• چهار شنبه 5 اردیبهشت 1403
  • الأرْبِعَاء 15 شوال 1445
  • 2024 Apr 24
دو شنبه 28 آبان 1397
کد مطلب : 38015
+
-

محبوب ترین سارقان سینمای ایران کدام شخصیت ها هستند؟

ضدقهرما‌ن‌های دوست‌داشتنی

دزدانی که از سینمای ایران به خاطر سپرده‌ایم

ضدقهرما‌ن‌های دوست‌داشتنی

سعید مروتی

داستان دزدهای جذاب و دوست‌داشتنی سینمای ایران با موج‌ نو و شاخه حسی- غریزی‌اش که مطبوعات دهه50 از آن به عنوان نهضت سینمای ارزان خیابانی نام می‌بردند شروع شد. البته که قبل از موج نو هم سینمای فارسی کاراکترهای دزد زیادی را به خود دیده بود ولی از سال 48 به بعد که فیلمسازان جوان و خوش‌فکر وارد گود شدند، ضدقهرمان‌های دوست‌داشتنی از راه رسیدند؛ ضدقهرمان‌هایی که شغل بسیاری‌شان دزدی بود. 

در فیلم «رضا موتوری» (مسعود کیمیایی 1349) رضا که قبلا برای سینماها فیلم‌بری می‌کرده و حالا حرفه‌اش از رونق افتاده، با همراهی دوستش عباس قراضه و در دارودسته ممد الکی دست به سرقت می‌زند. فیلم با سکانس سرقت از یک کارخانه آغاز می‌شود. رضا موتوری پول‌‌های دزدی را پنهان می‌کند و بعد ماجرای اشتباه گرفته شدنش با فرخ پیش می‌آید تا رضا از یک سارق پایین‌شهری به نویسنده و روشنفکری مرفه، تغییر طبقه دهد. در سراسر فیلم، ممد الکی و دارو دسته‌اش به دنبال پول‌های دزدی هستند و رضای عشق سینما، پول را در سینما پنهان کرده است. فصل درخشان درگیری مقابل پرده سینما دیانا (سپیده فعلی) و دست خونی رضا موتوری که بر پرده سپید سینما کوبیده می‌شود  از سکانس‌های ماندگار سینمای ایران است. با رضا موتوری، شمایل تازه و متفاوتی از ضد قهرمان دوست‌داشتنی در سینمای ایران خلق می‌شود. سارق جوانی که تماشاگر دوستش دارد و وقتی با پهلوی چاقو خورده روی موتور در خیابان‌های تهران حرکت می‌کند و ترانه «مرد تنها» با صدای باشکوه و غمگین فرهاد روی تصویرش پخش می‌شود، تماشاگر برایش دل می‌سوزاند. رضا موتوری زمان اکرانش خیلی با استقبال تماشاگر مواجه نشد ولی فیلم روی فیلمسازان جوان تأثیر زیادی گذاشت؛ از سری فیلم‌های ‌جوانانه و پرفروش که امیر مجاهد و محمد دلجو در دهه 50 می‌ساختند و جوان‌های علاف و عاشق‌پیشه را عموما بعد از سرقت به مسلخ می‌فرستادند گرفته تا «فریاد زیر آب» (سیروس الوند 1356) که در آن عزت دستپاچه در انتهای فیلم درست مثل رضا موتوری با پهلویی که با چاقو دریده شده بود روی ترک موتورش می‌نشست و خیابان‌های تهران را برای آخرین بار متر می‌کرد. 

امیر نادری در فیلم‌های اولیه‌اش گرچه تا اندازه‌ای تحت تاثیر سینمای کیمیایی قرار داشت ولی از همان «خداحافظ رفیق» (1350) نشان داد که سینمای حسی- غریزی‌اش صاحب شناسنامه و هویت مستقل است. کاراکترهای نادری، برخلاف سنت کیمیایی، معمولا بویی از جوانمردی نبرده بودند. ضد قهرمان‌های نادری خشن‌تر و بی‌رحم‌تر از آن بودند که حتی پای رفاقت‌شان بایستند. 

