• جمعه 7 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 17 شوال 1445
  • 2024 Apr 26
دو شنبه 29 مرداد 1397
کد مطلب : 27674
+
-

گپ‌وگفت با «مصطفی‌ راد»، بازیگر سینما، تئاتر و تلویزیون

زنده‌ام به عشق بچه‌های «دوراه قپون»

زنده‌ام به عشق بچه‌های «دوراه قپون»

فرشاد شیرزادی‌| خبرنگار:

منطقه 3 و 17‌


بازی زیبای او را در سریال «سه در چهار» از یادها نمی‌رود. سال‌ها خاک تئاتر آزاد را خورده است. تئاتری که به گفته خودش کار در آن به مراتب دشوارتر است. در سال 1340 در محله «دوراهی قپان» متولد شد و سال‌ها به دور از چشم خانواده به سینما می‌رفت اما بوی ساندویچ «مارتادلا» دست او را پیش برادر بزرگش رو می‌کرد. تنبیه شدن و کتک خوردن آخر شب را به جان می‌خرید، اما در «دوراهی قپان» به سینما «لیدو»، «تیسفون» و «کیهان» می‌رفت. این بازیگر متولد 1340 تهران است و از زادگاهش خاطرات شیرین زیادی دارد. هنوز هم سالی یکبار به این محله سرمی‌زند و دوستانش را می‌بیند. خودش می‌گوید: «به عشق بچه‌محل‌های قدیمی زنده‌ام و بازی می‌کنم.» حدود 10 سال است که در محله قلهک سکونت دارد. در سریال «هتل پیاده‌رو» هم ایفای نقش او را از یاد نخواهیم برد. سریالی که یکی از پربیننده‌ترین سریال‌های تلویزیون به شمار می‌رود. گفت‌وگوی ما را با «مصطفی راد» از دست ندهید. 
    
کودکی‌تان در کدام محله تهران سپری شده است؟ از آن دوران چه خاطراتی به یاد دارید؟ 

کودکی من در محله خیابان «قزوین» و «دوراهی قپان» گذشت. اصالتاً بچه تهرانم. مادرم اهل «اوین درکه» و پدرم بچه «سنگلج» تهران بود. محله ما مذهبی بود و خانواده من هم از این موضوع مستثنی نبودند و به شدت مخالف سینما و تلویزیون بودند. پدرم که سال 1348 فوت کرد، بچه بودم. پدر به شدت مخالف سینما بود. اخوی بزرگ من که به رحمت خدا رفت، یک فیلم هم بازی کرد که متأسفانه من از فیلمش اطلاع دقیقی ندارم. خوب به خاطر دارم که پدرم گفت یا می‌روی دنبال کار «مطربی!» یا پا به خانه من می‌گذاری. برادرم دیگر دنبال هنرپیشگی نرفت و این حرفه را رها کرد. تا اینکه پدر فوت کرد و بعد از فوت ایشان هم برادران کوچک‌تر، دور از چشم دیگران به سینما می‌رفتند. در کاخ جوانان آن موقع از دور در عرصه تئاتر هم دستی بر آتش داشتند ولی اصول حاکم در خانواده ما ممانعت می‌کرد که من دنبال هنرپیشگی بروم. در دوران کودکی و اوایل 10، 12 سالگی در گوشه حیاط خانه‌مان با چادر مادرم و یک جعبه موز، سن درست می‌کردم و خیمه‌شب‌بازی راه می‌انداختم. از هر 7، 8 نفر بچه‌های محل که آنجا جمع می‌شدند، نفری یکی دو ریال می‌گرفتم تا برایشان خیمه‌شب‌بازی اجرا کنم. بستگی به روزش داشت. یک روز 8 ریال، یک روز 10 ریال و یک روز هم بیشتر گیرم می‌آمد. بعد از نمایش خیمه‌شب‌بازی با همان پول که عایدم می‌شد، مخفیانه به سینما می‌رفتم. 

کدام سینما؟ 

سینمای محله‌مان آن دوره «سینما لیدو»، «تیسفون» و «کیهان» بود. من به شدت عاشق سینما بودم. با پسر همسایه‌مان فیلم‌های متعددی را دیده‌ایم. 

