چهکسی خونش رنگینتر است؟
دانیال ابوالحسن معمار/ روزنامهنگار:
خوب شد چشممان به آسمان گرفته و نمنم قطرههای باران روشن شد تا شهرمان نفسی تازه کند. خوب شد بادی وزیدن گرفت تا خودمان نفسی تازه کنیم. چاره چیست؟ باید دلخوش باشیم به همین باد و باران. چگونه میتوان افتضاحی را سامان بخشید که امروزه روز «آلودگی هوا» مینامند؟ مقصر بهوجود آمدن این بحران کیست؟ چرا ما باید به واسطه وجود بزرگراهها و کارخانههای مختلف در محدودهای زندگی کنیم که براساس آمارها و نقشههای منتشرشده، یکی از آلودهترین شهرهای کشور است؟ مسلما مقصر این ماجرا همه ما ساکنان این ابرشهر هستیم در این میان بهنظرم نکته مهم این است که همه متوجه شوند واقعاً سرنوشت ما یکی است. شاید بعضیها، نتوانند به این درک برسند که سرنوشت مشترک یعنی چه. این روزها آرزوی یک هوای پاک و چند لیتر اکسیژن خالص، مانده است به دل بسیاری از مردم. همین آرزو، میتواند و باید که مسئله مشترک ما شود تا این مسئله مشترک، حساسیتهای مشترک ایجاد کند و در نتیجه، به فرهنگ جمعی مشترکی هم برسد.
مسئله، در کم و زیاد بودن سهم ما نیست؛ مسئله در اینجاست که بالاخره هرکدام از ما سهمی داریم. هنگامی که دریا طوفانی میشود و موجهای بلند به آسمان رفته و به سمت ساحل میآیند، شما اگر در ساحل باشید، چه میکنید؟ موجهای سهمگین دارد به سمت شما میآید؛ آیا میتوانید درباره کوچکی و بزرگی کاری که میتوانید برای فرار از این موجهای سهمگین انجام دهید، فکر کنید؟ آیا میتوانید خودتان را به بیخیالی بزنید؟ آیا میتوانید بگویید من دارم در ساحل امن قدم میزنم و خدا را شکر موج فعلاً به من نرسیده است، پس چرا باید غصه بخورم؟ خندهدار است؛ موجها دارند میآیند؛ تا دقیقهای دیگر، بر سر ساحلنشینان هوار خواهند شد، پس چه جای درنگ و فکر و اما و اگر و حالا و...؟
دوست ندارم شما را بترسانم، اما موجهای آلودگی و تبعات ناشی از آن، مدتهاست که به هوا برخاستهاند و دارند به سمت شهروندان هجوم میآورند. جای اما و اگر و بیخیالی و اینجور رفتارها نیست. باید عادتهای غلطمان را در آلودهکردن هوا کنار بگذاریم. انسان را عادتهای او میسازد، نه چیزهایی که یاد گرفته است. شما اگر هزاران چیز هم یاد بگیرید، ولی عادتهایتان چیزهایی دیگر باشند، در واقع این وسط تضاد بهوجود میآید؛ تضادی که به نفع عادتهای شما تمام خواهد شد؛ به همین سادگی. در اینجا موضوع اصلی، ترک سریع عادتهای غلط موجود است و آن هم اینکه بیخیال خودروی شخصیمان شویم وحداقل برای روزهای بحرانی سراغ ناوگان حملونقل عمومی برویم.
کجای دنیا را سراغ دارید که در این بحران آلودگی هوا زندگی کنند و اینطور نسبت به آسمان تیره و تار بالای سرشان بیتفاوت و بیخیال باشند. پای هوش و ذکاوت و فرهنگ و تمدن و ادب و بسیاری از چیزها که وسط میآید و صحبت از نژاد و اصل و نسب که میشود، با افتخار ایرانی بودنمان را پیش میکشیم و تا کجاها بهخودمان مینازیم اما مردم شهرهای شلوغ دنیا که به هیچ عنوان به هوش و ذکاوت و زیرکی شهره نیستند و ادعایی هم ندارند، در فصلی از تاریخ زندگیشان تصمیم گرفتهاند که به داد هوای شهرشان برسند و البته امروز نتیجهاش را هم به خوبی میبینند. در شهر محدود و آلودهای چون تهران، چرا باید عده زیادی، ماشین به آن بزرگی را توی خیابان راه بیندازند که فقط خودشان را به مقصد برسانند؟ پس مسئولیت فردی ما چه میشود؟ یعنی بقیه شهروندانی که دارند از مترو و اتوبوس و... استفاده میکنند، خونشان از خون رانندگان ماشینهای تکسرنشین کمرنگتر است.