مولانا چگونه در آمریکا محبوب شد؟
او مرزها را از میان برداشت
گفتوگو با کولمن بارکز؛ مترجم آمریکایی اشعار مولانا
سمیرا مصطفینژاد
کولمن بارکز- شاعر و شناختهشدهترین مترجم اشعار مولانا در جهان- با تبدیل کردن اشعار مولانا به محبوبترین کتاب شعر در آمریکا به شهرتی بزرگ دستیافت. بیش از 750هزار نسخه از 18کتاب اشعار مولانا که توسط بارکز ترجمه شدهاند، در این کشور به فروش رسیدهاست. بارکز که اکنون 81سال دارد، در مصاحبهای که در سال 2007 از او در وبسایت SFGate منتشر شد، درباره جاذبههای نامحدود مولانا و تلاشهایش برای ترجمه اشعار این شاعر بزرگ ایرانی صحبت کرد.
شگفتزده شدم وقتی فهمیدم شما دانش زبان فارسی ندارید؛چطور آثار مولانا را ترجمه کردید؟
من تا 39سالگی اطلاعی از وجود مولانا نداشتم. من در برکلی و کارولینای شمالی ادبیات تدریس میکردم اما تا آن زمان نام بزرگترین شاعر عرفانی تاریخ را نشنیده بودم. در آن زمان و از آنجا که من فردی تنبل هستم، هیچ امیدی به یادگیری فارسی نداشتم؛ از اینرو از ترجمههای علمی و استادهای ترجمه برای ترجمه کلمه به کلمه کمک گرفتم و پس از آن تلاش کردم با کمک ادبیات انگلیسی، تا بیشترین حد ممکن به تصاویری که کلمات خلق میکردند و به اطلاعات روحانیای که در دل این تصاویر نهفته بودند وفادار بمانم. اما تلاشی نکردم تا آهنگین بودن شعر فارسی را بازتولید کنم و اشعار را در قالب شعر آزاد آمریکایی ترجمه کردم.
پس واژه مترجم را نمیتوان درباره شما بهکار برد...
معمولا به این سبک کار، ترجمه ثانویه میگویند. کسی آن را از زبان منبع به نیمه راه ترجمه ادبی میرساند و بعد فردی دیگر آن را از این مرحله برداشته و به شعر انگلیسی تبدیل میکند. ترجمههای علمی از چنین سبکی پیروی نمیکنند.
فکر میکنید چقدر از اشعار خودتان با ترجمههایتان تلفیق شدهاست؟
درست است، رویکرد من به این اشعار بهگونهای بود که برای ترجمه شدن باید از فیلتر تجربیات من عبور میکردند. مولانا موجودی روشنگر بود و من نیستم. این تفاوت ممکن است تحریفهایی ایجاد کردهباشد.
من بارها دیدهام که ترجمهتان از اشعار مولانا را در جمع میخوانید. بیشتر نویسندهها از این کار لذتی نمیبرند اما ظاهرا شما کاملا به این کار علاقهمندید.
همینطور است و تا حدی به این دلیل که مولانا از زندگیاش نهایت لذت را میبرد. او میگفت تنها درک حضور داشتن در یک جسم، خود مایه شور و حیرت است. والت ویتمن نیز این حس شورانگیز (چیزی نزدیک به حس مولانا )را داشت؛ همینطور امیلی دیکنسون.
برایتان جالب است که بسیاری از افراد امروز نسبت به شاعری که 800سال پیش زندگی میکرده علاقه نشان میدهند؟
بله، اگرچه دقیق نمیدانم چرا! رابرت بلای شاعر میگوید در فرهنگ غرب، «شورای نخست نیقیه» در سال325 مطالبی خلسهآمیز مانند صحنههای رقص عیسی مسیح را از عهد جدید حذف کرد. بلای معتقد است که این فقدان اکنون توسط اشعار مولوی پر شدهاست. او میگوید ما مدتها بود که بهدنبال فردی بالغ با بینشی شوریدهحال و از خود بیخود بودیم.
شما هم همینطور فکر میکنید؟
بله. فکر میکنم مردم تا این اندازه از اشعار او لذت میبرند، زیرا او دیدگاهی از جهان را به ما نشان میدهد که همواره برای آن دنبال یک سخنگو بودهایم. اشعار او همچنین مملو از اندوهند و شاید آن را اندوه خلسهآور بنامید. این اشعار، اشعاری عمیقا مغمومکننده هستند اما در عین حال برای لحظه لحظه زندگی ما سرخوشی میآورند.
قاعدتا تنها مسیحیها نیستند که نسبت به مولانا گرایش دارند؛ همانطور که اشاره کردید، مولانا را طیف گستردهای از مردم با پسزمینههای مذهبی متفاوت دوست دارند...
مولانا را در تاریخ مذاهب بهعنوان از میان بردارنده مرزها میشناسند. او فراتر از اصول مذهبی بود. او میگوید اگر به تفاوتهای عمده فکر میکنید، پس دارید خود را میان قلبتان، آنچه دوست دارید و عملکردتان در جهان تقسیم میکنید.
