• شنبه 1 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 11 شوال 1445
  • 2024 Apr 20
سه شنبه 30 مرداد 1397
کد مطلب : 27855
+
-

دوستی داشتم که...

یادداشت
دوستی داشتم که...


فرهاد حسن زاده/ نویسنده
دوستی داشتم که می‌گفت پدرم هر وقت حقوق می‌گرفت یا پولی از جایی گیرش می‌آمد، بخشی از آن را پس‌انداز می‌کرد برای روز مبادا.

دوستی داشتم که می‌گفت پدرم هر وقت حقوق می‌گرفت یا پولی از جایی گیرش می‌آمد، بخشی از آن را می‌گذاشت توی پاکتی که رویش نوشته بود: «بودجه فرهنگی خانواده».

بعد، هر 3 ماه یک‌بار ما را می‌برد کتابفروشی و از پول همان پاکت برایمان کتاب می‌خرید.

نمی‌خواهم بگویم که بر سر دوست اولم و پس‌اندازهای روز مبادا چه آمد، همچنین نمی‌خواهم از سرنوشت متفاوت دوست دوم‌ام حرفی بزنم.

می‌خواهم بگویم بیاییم کاری کنیم که حالمان خوب شود و خوب بماند. کمتر پیش می‌آید پدری در بودجه‌بندی خانواده در کنار گوشت و برنج و لوبیا، سهمی برای خوراک مغز کنار بگذارد؛ شاید به این دلیل که شکم مثل مغز صبور نیست و گرسنگی‌اش را فریاد می‌زند، در حالی که مغز، خودخوری و تحمل می‌کند و شیوه اعتراضش متفاوت است؛ اگر صبرش تمام شود، نافرمانی می‌کند و طوری هم نافرمانی می‌کند که به دست گرفتن فرمانش کار حضرت فیل است.

ما به تعادل نیاز داریم، به اینکه همه‌‌چیز را درست و اساسی سرجایش بچینیم و به همه یکسان توجه کنیم. در فهرست خریدمان باید به تمام اجزای بدنمان توجه کنیم و بعضی خریدها را به تأخیر نیندازیم؛ شاید روز مبادا همین امروز باشد.

دوستی دارم که می‌گوید این روزها میان خبرهای یک‌درمیان خوب و بد، فقط کتاب است که حالش را خوب می‌کند.

دوستم کتاب کودکان می‌خواند؛ هم برای خودش و هم برای کودکش.

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :