• چهار شنبه 5 اردیبهشت 1403
  • الأرْبِعَاء 15 شوال 1445
  • 2024 Apr 24
سه شنبه 19 دی 1396
کد مطلب : 3747
+
-

سکانس‌های ماندگار

تغزل و خاطره

چقدر دره من سرسبز بود جان فورد 1941

سینما
تغزل و خاطره

سعید مروتی | روزنامه نگار:

جان فورد از همان نمای اول تماشاگر را مجذوب جهان خود می‌کند؛ نمایی از دستان مردی که وسایلش را داخل یک شال می‌بندد و صدای خارج از کادر که با یکی از تأثیرگذارترین تک‌گویی‌های تاریخ سینما تماشاگر را به دل ضیافت فیلمساز می‌برد، به دنیای تغزل و خاطره و اندوه: «دارم اثاثم رو توی شالی که مادرم وقتی می‌رفت بازار روی دوشش می‌انداخت جمع می‌کنم. این دفعه دیگه برنمی‌گردم. خاطره 50 سال را پشت سرم می‌گذارم.

عجیب که مغز آدم خیلی از چیزایی رو که چند لحظه قبل گذشته فراموش می‌کنه، اما خاطره حوادثی که سال‌ها پیش اتفاق افتاده رو واضح و روشن نگه می‌داره...» دوربین حرکت می‌کند؛ به سمت پنجره می‌رود و دره و آدم‌هایش را در قاب می‌گیرد و به سال‌های دور می‌رود... جان فورد در «چقدر دره من سرسبز بود»، گذشته بازتر از همیشه به‌نظر می‌رسد. فضای نوستالژیک حاکم بر اثر، حسی از دریغ به گذشته از دست رفته را بازتاب می‌دهد. هیو که حالا پزشک شده در 50سالگی درحال ترک دره خاطراتش را به یاد می‌آورد و ما در یک رجعت به گذشته طولانی سرگذشت خانواده پرجمعیت مورگان و اهالی دره که مردانشان کارگر معدن ذغال‌سنگ هستند را تماشا می‌کنیم.

چقدر دره من سرسبز است، یک فیلم کارگری هم هست و به تعبیر مسعود کیمیایی شاید زیباترین فیلم کارگری تاریخ سینما باشد؛ فیلمی که در آن هم نقد سرمایه‌داری به چشم می‌خورد و هم مفهوم عدالت در آن طرح می‌شود اما به سنت جان فورد، این‌بار هم خبری از چپ‌روی در فیلم نیست.

این فیلمی است که سازنده‌اش با شفقت و مهر به طبقه کارگر پرداخته؛ فیلمی که در آن کشیش هم از وجود اتحادیه کارگری دفاع می‌کند. چقدر دره من سرسبز بود، غمنامه‌ای بزرگ هجران است. شکست خانواده مورگان، مرگ برادر و پدر هیو،‌ ازدواج  ناخواسته خواهر، اعتصاب و بیکاری کارگران معدن و خلاصه از دست رفتن همه چیزهای خوبی که راوی(هیو)  حسرتش را می‌خورد.

سکانس برگزیده: آنگاراد (مورین اوهارا) خواهر هیو، با وجود علاقه‌ای که به گرفید کشیش‌ دهکده (والته پیجون) دارد، ناچار به ازدواج با پسر یکی از صاحبان معدن می‌شود. پیش‌تر فورد عشق آنگاراد و گرفید را نشانمان داده؛ عشقی بی سرانجام که با وجود اصرار آنگاراد بر ازدواج با گرفید به جایی نمی‌رسد.

آنگاراد از گرفید می‌پرسد «تو آدم معمولی هستی یا قدیس؟»‌و کشیش جواب می‌دهد: «قدیس نیستم ولی نسبت به تو وظایفی دارم.» با این مقدمه، سراغ سکانس عروسی می‌رویم. فصلی که بیشتر شبیه مراسم تدفین است تا عروسی. هیچ کس لبخند نمی‌زند و چهره آنگاراد گرفته و غمگین است. عروس و داماد سوار کالسکه شده و از کادر خارج می‌شوند. با خروج آنها از قاب، کشیش در پس‌زمینه ظاهر می‌شود. چند لحظه‌ای می‌‌ایستد، سرش را پایین می‌اندازد و به آرامی به سمت راست و خروج از قاب دوربین حرکت می‌کند و تصویر فید می‌شود.

جان فورد در یک لانگ شات کاری را به سامان می‌رساند که در سینما معمولا با کلوزآپ انجامش می‌دهند. نمایش اندوه کشیش برای عشق نافرجام و از دست رفته‌‌اش در یک لانگ شات جان فوردی، تأثیری عمیق بر مخاطب می‌گذارد. مطابق معمول فیلم‌های فورد، دوربین در بهترین نقطه ممکن قرار گرفته و با قاب‌بندی استادانه فیلمساز، بی‌‌آنکه چهره اندوهگین کشیش را ببینیم، حس و حال او را به خوبی درک و احساس می‌کنیم. نیازی هم به کلوزآپ نیست.

این خبر را به اشتراک بگذارید