• پنج شنبه 30 فروردین 1403
  • الْخَمِيس 9 شوال 1445
  • 2024 Apr 18
یکشنبه 20 آبان 1397
کد مطلب : 37048
+
-

قطره عسل

قصه‌های کهن
قطره عسل

مردی صیاد در بادیه‌ها وحشیان صید می‌کرد. روزی در شکاف کوهی به زیر سنگ اندر، عسل بسیار یافت. از آن عسل جمع آورده، در مشکی که با خود داشت، بگذاشت و مشک به دوش گرفته، به شهر درآمد و آن صیاد، شیر سگی داشت که چون پو (دویدن) گرفت
سایه خورشید بر آهو گرفت.
آن سگ در نزد او عزیز بود. آن مرد صیاد به دکان بقال بایستاد و همی خواست که عسل به بقال فروشد. آنگاه قدری از عسل بیرون آورد که به او بنماید. قطره‌ای از آن عسل بر زمین بچکید. پرنده‌ای بر آن عسل بنشست. بقال را گربه‌ای بود، بر آن پرنده بجست؛ سگ صیاد نیز به‌سوی گربه برجست و گربه را گرفت. در حال بقال برخاسته، سگ صیاد را بکشت. صیاد برخاسته بقال را بکشت، بقال دهی دیگر و صیاد دهی دیگر داشتند.‌ این حادثه بشنیدند و اسلحه خویشتن گرفته، به‌یاری برآمدند. هر دو گروه به همدیگر رسیده، تیغ‌ها برکشیدند و یکدیگر را همی زدند تا اینکه خلقی بسیار از هر دو سو کشته شدند.

هزار و یک شب

این خبر را به اشتراک بگذارید