• پنج شنبه 6 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 16 شوال 1445
  • 2024 Apr 25
شنبه 24 آذر 1397
کد مطلب : 40886
+
-

حسن اسدی، معلول نیشابوری با کشف توانایی‌هایی خود امروز در نقش یک فعال اجتماعی روزهای روشنی را در انتظار معلولان یا به قول او نعمت‌های زندگی می‌بیند

نعمت نیشابور

خراسان ‌رضوی
نعمت نیشابور

فاطمه رجب‌زاده /خبرنگار

«حسن نیشابوری آمد. حسن نیشابوری آمد.» صدای رضاست که این جمله را می‌گوید. این‌ها را می‌گوید و با سرعت اما خیلی سخت از پله‌های آسایشگاه امید پایین می‌آید. دست و پاهایش تعادل ندارد. آب دهانش همین‌طور که حسن را صدا می‌زند، می‌ریزد. به قول اهالی آسایشگاه «ذهنی» است؛ معلول ذهنی. صدای حسن اما در گوشم می‌پیچد که نگویید «معلول». بگویید: «نعمت».  
حالا دیگر رضا این پایین است. سعی می‌کند شکلاتی را که چند شب پنهان کرده، از جیبش درآورد. خودش را در آغوش حسن می‌اندازد و با کلماتی شکسته می‌گوید: «این را فقط می‌خواهم به تو بدهم.»

حسن اسدی یا به قول رضا، حسن نیشابوری اهل چشمه خسرو، روستایی در نزدیکی نیشابور است. امروز قرار است سراغ اسماعیل برود. اسماعیل ساکن حاشیه مشهد است. قطع نخاع شده و مدتی است زخم بستر گرفته. سه بچه قد و نیم قد دارد و اوضاعش حسابی قمر در عقرب است. حسن نیشابوری سر کوچه که می‌رسد، بچه‌ها دوان‌دوان سویش می‌آیند و دوره‌اش می‌کنند. صدای زنی از پنجره بیرون می‌زند: «فاضل! از خانه بور شو بَه پیش مَتَر آقای دوکتور بورو. بچه‌ها موتورش مَیدَه نکنن.» 
فاضل بیرون می‌آید. مادر به او ماموریت داده مراقب موتور حسن باشند تا بچه‌های محل خرابش نکنند. حسن موتور سه‌چرخش را به او می‌سپارد و ویلچرش را سوار می‌شود تا به بالین اسماعیل برسد. اوضاع زخم حسابی وخیم است. باید خیلی مراقب باشد. در آموزش‌ها به او گفته‌اند بافت‌های احاطه شده با زخم بستر به قدری حساس است که اگر آسیب ببیند احتمال خونریزی شدید وجود دارد. با دقت و ظرافت زخم را تمیز و بافت مرده را جدا می‌کند. کار سختی است. امروز به یکی، دو خانه دیگر هم باید سر بزند. همه‌شان کم‌درآمد و بی‌بضاعت هستند. شاید تلاش امروزش هیچ عایدی مادی نداشته باشد، اما می‌گوید: «این کار همه عشق من به زندگی است و با تمام وجود از انجامش لذت می‌برم.»

  
حسن نیشابوری خود روزگاری زخم بستر داشته است. او مرگ را دیده و شمایل زیبای زندگی دوباره را هم. صحنه‌های تصادف مرگبار آن شب هنوز در ذهنش تداعی می‌شود. تعریف می‌کند: «پیچ‌وخم جاده روستا را مثل کف دست می‌شناختم. آن شب راه کنده‌کاری شده بود، بدون این‌که علائمی بگذارند. با موتور به‌سرعت می‌رفتم که ناگهان به تپه خاکی برخورد کردم و به دره پرت شدم. صدای شکستن کمرم هنوز در گوشم است. درد شدیدی حس می‌کردم. با تمام توانم فریاد می‌زدم و کمک می‌خواستم. ساعت‌ها گذشت و کسی عبور نمی‌کرد. اگر هم خودرویی رد می‌شد من را نمی‌دید. با خودم می‌گفتم دیگر کارت تمام است. به هوش که آمدم صدای نفس‌های پشت سرهم یک سگ را بالای سرم می‌شنیدم. سعی داشت با دندان‌هایش مرا روی زمین بکشد. دلم آرام گرفت. فکر می‌کردم مرده‌ام. اما انگار خدا صدایم را شنیده بود که می‌گفتم: خدایا به پدر و مادر داغ‌دیده‌ام رحم کن. تازه عزیز از دست داده‌اند. هر طور که هست بگذار بمانم. حیوان مرا به سمت نور خانه‌هایی که از دور پیدا بود، می‌کشید. به در یک خانه که رسید پارس کرد. زنی از خانه بیرون آمد و سنگی به سوی او پرت کرد. من را ندیده بود. سگ دوباره مرا کشید و جلوتر برد و شروع کرد به دوباره پارس کردن. زن با چوب‌دستی بیرون آمد. من را خون‌آلود روی زمین دید و جیغ کشید. مرد خانه بیرون آمد و بقیه اهالی را خبر کرد. مثل یک معجزه بود. چشم‌هایم را بستم. دوباره که به هوش که آمدم، روی تخت بیمارستان بودم.»