اگر اعضای خانواده‌تان می‌فهمیدند، به اصطلاح به شما ‌گیر نمی‌دادند؟ 

چون در سینما سیگار می‌کشیدند و علاوه بر آن ساندویچ‌هایی بود با کالباس «مارتادلا» که اگر آن را می‌خوردید، قطعاً همه متوجه می‌شدند ساندویچ خورده‌اید چون بوی خاصی می‌داد، هر بار که به سینما می‌رفتیم رسوا می‌شدیم. وقتی از سینما برمی‌گشتم با احتمال 90‌درصد می‌دانستم که باید کتک بخورم. آن هم توسط برادر بزرگم. چون بوی سینما می‌دادم، باید تنبیه می‌شدم، ولی دوست داشتم و سینما به آن تنبیه‌اش می‌ارزید. دوران راهنمایی و دبیرستان با دوستانم یواشکی به تئاترهای لاله‌زار می‌رفتیم. تا اینکه بعد از انقلاب توانستم علنی بگویم که می‌خواهم به دنبال تئاتر بروم. در دوران سربازی و دبیرستان هم تئاتر بازی می‌کردم. بعد از سربازی همچنان در «دوراهی قپان» زندگی می‌کردیم. بعد از انقلاب هم تئاترهای لاله‌زار بسته شد. تئاتری را با شهروز رامتین، مرحوم عباس حکمت‌آرا، مرحوم علی تقوایی(کمدین) اجرا کردیم. من بیشتر تئاترهای آزاد کار می‌کردم. آن موقع تئاترهای آزاد هم بسته بود و من بالای چهارراه ولی‌عصر(عج) روبه‌روی هتلی به نام هتل «بُستان»، در زیرزمینی که وجود داشت، در تئاتری که دوستان و استادانم راه‌انداخته بودند، به‌عنوان شاگرد تمرین و بازی می‌کردم. رفتن به آنجا و برگشتن به «دوراهی قپان» برایم دشوار بود. خیلی هم پول نداشتم که کرایه ماشین بدهم. به همین دلیل روز در مسیر رفت، همه راه را تقریباً پیاده می‌رفتم تا شب بتوانم کرایه تاکسی بدهم. از پل امامزاده تا «دوراهی قپان»، عده‌ای ولگرد بودند که بعضی شب‌ها سر راهم قرار می‌گرفتند که از دستشان در می‌رفتم. 100‌متر می‌دویدم و دوباره می‌ایستادم و نفس تازه می‌کردم و دوباره پا به فرار می‌گذاشتم. بعدها رفته رفته در خدمت کسانی چون منوچهر پوراحمد، عنایت بخشی، گرجی و دیگران بودم. تا اینکه لاله‌زار باز شد و دوباره به آنجا رفتم که در سینما گلریز به اتفاق مرحوم منوچهر پوراحمد تئاتر را راه انداختیم. 

در حال حاضر ارتباطتان با بچه‌های محل چگونه است؟ 

اگر در طول سال نرسم به محله‌مان بروم در عاشورا و تاسوعا حتماً به «دوراهی قپان» خواهم رفت. معمولاً کسانی هم که از محله ما رفته‌اند، در این دو روز خاص دوباره به محل بازمی‌گردند. دوستی داشتم به نام علی رئوفی که با هم ارتباط خوبی داشتیم. او الآن کار هنری انجام نمی‌دهد اما عاشورا و تاسوعا همدیگر را می‌بینیم. دوستان دیگری داشتم که حدود نیمی از آنها را می‌بینم و در آن دو روز دیدارمان تازه می‌شود. در یک کلام باید بگویم به عشق بچه‌محل‌های قدیمی است که زنده‌ام و کار می‌کنم و نفس می‌کشم. 

الآن ارتباطتان با کاسبان محل، همسایگان و مغازه‌دارها چگونه است؟ 

به گمانم خیلی احتیاج به توضیح ندارد. اگر این مردم و محبت آنها نبود ما اصلاً سینما و تئاتر نداشتیم. اما وقتی کاسب محله با روحیه باز و اشتیاق با من رفتار می‌کند، خوشحال می‌شوم.‌ گاه فکر می‌کنم خیلی خوشبختم وقتی هر که مرا می‌بیند، می‌خندد. 

کدامیک از آسیب‌های اجتماعی شهر تهران شما را بیشتر آزار می‌دهد؟ 

هر نوع آسیبی آزار‌دهنده است به‌ویژه برای هنرمندان بیشتر. من خودم را هنرمند نمی‌دانم اما اگر یک هنرمند در نقش قصاب بازی می‌کند، زندگی یک قصاب را تجربه کرده، به معنایی که در آن غرق شده. در دیگر نقش‌ها هم، چنین است. وقتی نقش یک آسیب اجتماعی را به تصویر می‌کشیم، آن نقش بیش از هر چیز ما را آزار می‌دهد. وقتی نقش یک تکدی‌گر را حس می‌کنید به مراتب بیشتر از یک متکدی اذیت می‌شوید. هر چیزی که مردم را آزار می‌دهد، هنرمندان را چندین برابر بیشتر آزار خواهد داد. هنرمند تنها می‌تواند غصه بخورد. ایفای نقش کمدی شاید تنها از همین احساس هنرمند نشئت بگیرد. اما همیشه به این موضوع فکر می‌کنم که فقط باید پا به پای مردم بخندم. در هر شرایطی نباید لبخند را فراموش کرد. از سوی دیگر کار خنداندن مردمی که درگیر معیشت و آسیب‌های اجتماعی فراوان هستند، به مراتب دشوارتر است. وقتی در بزرگراه‌ها مردمی را می‌بینم که لابه‌لای خودروها رد می‌شوند تا رزقی به دست بیاورند یا لابه‌لای شمشادها به ظاهر آسوده خوابیده‌اند، زجر می‌کشم. وقتی می‌بینم لابه‌لای همین شمشادها درگیر موادمخدر هستند بیشتر غمگین می‌شوم.

این خبر را به اشتراک بگذارید