• سه شنبه 4 اردیبهشت 1403
  • الثُّلاثَاء 14 شوال 1445
  • 2024 Apr 23
پنج شنبه 25 مرداد 1397
کد مطلب : 27301
+
-

فرزند خردمند

قصه‌های کهن
فرزند خردمند

ملک‌زاده‌ای را شنیدم که کوتاه بود و حقیر و دیگر برادرانش بلندبالا بودند و خوب‌روی. پدرشان به کراهت و استحقار در کوتاه‌قامت نظر می‌کرد. پسر به فراست و استبصار گفت: ای پدر، کوتاه خردمند به از نادان بلند. نه هرچه به قامت مهتر، به قیمت بهتر.
آن شنیدی که لاغری دانا
گفت روزی به ابلهی فربه
اسب تازی و گر ضعیف بود
همچنان از طویله خر به
پدر بخندید و ارکان دولت بپسندید و برادران به جان برنجیدند
تا مرد سخن نگفته باشد
عیب و هنرش نهفته باشد
هر پیسه گمان مبر نهالی
باشد که پلنگ خفته باشد
شنیدم که ملک را در آن نزدیکی دشمنی صعب روی نمود. چون لشکر از هر دو طرف روی درهم آوردند اول کسی که به میدان درآمد این پسر بود و بر سپاه دشمن زد و تنی چند مردان کاری بینداخت. چون پیش پدر آمد زمین خدمت ببوسید و گفت:
ای که شخص منت حقیر نمود
تا درشتی هنر نپنداری
اسب لاغر میان به کار آید
روز میدان نه گاو پرواری

گلستان سعدی

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :
انسان خردمند