ناصر که خلافکاری قدیمی است می‌خواهد آخرین دزدی‌اش را بکند. او با رفقایش جلال و خسرو به یک جواهرفروشی دستبرد می‌زند. بعد از سرقت، خسرو به رفقایش نارو می‌زند و در نهایت این «رفیق‌بازان رفیق‌کش» یکدیگر را از پای درمی‌آورند. ایده اولیه خداحافظ رفیق از اتفاقی واقعی الهام گرفته شده بود. نادری زمان اکران خداحافظ رفیق ماجرا را چنین شرح داده: «سال‌ها پیش در یک نانوایی روزنامه‌ای به دستم افتاد که ماجرایی را در آن خواندم. روزنامه نوشته بود دیشب 3 سارق به هتلی سر چهارراه اسلامبول رفتند و سقف اتاق را سوراخ کردند و جواهرات یک جواهرفروشی را به سرقت بردند... من از این قضیه در آن زمان خیلی خوشم آمد. به فکرم رسید اگر روزی خواستم فیلمی بسازم، ماجرایش از روی این موضوع باشد...» (مصاحبه با امیرنادری، ماهنامه ستاره سینما، شهریور1350). نادری در اجرای سکانس سرقت به آنچه سال‌ها پیش در صفحه حوادث یک روزنامه خوانده بود وفادار ماند و ظاهرا این موضوع بعد از اکران فیلم دردسرهایی هم برایش فراهم کرد. گویا سارقان جواهرفروشی که از زندان آزاد شده بودند مدت‌ها دنبال کارگردانی که ماجرای دزدی‌شان را فیلم کرده بود، می‌گشتند تا ادبش کنند!

«فرار از تله» (جلال مقدم1350) هم داستان یک سرقت را روایت می‌کند. مقدم در بهترین و منسجم‌ترین فیلم کارنامه‌اش سراغ مایه اصلی سینمای خیابانی دهه50، رفاقت مردانه‌ای که با خیانت همراه و به تراژدی ختم می‌شود، رفته است. مرتضی کاراکتر اصلی فیلم پس از آشنایی با کریم، کیف پول یک قاچاقچی لال را می‌دزدند. طبق روال فیلم‌های موج نو، مرتضی به کریم کلک می‌زند و با کیف پول فرار می‌کند. کریم که حالا مرد قاچاقچی هم همراهش است به دنبال مرتضی می‌روند. در سکانس پایانی فیلم وقتی مرتضی در مواجهه با کریم و مرد قاچاقچی پول‌ها را در ایستگاه قطار در هوا پخش می‌کند، کریم بی‌خیال ماجرا می‌شود ولی مرد قاچاقچی، مرتضی را با گلوله از پا درمی‌آورد. کریم با قاچاقچی درگیر می‌شود و او هم گلوله می‌خورد تا کنار رفیقش جان بدهد. در فرار از تله، جلال مقدم برخلاف کیمیایی و نادری کمتر برای آدم‌هایش دل می‌سوزاند و موضع خود را به عنوان ناظری تقریبا بی‌طرف تا انتها حفظ می‌کند؛ضمن اینکه برخلاف سنت رایج، ضدقهرمان‌های جلال‌مقدم نه در خیابان‌های جنوب شهر تهران که در خوزستان به دنبال سرنوشت محتومشان می‌روند و مزارع نیشکر هفت‌تپه و معماری خاص اطراف دزفول نقشی مهم و اساسی در عینیت بخشیدن به رخدادهای فیلم دارد. 

امیر، ماشین‌دزد علاف و دربه‌در فیلم «صبح روز چهارم» (کامران شیردل 1351) یک ضدقهرمان تمام‌عیار است. آدمی که هیچ نشانی از شفقت و مهر ندارد و سرخوشانه و بی‌هدف روزگار می‌گذراند. به‌سادگی آب‌خوردن ماشین می‌دزد. در ازدحام داخل آسانسور کیف پول بغل‌دستی‌اش را می‌زند. ساندویچ می‌خورد، سفارش ساندویچ بعدی را می‌دهد و با خونسردی به بهانه خریدن سیگار از مغازه خارج می‌شود. سوار بر اتومبیل از بساطی کنار خیابان سیگار می‌گیرد و او را به‌دنبال آوردن کبریت می‌فرستد و پا روی پدال گاز می‌گذارد و می‌رود.

