• چهار شنبه 5 اردیبهشت 1403
  • الأرْبِعَاء 15 شوال 1445
  • 2024 Apr 24
دو شنبه 10 دی 1397
کد مطلب : 42860
+
-

گفت‌وگوی همشهری با دختری که 2شبانه‌روز در ارتفاع 3700متری دارآباد برای زنده‌ماندن تلاش کرد

چشم در چشم گرگ‌ها

داخلی
چشم در چشم گرگ‌ها

«در ارتفاع 3700متری درحالی‌که 50متر سقوط کرده و مصدوم شده بودم، 2گرگ بزرگ به سراغم آمدند اما شانس با من یار بود که هیچ کاری به من نداشتند.» این بخشی از حرف‌های دختر کوهنوردی است که چند روز قبل قصد داشت از تیغه‌های دارآباد به توچال صعود کند اما برف و کولاک غافلگیرش کرد و او را تا یک‌قدمی مرگ کشاند.
دختر جوان در گفت‌وگو با همشهری جزئیات بیشتری از 48ساعت حضورش در ارتفاعات پر از برف و یخ پایتخت را بازگو کرده است. نامش محبوبه شهروی است. فوق‌لیسانس مرمت دارد و 33ساله است. می‌گوید از سال 89 کوهنوردی را شروع کرده و در این مدت به دماوند و علم‌کوه صعود کرده و حتی یک‌مرتبه هم با دوچرخه از تهران تا کویر مرنجاب را رکاب زده است. او عاشق کوه و طبیعت است اما این بار کم مانده بود کوه کار دستش بدهد. او درباره تصمیمش برای صعود انفرادی از دارآباد به توچال می‌گوید: «چهارشنبه هفته گذشته از هواشناسی اطلاعات کامل را گرفتم و شرایط جوی را بررسی کردم. همه‌‌چیز مناسب بود. می‌خواستم از روی تیغه دارآباد به توچال بروم. این کار در زمستان دشوار است و من هم می‌خواستم تنهایی این کار را بکنم. ساعت 6صبح پنجشنبه استارت زدم و در شرایطی که همه‌‌چیز طبق برنامه پیش می‌رفت، بعد از چند ساعت به قله رسیدم. در طول مسیر برف زیادی آمده بود و من برفکوبی می‌کردم و به مسیر ادامه می‌دادم تا اینکه پیش از تاریک‌شدن هوا در دیواره، یک غار برفی کندم و آنجا را سنگچین کردم و شب همانجا ماندم.»
دختر کوهنورد شب تا صبح به این فکر می‌کرد که آیا می‌تواند به مسیرش ادامه دهد یا نه، اما وقتی صبح از غار برفی بیرون رفت، فهمید شرایط از آنچه فکر می‌کرد بدتر شده است. مه غلیظی همه جا را فرا گرفته بود و توفان باعث شده بود که او نتواند به‌راحتی حرکت کند. با این حال تصمیم گرفت آهسته‌آهسته به مسیرش ادامه دهد: «‌همینطور که راه می‌رفتم، ناگهان داخل یک چاله افتادم و پایم آسیب دید. در ادامه 2گرگ بزرگ را در نزدیکی خودم دیدم. اگر آنها به من حمله می‌کردند، کاری از دستم ساخته نبود‌ اما خدا را شکر کاری با من نداشتند و حتی مسیر کوتاهی را هم با من آمدند. باز هم به مسیرم ادامه دادم اما این بار اتفاق وحشتناکی افتاد. پایم سر خورد و حدود 50متر سقوط کردم و در یک دهلیز افتادم. حالم بد شده و اتفاقی غیرمنتظره اوضاع را خراب‌تر کرده بود. همه لباس‌ها و وسایلم خیس شده بود. نمی‌دانستم باید چه کار کنم. ذهنم درست کار نمی‌کرد. هرچه می‌گذشت، هوا سردتر می‌شد و شرایط برای من که خیس بودم، بدتر می‌شد. مجبور شدم شب تا صبح توی کیسه خواب بمانم. همان موقع بود که دستم دچار سرمازدگی شد.»

2شبانه روز زندگی در غار برفی
با اینکه دختر جوان شرایط سختی را می‌گذراند، اما هیچ وقت امیدش را از دست نداد و در همان شرایط سخت به فکر راهی برای بازگشت بود. او می‌گوید: «‌صبح وقتی هوا روشن شد، از دهلیز بیرون آمدم و دیدم نمی‌توانم با یک دست ادامه دهم. به همین دلیل یک غار برفی در شیب 80درجه کندم تا در آن پناه بگیرم. آن زمان باد شدیدی می‌وزید و چون در ارتفاع بودم خیلی اذیت می‌شدم. غار برفی را با همان یک دست کندم تا به یک تخته سنگ رسیدم و در نهایت توانستم با امداد تماس بگیرم و کمک بخواهم.»

عملیات نجات
دختر کوهنورد شماره 112را گرفته و از هلال احمر کمک خواسته بود. وقتی امدادگران متوجه شرایط سخت او شدند، تصمیم گرفتند با بالگرد برای نجاتش اقدام کنند. کوهنورد جوان عملیات نجاتش را اینطور توضیح می‌دهد: «آنتن موبایلم قطع و وصل می‌شد اما چون می‌دانستم با موبایل بدون آنتن هم می‌شود با امداد تماس گرفت، 112 را گرفتم. اطلاعات کامل محلی را که در آنجا بودم، گفتم. گفتم از روبه‌رو قله را می‌بینم و پشتم به توچال است. یک چاله کنده بودم و در آن پناه گرفته بودم، چون باد می‌وزید و هر لحظه امکان داشت دوباره سقوط کنم. چادرم که زرد رنگ بود را روی برف‌ها پهن کردم تا گروه امداد سریع‌تر بتواند من را پیدا کند. چند دقیقه بعد بالگرد امداد رسید. آنها چند دور در منطقه زدند و بالاخره من را دیدند. وسایلم را جمع کردم و گوشه‌ای پناه گرفتم، چون ممکن بود حتی باد بالگرد من را پایین بیندازد. بالگرد درست بالای سرم آمد. یکی از آنها با وینچ (طناب و تجهیزات ویژه) پایین آمد و تجهیزات را به من وصل کرد و من را بالا کشیدند و به پایگاه سازمان امداد و نجات هلال احمر بردند.»


به امید صعود دوباره
در این 2 شبانه‌روز سرد و سخت او چطور توانست مقاومت کند و زنده بماند؟ او می‌گوید: «روی تیغه‌ها پاهایم می‌لرزید. ذهنم درست کار نمی‌کرد. کار خطرناکی بود. دلم نمی‌خواست بمیرم به همین دلیل مقاومت می‌کردم. 2بطری عدسی با زنجبیل داشتم. یک کیسه پر از ماکارونی هم همراهم بود. معمولا شکلات‌های مخصوص با خودم می‌برم که خوشبختانه به دادم رسیدند و با اینکه چنین حادثه‌ای برایم رخ داده، اما عاشق کوه هستم و به‌زودی برای صعودی دیگر برنامه‌ریزی خواهم کرد.» 

این خبر را به اشتراک بگذارید