کوچ به دالاهو
مشکلات اقتصادی کرمانشاه حتی پیش از زلزله مهیب سال گذشته، شماری از افراد را به سمت کوچنشینی سوق داده است
ستاره حجتی/ خبرنگار
دالاهو؛ تپه ماهورهایی تا ستیغ زاگرس. به نظر بینشان از قیل و قالهای این روزهای شهر. سبز و قهوهای و آفتاب سوخته. منظره پیش روی ما شبیه تابلوهای نقاشی کودکانه است. جادهای که در امتداد کوه بالا میرود و تا آسمان آبی کشیده میشود. اینجا دالاهوست. منطقهای که سالهاست 25 هزار آدم ایلاتی را در خودش جای داده است. آدم ایلاتی با همان چهرههای آشنا. مانند آنچه در قصههای ایلاتی خواندهایم؛ شبیه مارال، گلمحمد (شخصیتهای رمان کلیدر اثر محمود دولتآبادی). با همان صلابتها، دردها، آرزوها، خوشحالیها و زیباییها.
مقصد اول: چادر بانو
در دو سو، جاده تا آسمان بالاکشیده. کُپهکُپه، چادرهای ایلات پیداست که برخی سپید است و برخی سیاه؛ سیاه چادرهای مشهور عشایر. چادر بانو اما از آن سپیدهاست. وقتی آرم هلالاحمر را میبینی سخت نیست حدس بزنی این چادرها بعد از زلزله به ایل آمده. در چادر بانو، طعم چای فرق دارد. آب آشامیدنی نیست و آب چشمه است. بانو با پسر و همسرش به کوچ آمده. با مردی که کوچنشین نبود. اما خود بانو میگوید: «دست تقدیر اینطور خواسته است. این چادرها برای عموهایم بود. بعد از زلزله وقتی کانکسها توزیع شد، این چادرها را به ما دادند. از جایی نگرفتیم. 10 سال است کوچ میآییم. شوهرم کارگر بود. ساکن سرپل بودیم، اما 10 سال گذشته کمتر کاری پیدا میشد. بیشتر روزها باید بیکار در خانه میماند. همین بود که تصمیم گرفت چوپانی کند.» او رمهای را که در دورها چرا میکند و مردی را که شبیه یک نقطه کوچک زیر درختی نشسته است نشان میدهد و میگوید: «این گوسفندها هم مال خودمان نیست. چوپانی دیگران را میکنیم. سختی زندگی عشایر زیاد است، اما لااقل کار برای انجام داریم. پسرم ناراضی است. دوست دارد در شهر باشد. به همین دلیل سالهای اول با شوهرم به کوچ نمیآمدیم، اما حالا وضع فرق کرده و زندگی سخت است. نمیشود هم هزینه زندگی در شهر را داد و هم اینجا را. کوچ بهتر است.»
در راه: عشایر بیمه نیستند
بانو همراهمان میآید تا در مسیر کوه بالا برویم. مردها عموما برای چرای گله رفتهاند. دختران و زنان و بچهها اما در چادرها هستند. هوا خنکای دلچسبی دارد. بانو در راه از مشکلات زندگی در چادر میگوید، از دستدردها و پادردها و سختی مداوا وقتی که هیچ کدام بیمه نیستند. در چادر لیلا میایستیم. لیلا زنی است که 60 سال دارد و با دخترانش نان میپزند. فارسی نمیداند و بانو برای ما نقش مترجم را ایفا میکند. لیلا همیشه کوچرو بوده است. میگوید پسرانش حالا در شهر زندگی میکنند. گر چه زلزله سال گذشته، زندگی آنها را نابود کرد. خودش میگوید تمام روز را یا چیغ میبافد یا نان میپزد و به دوشیدن شیر و درست کردن محصولات لبنی مشغول است.
لیلی چیغها را فقط برای خودشان میبافد. دور چادرها را نشان میدهد. بافتههای رنگی زیبایی که با اسکلت حصیری به دور چادرها پیچیده شده همان چیغها هستند. لیلی هم میگوید اگر چه پسرهای او و خیلی از اهالی، ایل را ترک کردهاند، اما آدمهای زیاد دیگری به اینجا آمدهاند. کوچ برای خیلیها فقط فصل گرم است و خیلیها در خانههای شهری زندگی میکنند. اما 15یا 20 سال قبل، کوچروها خیلی کم شده بودند. هنوز عشیرهها به قوت خود هستند، اما آدم های دیگری هم آمدهاند. برای لیلا اما فرقی نمیکند. او فکر میکند این آدمهای جدید هم میتوانند بخشی از فامیل باشند. زندگی ایلاتی با تنهایی سر نمیشود. کوه همان قدر که مهربان است، همان قدر هم میتواند بیرحم باشد. عشایر به هم احتیاج دارند.
مقصد آخر: عموغریب و شاهزنان
گیسهای مشکی را از 2 طرف سربند بیرون انداخته است. چادرش برای خودش مثل یک مهمانسرای بزرگ و میخکوب کننده است. چیغها با رنگهای زیبایی بافته شده است. نمیتوان چشم از آنها برداشت. نامش شاهزنان است، اما عموغریب 50 سالی است که او را شاهزاده صدا میکند. بچههایش بزرگ شده و به شهر رفتهاند. عموغریب و همسرش شاهزنان ماندهاند و 2 خواهر جوان عمو غریب که زبان گفتوگو ندارند. آدم بیدرنگ فکر میکند زیبایی دختران دالاهو مثل همین کوهها و تپهماهورها چقدر اصیل است. سفره عصرانه که پهن میشود انگار طعمها هم تجسمی از طبیعت بیرون پیدا میکنند. روغن کرمانشاهی، عسل و شیر. دور سفره عصرانه، عموغریب هزاران قصه از زندگی مشترکش با شاهزنان دارد که روایت کند. خندههای شاهزنان نشان از لذت مرور خاطرات دارد، اما روایتها شیرین نمیماند.
