• دو شنبه 28 اسفند 1402
  • الإثْنَيْن 8 رمضان 1445
  • 2024 Mar 18
دو شنبه 12 آذر 1397
کد مطلب : 39612
+
-

فرصت غنیمت‌دانستن

قصه‌های کهن
فرصت غنیمت‌دانستن


مردم‌آزاری را حکایت کنند که سنگی بر سر صالحی زد. درویش را مجال انتقام نبود. سنگ را نگاه همی داشت تا زمانی که ملک را بر آن لشکری خشم آمد و در چاه کرد. درویش اندر آمد و سنگ در سرش کوفت. گفتا: تو کیستی و مرا این سنگ چرا زدی؟ گفت: من فلانم و این همان سنگ‌ست که در فلان تاریخ بر سر من زدی. گفت: چندین روزگار کجا بودی؟ گفت: از جاهت [مقام و بزرگی]  اندیشه همی کردم. اکنون که در چاهت دیدم، فرصت غنیمت دانستم.

ناسزایی را که بینی بخت یار
عاقلان تسلیم کردند اختیار
چون نداری ناخنِ درنده تیز
باد دان آن به که کم گیری ستیز
هرکه با پولادبازو پنجه کرد
ساعد مسکین خود را رنجه کرد
باش تا دستش ببندد روزگار
پس بکام دوستان مغزش برآر
 

گلستان سعدی

این خبر را به اشتراک بگذارید