• پنج شنبه 6 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 16 شوال 1445
  • 2024 Apr 25
سه شنبه 10 مهر 1397
کد مطلب : 32587
+
-

این راننده خوش برخورد تاکسی، امید و انرژی به مسافران خسته دل می‌دهد

حال خوب سوغات سفر با آقا رفیع

حال خوب سوغات سفر با آقا رفیع

زینب کریمی| خبرنگار:

منطقه 8


با سلام و احوالپرسی گرم و دلنشین به پیشواز مسافرانش می‌رود و با جمله «روز و عمر خوبی داشته باشید» تک تک آنها را بدرقه می‌کند و لبخند را بر لب‌شان می‌نشاند. «رفیع شفیع‌زاده» 57 ساله است و رانندگی تاکسی را از 25 سال پیش شروع کرده. از آن راننده‌های خوش برخوردی است که هر مسافری را با امید و انرژی و حال خوب روانه کار و زندگی می‌کند. از آن افرادی است که حال خودش را خوب نگه می‌دارد و این حال خوب را به مسافرانش هم منتقل می‌کند. تاکسی گردشی او همه جای تهران می‌چرخد و امید و شادی را منتشر می‌کند. شفیع‌زاده ساکن محله تهران‌نو است و عاشق شغلش. برای او که تحصیل را تا سال دوم هنرستان ادامه داده، تاکسی دانشگاهی است که هر روز در آن می‌آموزد. گپ‌وگفت صمیمانه ما را با او می‌خوانید. 


6 و نیم صبح سوییچ پژو زردرنگش را می‌چرخاند و با «الهی! به امید تو» برای کسب لقمه نان حلال راهی خیابان‌های شهر می‌شود. برای مصاحبه، چند دقیقه‌ای کنار یکی از خیابان‌های مرکز شهر کارش را تعطیل می‌کند. از او درباره خودش می‌پرسم. می‌گوید: «اوایل، رانندگی شغل دومم بود. کنار کار تأسیساتی که به‌صورت پیمانی انجام می‌دادم، مسافرکشی می‌کردم تا درآمدم بیشتر شود. کم‌کم تصمیم گرفتم رانندگی کار ثابتم شود. یک خودرو مدل پایین داشتم که با همان کار می‌کردم. بعدها یک فیات خریدم. مدل آن هم پایین بود. آرزوی داشتن پیکان داشتم و بالاخره هم خریدم. صفر نبود، مدل56 بود و خیلی بهتر از قبلی‌ها. یادم هست به من می‌گفتند تازه الان تاکسی‌دار شده‌ای. از همان اول به خودم گفته بودم که این شغل هم مثل همه مشاغل سختی دارد و باید سختی‌هایش را تحمل کنم. مشکلات اقتصادی همیشه گریبانگیرم بود، اما تحمل کردم.» تعریفش از رانندگی تاکسی متفاوت از بسیاری از راننده‌هاست. می‌گوید: «اینجا در معاشرت روزانه با پزشک، وکیل، کارمند، کارگر و... معلوماتم بالا می‌رود. این تاکسی برایم حکم دانشگاه را دارد و هریک از مسافران، استادان این دانشگاهند.»

پول فقط یک کاغذ است!

به احترام و تکریم مسافر معروف و معتقد است با احترام به مسافر به خودش احترام می‌گذارد و در این صورت هر دو طرف حالشان خوب می‌شود. می‌گوید: «برای زندگی بهتر باید آرامش داشت. همه در فشار مشکلات اقتصادی هستیم حالا تصورش را کنید با غر زدن و ناراحتی به این مشکلات دامن بزنیم و حال همدیگر را خراب کنیم. همه می‌دانیم هر شغلی دشواری و دردسرهای خودش را دارد، اما باید با فکر مثبت از کنار همه این دردسرها بگذریم. معمولاً بخشی از درگیری‌ راننده‌ها با مسافران سر کرایه است. من اجازه نمی‌دهم این درگیری به وجود آید و قبل از هر کدورتی مسئله را حل می‌کنم. بارها پیش آمده که مسافر چند صدتومن کمتر از کرایه معمول پرداخت کرده، اما با این نیت که شاید نداند مقدار کرایه مسیر چقدر است، به او می‌گویم، اما اگر احساس کنم قبول ندارد، اصلاً ادامه نمی‌دهم و با همان مبلغی که پرداخت کرده کنار می‌آیم. به نظر من پول یک کاغذ است. اگرچه کاغذ ارزشمندی است، اما نه در این حد که بتواند آرامش را از ما بگیرد و اسباب ناراحتی و جنگ اعصاب‌مان شود. یادم می‌آید چندسال پیش که کرایه میدان انقلاب تا امیرآباد حدود 500 تومان بود، مرد مسنی سوار تاکسی شد و موقع رسیدن به مقصد 
50 تومان کرایه داد. وقتی گفتم کرایه 500 تومان است، گفت من زمانی که دانشجو بودم این مسیر را 50 تومان می‌دادم الان هم همان کرایه را می‌دهم! من هم گفتم هر مبلغی که شما پرداخت کنید و راضی باشید برکت دارد. از این اتفاق‌ها زیاد پیش آمده است.»


