• شنبه 1 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 11 شوال 1445
  • 2024 Apr 20
دو شنبه 5 آذر 1397
کد مطلب : 38744
+
-

رحمت بر رعیت

قصه‌های کهن
رحمت بر رعیت


بر بالین تربت یحیی، پیغامبر علیه‌السلام معتکف بودم در جامع دمشق (مسجد آدینه شهر دمشق) که یکی از ملوک عرب که به بی‌انصافی منسوب بود اتفاقا به زیارت آمد و نماز و دعا کرد و حاجت خواست. درویش و غنی بنده این خاک درند و آنان که غنی‌ترند محتاج‌ ترند

آنگه مرا گفت از آنجا که همت درویشانست و صدق معاملت ایشان، خاطری همراه من کنند که از دشمنی صعب، اندیشناکم.

گفتمش بر رعیت ضعیف رحمت کن تا از دشمن قوی زحمت نبینی.

به بازوان توانا و قوت سردست
خطاست پنجه مسکین ناتوان بشکست
نترسد آنکه بر افتادگان نبخشاید؟

که گر زپای درآید کَسَش نگیرد دست
هر آنکه تخم بدی کشت و چشم نیکی داشت
دماغ بیهده پخت و خیال باطل بست
زگوش پنبه برون آر و داد خلق بده
و گر تو می‌ندهی داد، روز دادی هست
 

گلستان سعدی

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :