• پنج شنبه 6 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 16 شوال 1445
  • 2024 Apr 25
پنج شنبه 1 آذر 1397
کد مطلب : 38496
+
-

خانه‌ای که دوستش دارم

خانه‌ای که دوستش دارم

مهدی لطفی پناه_ کتابدار حوزه زیست پزشکی

تازه عاشق شده بودم؛ عاشق نشستن، عاشق آینه کوچک اتاق بزرگم، عاشق تنهایی، اما تنها نبودم. دوستانم با من بودند و وجودشان اتاقم را گرم می‌کرد. تازه مفهوم احساس را، غرق‌شدن را، تشنه بودن را، تازگی را، رازقی را و فهمیدن را درک کرده بودم. تازگی‌ها بود که برای مشاهده، خواندن و دانستنِ کلمات بعدی، سطور بعدی و صفحات بعدی دغدغه داشتم. تازه داشتم با همه کتاب‌هایی که دوستشان داشتم دوست می‌شدم. همین تازگی‌ها بود که شخصیت‌های همه کتاب‌هایم، در اتاقم همیشه مهمانم بودند. با آنها بلند بلند حرف می‌زدم، بلند بلند درددل می‌کردم، با آنها زندگی می‌کردم و برای لمس بهتر آنها کتاب‌هایم را دوباره و دوباره می‌خواندم.

این موضوع آنقدر ادامه یافت تا پدرم که در اداره روابط عمومی راه‌آهن ایران کار می‌کرد فکری به سرش خطور کرد و از آقای اخبار‌زاده، کتابدارِ قدیمی کتابخانه ساختمان شهید کلانتری میدان راه‌آهن تهران خواست تا چند هفته‌ای با پسرش مهدی به کتابخانه بروم. روز اول که وارد کتابخانه شدم مردی عینکی، کوتاه قد، با موهایی جو گندمی و کت و شلواری قدیمی با خوشرویی منتظر من و پدرم بود و به محض دیدن ما با لبخند خوشامد گفت.

مهربانی، گشاده‌رویی، محیط آرام و دلنشین هیچ‌گاه از ذهنم پاک نشد و من امروز با تجربه‌هایی که کسب کرده‌ام مجری برنامه‌ها و مراسم مختلف هستم و همچنین یک کتابدار حوزه زیست پزشکی. و مهربانی با مراجعه‌کنندگان به کتابخانه سرلوحه کارهایم شده است. هنوز هم چند ساعتی مطالعه می‌کنم، گاهی هم پژوهشگران ناامید از کار و تلاش را امیدوار می‌کنم تا چرخه علمی مملکتم با پویایی هر چه تمام بچرخد.

این خبر را به اشتراک بگذارید