هرچه کنی به خود کنی

تاکسی برایش حکم خانه دوم را دارد. می‌گوید: «من آنقدر که در تاکسی‌ام هستم، شاید در خانه نباشم. در واقع در این اتاقک آهنی زندگی می‌کنم و مسافران مهمان‌های من هستند. مهمان هم حبیب خداست و احترامش واجب. وقتی می‌دانم هر ناراحتی بین من و مسافر تأثیر مستقیمش روی خودم است چرا کنترلش نکنم؟ ما مأمور به خوب بودن هستیم و بازتاب کارهایمان را می‌بینیم.» قانون بازتاب و جذب را خوب می‌شناسد. آن را آموزش ندیده، تجربی آموخته. می‌گوید: «خوب می‌دانم که وقتی خیری به دیگری می‌رسانم نتیجه‌اش را هم می‌گیرم. بارها پیش آمده که پیرمرد یا پیرزنی را رایگان به مقصد رساندم، انرژی مثبت این کار را هم دریافت کردم، جایی دیگر از کسی دیگر. بارها هم پیش آمده افرادی سوار تاکسی‌ام شدند و گفتند که پول همراهشان نیست. من هم آنها را رساندم. یکبار که از دخترم شنیدم همین مشکل برای او پیش آمده و راننده تاکسی او را به مقصد رسانده، مزدم را گرفتم. «هرچه کنی به خود کنی» سرلوحه زندگی من است. یکی، 2بار هم پیش آمده که همان مسافرانی را که رایگان رساندم دوباره سوار تاکسی‌ام شدند و من را شناختند و بعد از قدردانی، کرایه پرداخت نشده آن روز را به نرخ روز پرداخت کردند.»

حال خودم را خوب نگه می‌دارم

شفیع‌زاده حال خودش را در بدترین شرایط خوب می‌کند. می‌پرسم: «در این اوضاع اقتصادی برخی راننده‌های تاکسی‌ کرایه‌های بیشتری از مردم می‌گیرند، شما این روزها را چطور می‌گذرانید؟‌» می‌گوید: «قرار نیست با فشار آوردن به مردم فشار اقتصادی را که درگیرش هستیم جبران کنیم. من این کار را صحیح نمی‌دانم چراکه معتقدم خدا روزی‌رسان است. من حال خودم را خوب نگه می‌دارم و به زندگی و زیبایی‌هایش فکر می‌کنم، به خانواده و داشته‌هایم. نمی‌گذارم حالم خراب بماند. وقتی هم عصبانی می‌شوم، قبل از حرف زدن فکر می‌کنم. این‌طور حال خودم را خوب می‌کنم. شاید به همین دلیل است که وقتی مسافران بداخلاق و اخمو سوار تاکسی‌ام می‌شوند با لب خندان پیاده می‌شوند و دعایم می‌کنند. همین دعای خیر و حال خوب آنان یک دنیا برایم ارزش دارد. من به همه مسافرانم احترام می‌گذارم و تنها انتظارم احترام دیدن است. به نظر من این روزها که حال خیلی‌ها خراب است، باید با حس خوب مسافرانم را شاد کنم.» پایان مصاحبه اصرار دارد که من را به مقصد برساند. از او می‌خواهم در مسیر مسافر سوار کند.  چند دقیقه بعد مرد میانسالی سوار می‌شود. هنوز سرجایش مستقر نشده که شفیع‌زاده، چاق سلامتی گرمی با او می‌کند. «سلام و صدسلام. خیلی خوش آمدید. چه حرفی بزنم تا خنده شیرین‌تان را ببینم؟ می‌خواهم دلت شاد و لبت خندان شود.‌» 

این خبر را به اشتراک بگذارید