• شنبه 1 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 11 شوال 1445
  • 2024 Apr 20
دو شنبه 3 دی 1397
کد مطلب : 42138
+
-

«مهدی خان» در 90 سالگی هم دست از کار و تلاش برنمی‌دارد

آخرین خان یافت‌آباد

آخرین خان یافت‌آباد

مریم قاسمی|خبرنگار

منطقه 18


«روزگاری اینجا به شکل قلعه و دارای برج و بارو و محل نگهبانی بود تا مردم از حمله و هجوم یاغی‌ها و راهزنان در امان بمانند. بیشتر ساکنان قلعه یافت‌آباد رعیت بودند و با کشاورزی در زمین‌های اربابی روزگار می‌گذراندند.» اینها مختصری از گفته‌های «مهدی کلهر» معروف به «مهدی خان» آخرین خان یافت‌آباد است که در90 سالگی همچنان روی پاهای خودش ایستاده و دستی هم در کارهای خیرخواهانه دارد. راهی محله یافت‌آباد می‌شویم و سراغ مهدی خان را از اهل محل و کاسبان می‌گیریم. وقتی از جوان مکانیک خیابان شهید کلهر سراغ خان یافت‌آباد را می‌گیریم کارش را تعطیل می‌کند و ما را تا جلو خانه‌اش همراهی می‌کند و در میانه راه از خوبی‌های بزرگ محله یافت‌آباد و مرام و مسلک خیرخواهانه او مثال‌هایی می‌زند؛ از ساخت مسجد گرفته تا پخش برنج و ارزاق میان نیازمندان و سرای سالمندان کهریزک.  

از کنار خانه‌ها و مغازه‌های قدیمی می‌گذریم و به خانه‌ای می‌رسیم که در ورودی آن به اصطلاح قدیمی‌های محل همیشه چهار طاق باز است. به گفته اهالی، در این خانه همیشه به روی مردم باز است و مهدی خان با روی خوش از مهمان‌هایش پذیرایی می‌کند. خانه ویلایی مهدی خان کلهر، تو در تو و راهی باریک تا در اصلی دارد. خان جلو در می‌آید و با مهربانی ما را به داخل خانه‌اش دعوت می‌کند. او در خانه را نمی‌بندد و همین‌طور باز می‌گذارد. می‌گوید این رسمی بوده که از پدرش به ارث رسیده و تا زنده است انجام می‌دهد.

 ارثیه ماندگار پدر میانداری بین مردم

وارد خانه ویلایی و بزرگ مهدی خان می‌شویم. در قسمت بالایی اتاق پذیرایی، یک‌دست پشتی قدیمی و زیرانداز سنتی روی فرش را نشان می‌دهدکه اینجا محل جلوس مهمان‌های ویژه خان است. قبل از این فکر می‌کردیم که خانه خان باید شکل و شمایل خاصی داشته باشد، اما این‌طور نیست. چیدمان و مبلمان خانه ساده به نظر می‌رسد. تابلو نقاشی سیاهرنگ بزرگی از تصویر یک مرد با کلاه شاپو و عصای چوبی، بر دیوار سالن پذیرایی خودنمایی می‌کند. پیرمرد، داخل قاب عکس چنان با جذبه نشسته که فکر می‌کنی زنده است و به تو خیره شده است، مهدی خان می‌گوید: «عکس پدرم است. او بزرگ کلهرها بود. 50‌آبادی اطراف یافت‌آباد او را می‌شناختند. اگر اهالی اختلاف و مشکلی داشتند پیش پدرم می‌آمدند تا بین آنها میانداری کند. او در 110 سالگی فوت کرد و طبق وصیتنامه‌اش در قم به خاک سپرده شد.» قاب عکس‌های دیگری هم بر در و دیوار خانه مهدی خان چشمنوازی می‌کند که شباهت زیادی به خودش دارد. وقتی درباره آنها می‌پرسیم، می‌گوید: «این عکس‌ها خیلی قدیمی است. ما، عکاس خانوادگی داشتیم. خب! اینجا خانه خان بود و هر چیزی که مورد نیاز بود، داشتیم. خودم عکس‌های زیادی داشتم که فرزندانم به‌عنوان یادگار با خود به خانه‌هایشان برده‌اند و این چند قاب عکس قدیمی باقیمانده آنهاست، البته عکس قدیمی و زیر خاکی که دنبالش هستید داخل مغازه‌ دارم. اگر خواستید برویم آنجا ببینید.» عکس پدر مهدی خان، همچنان بر روی دیوار جلب توجه می‌کند. او می‌گوید: «پدرم مرد باخدایی بود و همه قبولش داشتند. اهالی همیشه او را در مراسم شادی و غم دعوت می‌کردند. اگر بین خانواده‌ها مشکل و بگو مگویی به وجود می‌آمد، با او در میان می‌گذاشتند.»

 فرزندانم را با الاغ به مدرسه می‌فرستادم! 

کمی که گپ‌وگفت ما با مهدی خان گرم‌تر می‌شود، از او درباره فرزندانش می‌پرسیم. خان با ابهت تمام بر عصای چوبی‌اش تکیه زده و می‌گوید: «8 دختر و پسر دارم که سال‌هاست ازدواج کرده‌اند و برای خود خانه و زندگی دارند.» او از زحمت‌هایی که برای تربیت فرزندانش کشیده، می‌گوید: «درگذشته امکانات قلعه یافت‌آباد بسیار کم بود و بیشتر خانواده‌ها اجازه درس خواندن به بچه‌هایشان را نمی‌دادند، اما من فرزندانم را به مدرسه ادب در محله امیریه فرستادم، البته آن زمان مثل حالا تاکسی و اتوبوس نبود. هر روز آنها را با الاغ راهی مدرسه می‌کردم تا مثل آدم‌های با فرهنگ تربیت شوند. نتیجه کارم را هم دیدم. دخترم «فریبا کلهر» نویسنده و شاعر است و بیشتر بچه‌ها کتاب‌هایش را خوانده‌اند.» خان یافت‌آباد در قدیم املاک زیادی داشته و افراد بسیاری برایش کار کرده‌اند. در طول این سال‌ها بسیاری از زمین‌ها و املاکش را به مردم واگذار کرده یا بخشیده است و اکنون نیز با زمین‌داری و کشاورزی اموراتش می‌گذرد. اهالی عنوان می‌کنند که مهدی خان کلهر و اجدادش در‌‌‌‌ آبادانی و رونق یافت‌آباد نقش زیادی داشته‌اند. خان‌سالاری در رگ و ریشه‌شان بود، اما خیرشان هم به مردم می‌رسید. مردم محله می‌گویند که مهدی خان حق بزرگی برگردن اهالی یافت‌آباد دارد. خودش می‌گوید: «از یافت‌آباد تا کرج پیاده می‌رفتم تا برای زمین‌های کشاورزی آب بیاورم.» وقتی تعجبم را می‌بیند، می‌گوید: «بله! این همه راه می‌رفتم تا آب بیاورم برای زمین‌های کشاورزی و اصلاً خسته نمی‌شدم.» او درحالی‌که می‌خندد، می‌گوید: «قدیم‌ها وقتی به شهر می‌رفتم و مثلاً 100 تومان درمی‌آوردم و به محله برمی‌گشتم، به اهالی می‌گفتم هرکسی که بتواند من را از زمین بلند کند، 100 تومان به او جایزه می‌دهم که البته کسی نمی‌توانست. خدا را شکر، همیشه تنومند بودم و تنم سالم بود.»

این خبر را به اشتراک بگذارید