  
دکترها از ماندنش قطع امید می‌کنند، اما او باید می‌ماند. پاهایش دیگر حس رفتن نداشت، اما سرنوشت شیرینی برای دست‌هایش مقدر شده بود. چند ماه بعد حسن را به خانه بردند. گوشه‌ای از خانه بر بالین ناچاری به پنجره زل می‌زد. پدرش را می‌دید که به‌سختی قدم برمی‌دارد و توان کار کردن و تأمین مخارج خانواده را ندارد. مادرش را نظاره می‌کرد که پنهان از او اشک‌هایش را با پرچارقدش پاک می‌کند. طاقتش که طاق شد به جان دست‌هایش افتاد. آن‌قدر تلاش کرد که تکان خوردند: «کم‌کم دست‌هایم پا شدند. بر آن‌ها سوار شدم و مسیر آینده را مشخص کردم. استخر رفتم و با همین دست‌ها به فنون شنا مسلط شدم تا حدی که از نجات‌غریق‌ها جلو می‌زدم. در روستا کار می‌کردم. با برادرم چاه می‌کندیم و پول درمی‌آوردیم. یک روز برای کندن بخشی از مسیر یک تونل به کارگر احتیاج داشتند. طوری بود که نمی‌توانستند از ماشین‌آلات استفاده کنند و به همین دلیل کسی حاضر به انجام کار نشد. به مهندس طرح پیشنهاد دادم. او به من نگاه کرد و با تمسخر گفت: افراد سالم در سختی این کار مانده‌اند. آن وقت تو فکر می‌کنی می‌توانی؟ فردای آن روز بدون این‌که به او خبر بدهم وارد تونل شدم و کار را انجام دادم. مهندس که آمد و کار  را دید، شرمنده شد و عذرخواهی کرد.»
تکاپو و تلاش حسن برای مفید زیستن به خانواده‌اش زندگی دوباره بخشیده بود نه‌تنها به خانواده‌اش که اغلب دوستانش هم درباره او همین نظر را دارند. 

  
دوره دوم زندگی حسن اسدی فراز و نشیب‌های بسیاری داشته است. او می‌گوید: «با وجود تلاش بسیارم برای حرکت کردن به زخم بستر مبتلا شدم، اما همین زخم‌ها التیامی برای روح بی‌قرارم شدند. به آسایشگاه امید مشهد منتقل و آن‌جا درمان شدم. درمان کردن زخم بستر را هم یاد گرفتم. حالا خودم در منطقه حاشیه‌نشین مشهد آسایشگاه زدم که فقط یک یارانه دولتی ناچیز داشت و حالا به دلیل مشکلات مالی تعطیل شده است. برای بسیاری از افغان‌های حاشیه‌نشین مشهد که به زخم بستر مبتلا هستند، رایگان کار درمانی انجام می‌دهم. به خودشان هم آموزش می‌دهم تا محتاج کسی نباشند.»
حسن نیشابوری این سال‌ها راه زیادی رفته است. ورزش، هنر و آموزش به دیگران از کارهایی است که روزهایش را با آن زیباتر می‌کند. او در موتورسواری هم پیشرفت زیادی داشته، طوری که 2 سال پیاپی قهرمان کشور شده. او حالا  تیمی از ورزشکاران ویلچرنشین آماده کرده است که می‌توانند حرکات نمایش خاص انجام دهند.
او البته گلایه بسیاری هم دارد. گلایه از این‌که توانایی معلولان دیده نمی‌شود. از حمایت نشدن خودش در رشته شنا و موتورسواری، مورد توجه قرار نگرفتن درخواست آموزش این رشته به دیگران از سوی بهزیستی و از تعطیلی آسایشگاهی که مشکلات مالی داشت، ناراحت است. 

  
ساعت 5 صبح است. زنگ بیدارباش در خانه نقلی حسن می‌پیچد. روی ویلچرش می‌نشیند. هنوز هدف‌های بسیاری دارد. باید زندگی‌اش را بسازد. برای آغازی عاشقانه با بانویی که خودش زندگی با حسن را برگزیده و از او خواستگاری هم کرده است. 
باید تندتر چرخ‌ها را بچرخاند تا به آرزویش برای تاسیس یک آسایشگاه توان‌بخشی نزدیک شود. گاهی خیلی دلش می‌خواهد یک حامی مالی دستش را بگیرد و او را برای عرضه توانایی‌هایش حمایت کند. این فکرها هر روز در ذهنش مرور می‌شود. دیگر راهی تا آسایشگاه امید نمانده. امشب شیفت اوست. رضا هم چشم‌انتظار حسن نیشابوری است. 
دارد کم‌کم از پله‌ها پایین می‌آید.


   آمار بالای معلولیت در خراسان‌رضوی 

میزان معلولیت در خراسان‌رضوی 10 درصد از میانگین کشوری بالاتر است. طبق اعلام بهزیستی استان حدود 5/2 درصد از جمعیت استان را معلولان تشکیل می‌دهند و همین طور 15 درصد از جمعیت تحت عنوان سالمندی و معلولیت موقت یا دائم ناتوان هستند. این آمار در شرایطی مطرح می‌ِشود که طبق اعلام مسئولان، سالانه در کشور 80 هزار نفر معلول به دلیل وقوع حوادث جاده‌ای و دلایل ترافیکی به این جمعیت اضافه می‌شود که بخشی از آن‌ها هم مربوط به خراسان‌رضوی است. 
 

این خبر را به اشتراک بگذارید