• پنج شنبه 6 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 16 شوال 1445
  • 2024 Apr 25
پنج شنبه 24 آبان 1397
کد مطلب : 37588
+
-

بابک شبیه قاتل‌ها نبود

بابک شبیه قاتل‌ها نبود

محسن محمودصفری 
   بابک قربانی؛ چقدر فامیلی‌اش به روزگاری که بر او گذشت، می‌آید. بابک، قربانی شد؛ قربانی یک اتفاق تلخ که زندگی‌اش را به قهقرا برد. بابک 2وداع زودهنگام داشت؛ اولی با دنیای قهرمانی و دومی با زندگی. گردن‌کلفت و قدرتمند در کشتی کم نداریم همانطور که کشتی‌گیر فنی و تکنیکی زیاد است ولی اینکه یک‌نفر 2فاکتور را با هم داشته باشد چیز دیگری‌است، آن موقع می‌شود گفت او گوهر است. بابک همان گوهر کشتی بود؛ هم زورش را داشت هم تکنیکش را. سنی نداشت. متولد اسفند 67بود؛ پرزور و محجوب، کم‌ادعا و بی‌سر و صدا تمرینش را می‌کرد و صاف می‌رفت در اتاقش استراحت می‌کرد. رقابت او با امیر علی‌اکبری و انتخاب لحظه آخری آنها برای مسابقات جهانی 2011 کار دست هردویشان داد. برای اینکه از هم عقب نمانند رفتند سراغ بیراهه؛ بیراهه‌ای که برای بابک شد جوانمرگی و برای امیر شد خداحافظی با کشتی.
    بابک و امیر هردو ساکشان را بستند و خانه کشتی را ترک کردند. آن‌موقع محمد بنا شبانه نامه نوشت و قاسم رضایی را به اردو دعوت کرد. قاسم، بازنده قربانی بود که حالا با 2مدال المپیک رکورددار کشتی فرنگی محسوب می‌شود. محرومیت دوساله نسخه تجویزی اتحادیه جهانی کشتی(فیلا)  برای امیر و بابک بود. بابک به کرمانشاه بازگشت. 2سال را باید سر می‌کرد تا مجددا راهی خانه کشتی شود. 23سال داشت که آن اتفاق شوم برایش افتاد. با محمد، برادرش به ارتفاعات اطراف کرمانشاه رفته بود که سر شناکردن با چند نفر درگیر شدند. اسلحه شکاری در دست بابک بود و آن اتفاقی که نباید می‌افتاد، افتاد تا به‌جای پیشوند قهرمان از آن پس قاتل خطابش کنند. زندگی‌اش زیر و رو شد. زندان دیزل‌آباد جای خانه کشتی را گرفت، آرزوی آزادی جای آرزوی کسب مدال جهانی را در سرش تسخیر کرد و تذکرهای انضباطی زندانبان‌ها جای فریادهای محمد بنا، ملکه ذهنش شد.

   مگر بابک چقدر سن داشت که این همه تغییرات تلخ را طاقت بیاورد؟ یکی از این اتفاقات می‌تواند بنیاد آدم را زیر و رو کند چه برسد به اینکه پشت سر هم بدبیاری که تهش هم مشخص نباشد. روزهای بابک در زندان شب می‌شد و بازنده‌هایش روی تشک کشتی یکه‌تازی می‌کردند، مدال درو می‌کردند و او چشم‌انتظار بخشش بود. هرازگاهی از خانواده کشتی به ملاقاتش می‌رفتند ولی دیزل‌آباد شده بود خانه بابک و خبری از آزادی برایش نبود. تلاش‌ها هم در حدی نبود تا بابک شانس دیگری پیدا کند. آزادی برادرش محمد و تنهایی بابک در دیزل‌آباد حکایت تلخی است، از این جهت که محمد دوران محکومیتش پایان یافته بود و انتظار بابک برای مجازاتش به روزشمار افتاد. قهرمان بین زندانیان تنها بود. کارش شده بود شمردن حسرت‌های مدال‌هایی که ازدستش رفته و می‌دانست می‌توانسته همه مدال‌ها را درو کند ولی فرصتی نداشت و قرار هم نبود فرصت دیگری به او داده شود. بالاخره خانواده مقتول هم داغ جوان دیده بود...

   حتما طاقتش طاق شده بود که به همراه چند زندانی محکوم به اعدام دیگر خواست به زندگی‌اش پایان دهد؛ مصرف مشتی قرص خواب‌آور و خواب ابدی؛ اشتباهی که با مصرف آنابولیک استروئید شروع شد و با مصرف قرص خواب‌آور تمام شد. حسرت ماند برای ورزش ایران و آنها که می‌دانستند چه اعجوبه‌ای اسیر خاک شد. بابک هیچ شباهتی به مجرمان نداشت پس آنجا چه می‌کرد؟ بابک قصه ما لایق چندین مدال‌جهانی و المپیک بود که یک اتفاق همه‌‌چیز را خراب کرد. بابک رفت و یک تلخی بی‌پایان را به یادگار گذاشت. چهارمین سال درگذشت بابک 25ساله هنوز هم تلخی روزهای اول را دارد و چقدر «ای کاش» با خاطراتش در ذهن آدم نقش می‌بندد.

این خبر را به اشتراک بگذارید