مهرو پیرحیاتی /خبرنگار
هزل گریس دختر 16سالهای که از سرطان تیروئید رنج میبرد به اصرار والدین خود برای دوری از افسردگی به گروه پشتیبان کودکان سرطانی میپیوندد. این گروه بهرهبری پاتریک به بررسی مشکلات کودکان و نوجوانان سرطانی میپردازد. آنها حتی میتوانند در مراسم پیش از مرگ واقعی خود شرکت کنند و مراسم خاکسپاری فانتزی داشته باشند؛ یعنی یک نمایش سمبلیک برای پذیرش مرگ. هزل در این گروه با پسری به نام آگوستوس آشنا میشود. او سرطان استخوان دارد و یک پایش را از دست داده است. این آشنایی بهمثابه شروع یک زندگی تازه، اما با مفهوم جدیدی از زندگی همراه با درد است. پیوند قلبی عمیق بین آنها باعث تغییر در نگرش این دو نوجوان میشود. آنها میخواهند باقیمانده عمرشان را به خوشی بگذرانند. هزل دختر کتابخوانی است و آرزوی سفر به آمستردام و دیدار با نویسنده مورد علاقهاش را در دل میپروراند و آگوستوس با فهمیدن آرزوی او تلاش میکند تا این سفر انجام شود. در آمریکا مؤسسهای غیرانتفاعی برای برآوردن آرزوی کودکان سرطانی وجود دارد بنابراین آگوستوس به هزل یادآوری میکند تا به این وسیله آرزویش را برآورده کند. هزل در پاسخ به او میگوید قبلا از سهمیهاش برای رفتن به پارک دیزیلند استفاده کرده است. آگوستوس تصمیم میگیرد از سهمیه خودش به نفع هزل استفاده کند تا او بتواند پیترون هوتن، نویسنده مورد علاقهاش را ببیند. کارها انجام میشود، اما دیدار آنها با این نویسنده معروف آنطور که تصور میکنند پیش نمیرود. آنها با مردی بیآداب، الکلی و نامهربان مواجه میشوند که تمام تصورات ذهنی شان را بههم میریزد.
از نکات مثبت این کتاب پرداختن به زندگی یک نویسنده مشهور و محبوب است؛ چراکه اکثر جوانان حتی بزرگسالان تصوری غیرواقعی از هنرمندان و ستارگان دنیای هنر دارند. بعد از برگشت از آمستردام حال آگوستوس خراب میشود و او را به بیمارستان منتقل میکنند. آگوستوس همیشه خندان و مغرور که با کلمات و جملات فاخر دیگران را تحتتأثیر قرار میدهد حالا تبدیل به موجودی ضعیف میشود. سرطان او را دگرگون میکند. این بیماری برای او سفری از قدرت به ضعف است.
بهنظر میرسد جان گرین میخواهد به مخاطبش بگوید که در شرایط بد انسانها تغییر میکنند؛ چراکه تا پایان داستان از اسم دوم آگوستوس یعنی گاس استفاده میکند. آگوستوس اسم نخستین امپراتور رم است که مردی قوی را نشان میدهد. در مقابل آن گاس اسمی کوتاه بوده و برای بچههای شکننده مناسب است. درنهایت گاس بعد از گذراندن دورانی سخت از دنیا میرود و هزل این بار باید با مرگ کسی که بسیار دوستش میداشت مواجه شود. این اتفاق، سختی بیماری را برای او دوچندان میکند.
موضوع دیگری که مخاطب در جای جای کتاب با آن روبهرو میشود، هراس هزل از مردن است، البته نه برای خودش بلکه برای والدینش. او حتی بهخاطر آنها غذا میخورد، میخوابد و میخندد. نکته جالب توجه دیگر در رمان «نحسی ستارههای بخت ما» آشناییزدایی است؛ مخاطب از ابتدای داستان وقتی با شخصیت پدر هزل آشنا میشود، او را مردی احساساتی و تا حدی ضعیف میبیند؛ خصوصیاتی که معمولا در زنها دیده میشود اما نویسنده در شخصیت یک مرد آنها را تعبیه کرده است.
دو شنبه 26 شهریور 1397
کد مطلب :
30949
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved