• پنج شنبه 6 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 16 شوال 1445
  • 2024 Apr 25
دو شنبه 28 آبان 1397
کد مطلب : 38046
+
-

جنگ

فراواقعیت
جنگ


محمدهاشم اکبریانی/ نویسنده و روزنامه‌نگار
2 لشکر بزرگ رودرروی هم قرار می‌گیرند. هواپیماها شروع به بمباران می‌کنند تا زمینه حمله سربازان آماده شود. همزمان تانک‌ها و توپ‌ها هم وارد عمل می‌شوند. اندکی بعد سربازها با دستور فرماندهان، حمله را آغاز می‌کنند. خون‌ها جاری می‌شود. خون یک گروهبان می‌رود و به خون سربازی که دشمن اوست و در نزدیکی‌اش به زمین افتاده می‌رسد. گلبول‌های قرمز و سفید هر2خون سلام می‌دهند و می‌خندند «یعنی ما دشمن هم‌ایم؟!» همه گلبول‌ها می‌خندند.

خون یکی از سربازان اما در منطقه جنگی نمی‌ماند و راه باز می‌کند و می‌رود. کیلومترها دورتر به اتاق فرماندهان می‌رسد که مشغول طراحی حمله هستند. یکی‌شان دهان به بیسیم‌ چسبانده و فریاد می‌زند «تلفات زیادی دادیم، نیرو بفرستید، حداقل 500 کشته دیگر خواهیم داد، برای پیروزی به هزار نیرو نیاز داریم. سریع بفرستید. هواپیماها هم...»

حرفش که تمام می‌شود رو ترش می‌کند: «این بوی گند لعنتی از کجا می‌آید؟» یکی از فرماندهان حاضر در اتاق هفت‌تیرش را بیرون می‌کشد و چند گلوله روی خون خالی می‌کند. گلبول‌ها به همهمه می‌افتند. خون راه خود را عوض می‌کند. از اتاق فرماندهی بیرون می‌آید و از خانه‌ها، روستاها و شهرها می‌گذرد. به خانه سربازی می‌رسد که در عملیات کشته شده است. مادر سرباز مشغول پاک‌کردن سبزی است و ترانه غمگینی می‌خواند

«گلی داشتم به صحرا
تبر بر ساقه‌اش زد
گلم پرپر شد و رفت
....
خون، نزدیک‌تر می‌رود و بویش به بینی مادر می‌رسد. چشم مادر به خون می‌افتد. آن‌ را در مشت می‌گیرد «عطر خون سرباز است، خون گلی در صحرا که پرپر شد.»

 

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :