۵۷، سال پشت‌بام و نوار است. سال ندانستن اما خواستن. سال خواستن و توانستن. سال «الملک یبقی مع الکفر و لایبقی مع الظلم». ۱۳۵۷ را از امروز نبینیم. می‌دانم دشوار است.

اما بگذارید این سال سرنوشت را برگردیم و از همان روزها تماشا کنیم. فراموش کنیم پایان را «که همین دوست داشتن زیباست» به قول فروغ. ۱۳۵۷سال ژاله‌هایی‌ا‌ست که بر سنگ می‌افتند. سیاوش کسرایی شعرش را می‌سراید، حسین علیزاده جوان موسیقی‌ را و اتفاق را تفنگ‌ها و سینه‌ها و سرها شکل می‌دهند در یک جمعه دلگیر شهریوری در تهران. ۱۳۵۷ راه تمام مردمی که ریخته‌اند توی خیابان‌هاست. راه حق است؛ راه آزادی. شعرش از هوشنگ ابتهاج، موسیقی‌اش از محمدرضا لطفی و خلقش به‌دست مردم؛مردم امیدوار. از میدان انقلاب تا آزادی. تمام پل کریمخان. تصاویری که باز تکرار خواهند شد پس از این سال. «ایران ‌ای سرای امید/ بر بامت سپیده دمید/بنگر کز این ره پر خون/ خورشیدی خجسته رسید».
۱۳۵۷سال پشت‌بام‌ها و نوارها و چشم‌های باز در تاریکی کوچه‌هاست. سال صدای شریعتی. صدای امام. سال آخرین آلبوم‌های خوانندگانی که به‌زودی غیرمجاز و فراری می‌شوند.


۱۳۵۷ سال «به لاله در خون خفته» است. آهنگش از مجتبی میرزاده. همان نابغه‌ای که یادش کردم با آن تکنوازی ویولن درخشان در مقدمه ترانه مخلوق، همان آتشِ عشق قدیم که تازه‌اش کرده بود کسی. میرزاده ساخته بود: به لاله در خون خفته/ شهید دست از جان شسته/ قسم به فریاد آخر/ به اشک لرزان مادر... این قدرت جادویی انقلاب بود. این تغییر و تحول تنها کار امید بود؛ امیدی بزرگ و دربرگیرنده که نمی‌پرسید و عمل می‌کرد. الهام می‌بخشید و پیش می‌برد.


۱۳۵۷سال سرودهای غیرایرانی و شعرهای ایرانی بود. سال «بر پا خیز از جا کن بنای کاخ دشمن...». سال۱۳۵۷ سال « این بانگ آزادی کز خاوران خیزد» بود. سالی که می‌خواستیم «دشمن بداند ما موج خروشانیم». سال بهاران خجسته باد. سال هوا دلپذیر شد. سال نقشِ 5 انگشت خونین روی دیوارها و سال دست‌هایی که توی هم گره می‌خوردند بی‌آنکه بپرسند از کجایی و مرامت چیست. سال امید بود. امیدی تند و دربرگیرنده. امیدی بزرگ. امیدی وهم‌آلود. ۱۳۵۷ سال «به پرنیان شفق ز خون شراره دمید» هم بود. سال «برخیز ‌ای داغ لعنت خورده دنیای فقر و بندگی». ۵۷ سال شعله‌های در چمن بود و شب‌های وطن و خون ارغوان‌ها و تا سحر فریاد زدن. گفتم که. ۱۳۵۷ سال پشت بام و حنجره‌ها بود. سال فریادهای باصدا. ۱۳۵۷ در سرود انترناسیونال یک‌جور بود و در صدای خوش بهشتی و آن نگاه تیزبینش یک‌جور. در نوارهای رسیده از نوفل‌لوشاتو یک ۱۳۵۷ بود و در صدای تظلم‌خواه و کهنه علی شریعتی یک ۵۷. در « از درون شب تار می‌شکوفد گل صبح» یک چیز بود و در «ایران ایران» رضا رویگری چیزهای دیگری. در «زیر پوست شب» فریدون گله یک‌جور ۱۳۵۷ بود و در «شب یک شب دو» بهمن فرسی جور دیگری از استیصال آن سال. اما درک پایان دوره‌ای، درک اینکه باید به راه‌های تازه رفت، باید نترسید، آن دست‌های دور از هم را به هم پیوند می‌زد. نزدیک می‌کرد.


۱۳۵۷ برخلاف سال‌های قبل و بعدش، برای همه بود. برای تک‌تک کسانی که نفس می‌کشیدند و دوست داشتند به خیابان بیایند و واننهند آینده‌شان را. آیندگان را. هنوز مانده بود تا جنگ. مانده بود تا «شنوندگان عزیز توجه فرمایید. خونین شهر... شهر خون، آزاد شد». مانده بود تا «روح بلند پیشوای مسلمانان و رهبر آزادگان جهان...». مانده بود تا بمبگذاری‌ها. مانده بود تا نوژه. مانده بود تا شوریدن‌ها. مانده بود تا مرگ. مانده بود تا زندگی. مانده بود تا صبح یا شب.

۱۳۵۷ عددی بیرون اعداد بود. سالی‌ بیرون سال‌ها. حالی‌ فراتر از حال‌ها.

به ۱۳۵۷ از امروز نگاه نکنیم. داشته‌ها و نداشته‌ها را جمع و تفریق نکنیم. برگردیم به همان روزها حتی اگر مثل من آن روزها را ندیده باشیم هرگز. تصور کنیم که نشسته‌ایم پشت میله‌های سیاه و بلند دانشگاه تهران در قلب تپنده مهم‌ترین تحول جهان در انتهای دهه 70 میلادی. برگردیم به پشت ساختمان هنرهای زیبا رو به ضلع جنوبی انقلاب و تماشا کنیم که مردم سیل می‌شوند و گل‌ها می‌رود توی لوله تفنگ‌ ارتشیان و صدا و صدا و صدا... این تنها صداست که می‌ماند؟ این پرواز است که ماندنی‌ا‌ست؟ این صحنه یکتای هنرمندی ماست؟ مهم نیست. باید هرچه می‌شود را به‌خاطر سپرد. گاهی پرواز، گاهی پرنده. گاهی آوازخوان و... گاهی آواز. حافظه، تنها ثروت ماست.

این خبر را به اشتراک بگذارید