• شنبه 1 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 11 شوال 1445
  • 2024 Apr 20
چهار شنبه 17 مرداد 1397
کد مطلب : 26239
+
-

خواب غول و غم نان

ساشا   ممدوح

آدم‌های 70-60ساله، طوری می‌گویند«کافه نادری دهه‌های 40 و 50 را چه شد؟» که غم صدایشان آدم را می‌برد تا تابستان سال 1340 و نمی‌دانم چند.  از آسمان خورشید می‌بارید و آدم‌ها همانطور که با دست‌هایشان خودشان را باد می‌زدند، می‌دیدند اووووووه! صادق هدایت و جلال آل‌احمد و سیمین دانشور و محمود دولت‌آبادی و گلستان و البته احمد شاملو-بدون در نظر گرفتن اختلاف زمانی- دور یک میز نشسته‌اند و گپ می‌زنند. آنها- آدم‌های 50-40ساله این روزها- البته غلو می‌کنند، چون خودشان- تازه اگر به دنیا آمده بودند- نهایت،نوجوانی بیش نبودند و آن روزها سرشان با چیزی در حوالی پلی‌استیشن این روزها- مثلا بیخ دیواری یا تیله بازی- گرم بود اما... همین که نسل‌به‌نسل، سینه‌به‌سینه، روایت است که احمد شاملو در کافه نادری کنار فلان میز می‌نشسته- و هنوز هم همه دنبال یافتن آن میز و صندلی چشم در کافه می‌دوانند- یعنی «احمد شاملو» بودن در تاریخ مکتوب ایران مترادف با همان واژه «غول» است که بچه‌های امروزی در ستایش از چیزی یا کسی به‌کار می‌برند!
       
بااین مقدمه احتمالا کسی که «غول» را به خواب دیده باشد، باید یکی از خوشبخت‌ترین انسان‌های این سرزمین باشد اما... از آنجا که در روزگاری نفس می‌کشیم که خوشبختی‌ها هم معمولا مقدمه‌ای برای یک بدبختی جدید هستند، باید به «رؤیا» بودن به خواب دیدن غول هم شک کرد که شاید «کابوس» باشد! می‌گویند خیلی از شاعرها و نویسنده‌های بزرگ ایران دستی هم در حرفه روزنامه‌نگاری رها کرده‌اند اما... هیچ‌کس احمد شاملو نمی‌شود. در این حوزه- آستین بالا زدن شاعرها در مطبوعات- چه به لحاظ کمیت و چه کیفیت، شاملو همان غول است که بود اما... اینجای قصه همان است که آدم می‌ماند به خواب دیدن آن «غول غمگین» ( توصیف احمد شاملو از نگاه آیدا)‌رؤیاست یا کابوس، چون مثلا قرار است غول به خواب روزنامه نگاری برود که قرار است مطلبی درباره روزنامه‌نگاری احمد شاملو بنویسد. کجایش کابوس است؟! اینکه غول به خوابت بیاید و بگوید: مبادا از آن نوشته‌هایی مثال بزنی که خودم پایشان اسم مستعار گذاشته‌ام؛آنها که برای نشریه‌های زرد نوشته شدند؛ آن پاورقی‌های عشقی و خونی و اشکی که... که چی؟ که... غم نان اگر بگذارد!
        
اینچنین است که حتی به خواب دیدن غول هم می‌تواند در این زمانه کابوس باشد. «غم نان اگر بگذارد» تکه‌ای از شرح حال او و ما و شما در همه تاریخ ایران است که آدم را گاهی- زمان شاملو اینها- و اغلب- روزگار ما- ناگزیر می‌کند؛ ناچار به کارهایی که دوست ندارد و آن وقت می‌توانی مثلا در زمستان هزار و سیصد و نمی‌دانم چند، در خیابان‌های شهر قدم بزنی و به جای «ها»، آه بکشی و با سوز کوچه‌ها بخوانی: غم نان اگر بگذارد...

این خبر را به اشتراک بگذارید