• شنبه 1 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 11 شوال 1445
  • 2024 Apr 20
چهار شنبه 21 آذر 1397
کد مطلب : 40633
+
-

شاملوخوارها درباره او چه می‌گویند؟

او خالی از ابتذال و انفعال بود...

سینا آشوغ| پزشک

«چراغم در این خانه می‌سوزد، آبم در این کوزه ایاز می‌خورد و نانم در این سفره‌است»؛ این آخرین سخنان مردی است که جنگید؛مردی که همه را متوجه ساخت با دردی زیسته‌ایم که از آن ما نیست. برداشت منی که عاشقانه ادبیات می‌خوانم شاید همان دردی باشد که سال‌ها قبل از ظهور شاملو و متأسفانه بعد از ایشان، شعر فارسی را زمین‌گیر کرده است؛ درد حضور نداشتن در جامعه خویش؛ درد ادبیاتی که منزویانه به گره کور سیه‌مویی پیچ خورده است.
مگر می‌شود شاملو بخوانی و عاشق این بت‌شکن نشوی؟‌ به جرأت می‌توان گفت حتی در عاشقانه‌ترین شعرها برای آیدا، رد باریکی از انفعال و ابتذال دیده نمی‌شود.

شاملو زیرک است. به خوبی‌ می‌داند که برای به تصویر کشیدن تفکر لجام‌گسیخته‌اش، عروض و قافیه زندانی بیش نیست. شاید به قول نیما به شعر نیمایی دهن‌کجی کرده باشد اما راست‌ترین کجی است که می‌شود تصور کرد.

شاملو مجمعی است از بی‌باکی، نوآوری، ضد‌ابتذال، تناقض و انسان‌گرایی: هر چند شاید قهرمانان اشعارش مردان باشند.

نمی‌توان شاملو را در کلمات گنجاند. عمری دگر بباید. ناگزیرم با کلمه‌های خودش توصیفش کنم؛ کلمه‌هایی که نشان‌دهنده گوناگونی تصاویر و ایماژ‌های زندگی شهری، عناصر مدرن و زندگی سنتی شرقی و... است: 

«در غریو سنگین ماشین‌ها و اختلاط اذان و جاز

آواز قمری کوچکی را
شنیدم، 
چنان که از پس پرده‌ئی آمیزه ابر و دود
تابش تک‌ستاره‌ئی...» 

آن غول ِ زیبای ایستاده در استوای شب 

رضا یاسینی| روزنامه‌نگار و کارگردان

میانه قاب تصویر ایستاده بود، با موهای پرپشت و صدای رسا؛ مسلط به واژه‌‌ها. من یک نوجوان 16ساله بودم که هیچ از کلمات سردر‌نمی‌آوردم اما مسخ اشعار او شده بودم. داستان شاملو برای من از یک مستند شروع شد؛«شاعر بزرگ آزادی»، اثر بهمن مقصودلو؛ مستندی که دقایق ابتدایی خود را به شعر «ماهی» با صدای شاملو اختصاص داده بود:

«آه ‌ای یقین گم‌شده، ‌ای ماهی گریز در برکه‌های آینه لغزیده توبه‌تو!
من آبگیرِ صافی‌ام، اینک! به سِحرِ عشق؛
از برکه‌های آینه راهی به من بجو!» 

شاملو به سرعت برای من همان غول زیبایی شد که در استوای شب ایستاده؛ غریقِ زلالی همه آب‌های جهان... . او فقط صاحب اشعار مؤثر و صدای عجیب و غریب منحصر به فردش نبود؛ شاملو هزاران وجه داشت؛ او ادبیات کودک را به درستی می‌فهمید. احمد شاملو یک روزنامه‌نگار حرفه‌ای بود. او فن ترجمه را از بسیاری بهتر می‌دانست و برای تحقق مفاهیم انسانی تلاش می‌کرد.

به‌خودم آمدم. دیدم من در لوپ شاملو‌خوانی افتاده‌ام. اشعاری که زمانی معانی آن را نمی‌فهمیدم در زندگی‌‌ام جریان پیدا کرده. شاملو برای من مفهوم تازه‌ای از ممارست است؛مردی که با این همه رنجی که بر او رفته، 10 سال آخر عمرش را  درحالی‌که با بیماری دست و پنجه نرم می‌کرد، لحظه‌ای از کار فارغ نشد. او تا آخرین لحظه زندگی‌اش جوان بود، می‌نوشت، ترجمه می‌کرد و می‌خواند. شاملو تا آخرین ثانیه‌هایی که نفس می‌کشید، بر زیبایی‌های این جهان اضافه کرد و هرگز تسلیم نشد... .

این خبر را به اشتراک بگذارید