عمو غریب میگوید: «ما به زندگی در ایل خو کردهایم. زندگی برای ما سخت نیست، اما برای آنهایی که ناامید از همه چیز، کوچنشین میشوند، خیلی سخت است. من بیمه هستم، اما نه بیمه عشایر. خودم را از سالهای جوانی بیمه کردهام، اما اینجا خدماتی به عشایر داده نمیشود. شما از بیمه عشایری و خدماتی که دولت به ما میدهد سوال میکنید، اما حقیقتا خدماتی نیست.»
او میافزاید: «فرزندان ما به سختی درس میخوانند. هر کدام هم که کارهای میشوند حق دارند که ایل و کوچ و عشیره را رها کنند و بروند پی زندگی. مگر چه خیری در عشایر ماندن، به جز مریضی و پیری سخت، وجود دارد؟ ما را نبینید. ما با این آب و این هوا و این سرزمین بزرگ شدهایم، اما آدمهای امروز فرق دارند. خیلی فرق دارند. به خانوادههایی که چند سالی است کوچرو شدهاند، نگاه کنید. بچههایشان گلایه دارند. همسرانشان گلایه دارند. حق هم دارند. بعضی زندگیها مال امروز نیست.»
او ادامه میدهد: «زندگی این مردم میتواند غنی شود، اما چطور؟ هر چیغی که بافته میشود برای خودش قیمت دارد. روغن برای خودش قیمت دارد. همه این محصولات همینطور. اما باید امکان فروش و تولیدش هم باشد. نه اینکه سلامتی خودت را بگذاری پای کاری که خروجی برایت نداشته باشد. بیشتر آدمهایی که کوچرو نبودند و حالا شدند چوپان دیگرانند. خیلی توانسته باشند خودشان را جمع و جور کنند چند گوسفند یا بزی برای خودشان دست و پا کردهاند. در این کوه و کمر کار کردن، ساده نیست آن هم اگر بخواهی یک لقمه برای خودت دربیاوری، 10 لقمه برای دیگران.»
دالاهو را ترک میکنی. همچنان که چادرها نقطههای کوچکی میشوند دالاهو در مه غروب فرو میرود. به این فکر میکنم که زندگی قیل و قال و دغدغههایش را این روزها به همه تحمیل میکند. حتی دور از شهرهای شلوغ و پر ازدحام. حتی اینجا میان کوههای صبور و مردمانی صبورتر.
آمار دقیق نداریم
در حالی که طبق آخرین اعلام فرمانداری دالاهو در تیر 97 تعداد عشایر در این منطقه 4 هزار و 270 خانوار و با جمعیت 25 هزار نفری در قالب 7 ایل و عشیره اعلام شده است، اما مدیر کل امور عشایری کرمانشاه میگوید: نمیتوان عدد دقیقی از افزایش یا کاهش جمعیت عشایری در این منطقه اعلام کرد.
حسن احمدی میافزاید: مرکز آمار ایران هر 10 سال سرشماریای از عشایر انجام میدهد که باید در سال 97 هم انجام میشد، اما به دلایلی که احتمالا مربوط به اعتبار است، این اقدام به سال 98 موکول شده. بنابراین ما آمار دقیقی از جمعیت فعلی نداریم تا بتوانیم در قیاسی درباره کاهش یا افزایش آن صحبت کنیم.
او درباره یافتههای میدانی همشهری و احتمال افزایش جمعیت کوچرو در دالاهو و کرمانشاه اظهار میکند: از آنجا که مبنای ما در حال حاضر یک داده آماری دقیق نیست نظر قاطعی هم وجود ندارد. ممکن است ما به صورت نقطهای کاهش و افزایش را شاهد باشیم و به دلایلی در یک منطقه جمعیت کوچرو زیاد شده باشد، اما در نقطهای دیگر با کاهش قابل توجه مواجه باشیم.
احمدی درباره خدمات بیمه عشایر هم توضیح میدهد: بیمه عشایر بیمه تامین اجتماعی است و عموما فراگیری و شمولیت بالایی دارد، اما هیچ منعی برای پیوستن گروهی که مشمول نشدهاند، وجود ندارد.
او درباره مشکلات و برنامههایی که برای رفع چالشهای عشایر در این منطقه وجود دارد، میگوید: تامین آب، انرژی و بهبود خدماترسانی از مهمترین دغدغههای ما برای عشایر است. با توجه به نوید ترسالیهای آینده در این منطقه، امیدواریم بتوانیم در این زمینه مشکل کمتری را تجربه کنیم. درباره انرژیهای جایگزین برق و گاز هم دولت پنلهای خورشیدی در نظر گرفته است که به جز 15 درصد هزینه، بقیه به صورت یارانه دولتی پرداخت و حدود 15 درصد از سوی خود عشایر پرداخت میشود. همچنین یافتن راههایی برای تسهیل فرایند کوچ و بهبود فضای کسب و کار و معیشت هم یکی دیگر از مهمترین دغدغههای ماست.