این حرف خیلی افراطگرایانه است...
بله، گفتنش در آن دوران خطرناک بوده! هنوز هم گفتنش خطرناک است.
مدتها پیش به ایران سفر کردید؛ این طرز تفکر را در مردم ایران چگونه دیدید؟
در سطح فردی، مردم طرفدار صلح بودند و میگفتند همه ما عضوی از یک خانواده و دوست هستیم. در سطح سیاسی، من فرصت صحبت کردن با مقامات را پیدا نکردم اما با یک روحانی صحبت کردم و او گفت با اعتقادات مولانا موافق است. او گفت ما نباید بهخاطر بیان متفاوت چگونگی تقدس این جهان، یکدیگر را بکشیم. ایرانیها شبیه به روشنفکران فرانسوی هستند؛ همگی تحصیلات خوبی دارند، مطالعه خوبی دارند و بهراحتی میخندند؛ مثل این است که کشوری اروپایی در دل خاورمیانه قرار گرفتهباشد.
شما نوشتهاید که اشعار مولانا غذایی برای روح هستند؛ چطور این اشعار روح شما را تغذیه کردند؟
زمانی که کار ترجمه را در سال 1976آغاز کردم، در کلاسهای زیادی تدریس داشتم؛ 3 کلاس در روز که بهنظرم بسیار زیاد میآمد؛ مدت زمان زیادی برای سرپا ایستادن و باهوش ماندن. بعد به رستوران بلوبرد (پرنده آبی) در آتن میرفتم و ترجمههای علمی مطالب مولانا را مطالعه میکردم و تلاش میکردم آنها را بازنویسی کنم . در آن زمان حس آرامشی عمیق داشتم. چیزی فراتر از ذهن بود، منظورم از غذای روح این است.
چطور درگیر ترجمه آثار مولانا شدید؟
من در کنفرانس «مادر بزرگ» رابرت بلای شرکت کرده بودم که درباره شعر، موسیقی و اسطورهشناسی بود. در آن زمان رابرت در حال مطالعه اشعار مولانا بود. او مجموعهای از این اشعار را به دستم داد و با آن لهجه مینهسوتاییاش گفت: این اشعار باید از قفس خود رها شوند. و من ترجمه را به تنهایی آغاز کردم. هر روز ترجمههای ای.جی آربری را میخواندم و تلاش میکردم معنی درونی اشعار را احساس کرده و آنها را بازنویسی کنم. هرگز به انتشار آنها فکر نکردم و گذاشتم ترجمهها روی هم تلنبار شوند. 7سال بعد، آنها را به کبیر هلمینسکی (مولویشناس آمریکایی) نشان دادم و او کتابی کوچک به نام «سّر آشکار» را منتشر کرد که جایزه پوشکارت را برد و از سال 1984به بعد هرسال فروش این کتاب افزایش پیدا کرد.
جایی خواندم که معلم معنوی خود را ابتدا در خواب ملاقات کردهاید و بعد در جهان واقعی؛درباره آن توضیح میدهید؟
اگر کسی این داستان را برای خود من تعریف میکرد باورش نمیکردم، اما برایم رخ داد. من از زمان مرگ پدر و مادرم در سال1971، دفتریادداشتی دارم که خوابهایم را در آن مینویسم. مرگ آنها درون من را دستخوش تغییری کرد که باعث شد زیاد خواب ببینم؛ خوابهایی عرفانی و باشکوه و من نوشتن آنها را آغاز کردم. در می1977خواب دیدم در فضای باز و در کنار رود تنسی خوابیدهام. در خواب، از خواب بیدار شدم و به اطرافم و به رود نگاه کردم و روی جزیره ویلیامز یک گوی نورانی دیدم که از دل رود بیرون آمده بود. مردی با چشمهای بسته میان آن نشسته بود. او سرش را بلند کرد و به من گفت دوستت دارم و من هم به او همین را گفتم.
با ترجمه آثار مولوی چه تغییراتی در زندگی خود شما رخ داد؟
دوستان زیادی پیدا کردم که شاید اگر وارد این کار نمیشدم، آنها نیز اکنون نبودند. فکر میکنم این کار من را آرام کرد. از شدت دیوانگیهایم کاست و همینطور از جاهطلبیهایم. مثل این بود که شکلی از دست و دلبازی به من هدیه شده بود؛ هدیهای که میخواستم آن را ببخشم. هرآنچه به من اهدا شدهاست میتواند از آن شما باشد؛ فکر کنم این کار درهای قلبم را باز کرد.
شعر مورد علاقه شما در میان اشعار مولانا کدام است؟
از کفر و ز اسلام برون صحرایی ست/ ما را به میان آن فضا سوداییست/ عارف چو بدان رسید سر را بنهد/ نه کفر و نه اسلام و نه آنجا جاییست.