صبح روز چهارم، تنها تجربه بلند سینمایی کامران شیردل ادای دین و احترامی عمیق به «از نفس‌افتاده» ژان لوک‌ گدار است؛ ادای دینی که در زمان اکران فیلم، به‌مثابه کشفی بزرگ توسط یکی،‌دو منتقد بهانه‌ای شد برای کوبیدن این محصول جذاب و تماشایی سینمای خیابانی دهه50. امیر صبح روز چهارم مثل ژان پل‌بلموندو در از نفس افتاده، تصادفی آدم می‌کشد و بعد از چندروز علافی و دربه‌دری زنی که دوستش دارد ماجرا را به پلیس لو می‌دهد و در نهایت هم کشته می‌شود. تیرخوردن امیر در نمای پایانی صبح روز چهارم با جهش او و ثابت‌شدن تصویر همراه است. گویی از دید فیلمساز این مرگ به مفهوم رهایی است.

با افول موج نو از میانه دهه 50 و با پیروزی انقلاب، موج نوی سینمای ایران هم به انتهای خط رسید. هرچند طولی نکشید که فیلمسازان نسل پس از انقلاب رهروی مسیری شدند که جوان‌های خوش‌فکر سینمای ایران در انتهای دهه 40 پیش‌قراولش بودند.

در «نرگس» (رخشان بنی‌اعتماد 1370) عادل و آفاق، کارشان سرقت است و یعقوب، شرخر پیر هم با آنها همکاری دارد. داستان در دهه 60 می‌گذرد ولی فیلم حال‌وهوای فیلم‌های خیابانی دهه 50 را دارد. کاراکتر نرگس به‌عنوان زن جوان از دوران پس از انقلاب آمده ولی بقیه آدم‌های فیلم، برزخی‌های دهه 50 هستند. این سارقان بی‌آینده که با سرقتی بزرگ می‌خواهند زندگی‌شان را سروسامان بدهند در نهایت نمی‌توانند از سرنوشت محتومشان بگریزند؛ به‌خصوص آفاق و عادل که روزگارشان سپری‌شده و به‌پایان خط رسیده‌اند. 

فیلم نادیده‌گرفته‌شده و قدرنادیده «هفت پرده» (فرزاد موتمن1379) که پس از نمایشی ناموفق در نوزدهمین جشنواره فیلم فجر، بدون اکران عمومی و با یک دهه تاخیر در نهایت سر از شبکه نمایش خانگی درآورد، هم داستان یک سرقت را روایت می‌کند. در هفت‌پرده، 4جوان (دانشجوی فلسفه، راننده، کارمند و معلم زبان انگلیسی) که تلاش‌شان برای سروسامان بخشیدن به زندگی‌شان به جایی نمی‌رسد، تصمیم به یک سرقت مسلحانه می‌گیرند. برخلاف روال معمول، این‌بار سارقان جوان، نه از طبقه فرودست که از دل طبقه متوسط انتخاب شده‌اند. سرقتی هم که در اول فیلم می‌بینیم پرداختی هجو‌آمیز دارد.

هفت‌پرده در روایتی غیرخطی از سرقت شروع می‌کند و بعد سراغ قصه جوان‌ها می‌رود و نشان می‌دهد که چگونه آنها به سارقانی آماتور تبدیل می‌شوند. هفت پرده ارجاع‌های زیادی به فیلم‌های شاخص تاریخ سینما می‌دهد و لحن بازیگوشانه‌ای دارد. جوان‌های هفت‌پرده مدام تحقیر و تهدید می‌شوند. سرقت هم نه یک راه‌حل که نقطه پایانی بر داستانی تلخ است؛ داستان تلخ 4جوان که معصومیت‌شان را در جامعه‌ای که بی‌شباهت به جنگل آسفالت نیست، از دست می‌دهند. مرگ، پایان داستان این سارقان ناشی و ناوارد است.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید