• شنبه 1 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 11 شوال 1445
  • 2024 Apr 20
شنبه 13 مرداد 1397
کد مطلب : 25545
+
-

برداشتن آجر از دیوار بی‌اعتمادی

درباره دولت‌آبادی و رفتار و گفتارش در خصوص طیفی از حکومت

محمدهاشم اکبریانی 

احمد شاملو، غلامحسین ساعدی، رضا براهنی، یدالله رؤیایی، سیروس طاهباز و درویش شریعت وقتی در سال 1344، وارد اتاق هویدا- نخست‌وزیر وقت- شدند، مردی را با روی خوش مقابل خود دیدند که به ظاهر سخن از آزادی می‌گفت ولی سازمان‌های تحت نظارتش سخت‌ترین سانسورها را نسبت به کتاب‌های نویسندگان اعمال می‌کردند. سخن‌ها درباره نوشتن و نویسندگی بود. جلال آل‌احمد به نمایندگی از نویسندگان، رشته کلام را به دست گرفت و تا آنجا پیش رفت که «شما شمشیرتان در مقابل قلم‌ ما شکست می‌خورد.» او به این نیز اکتفا نکرد و بر تضاد بی‌چون و چرای دوستان خود با هویدا تأکید کرد: «شما نماینده امرید و من نماینده کلام». 

این اولین و آخرین دیداری بود که میان روشنفکران مستقل و یک مقام بلندپایه حکومتی دوران پهلوی شکل گرفت. هر دو نسبت به یکدیگر سخت بدبین و بی‌اعتماد بودند و به هیچ روی یکدیگر را برنمی‌تابیدند. هر طرف، طرف مقابل را دشمن خود می‌دید. بی‌اعتمادی آنها به یکدیگر باعث می‌شد هیچ میزی نتواند آنها را دور خود بنشاند!‌

این بی‌اعتمادی، ریشه‌دارتر از آن بود که بتواند به راحتی حذف شود و حذف هم نشد. در جریان قتل‌‌های زنجیره‌ای در دهه 70، بخشی کج اندیشی  نویسندگان و روشنفکران غیر را تا آنجا دشمن خود دید که جانشان را ستاند.

در سوی دیگر هم نویسندگان و روشنفکرانی بودند که حکومت را چنان می‌نمایاندند که جز سانسور، رسالتی برای خود قائل نیست و همه آنهایی که با حکومتند علیه آزادی عمل می‌کنند. چنین رفتارهای تندی بود که باعث شد بخشی از نویسندگان، شاعران و مترجمان، که حکومتی هم نبودند، راه خود را از آن تندروها جدا کنند. با همه اینها حتی همان‌ها که پا در راهی دیگر گذاشتند حاضرنبودند با وزیر و مدیر و رئیس جمهور حکومت، دیدار و گفت‌وگو داشته باشند. این روند غالب در حیات بخش‌هایی از حکومت و روشنفکران بود. 

در میان این، دو سوی ریسمان دشمنی و بی‌اعتمادی، برخی از درون حکومت و برخی از درون جریان روشنفکری بر آن شدند تا پشت یک میز بنشینند؛میزی که بر صندلی‌های آن، یکی با کراوات‌ قرمز نشست و یکی با کسوت روحانیت. دولت‌آبادی همان روشنفکر کراوات‌قرمز بود. او که می‌دانست مقابله، جاده ارتباط با حکومت را، بیش از گذشته خارآجین می‌کند، تصمیم گرفت با طیفی از حکومت که او را به رسمیت می‌شناسد وارد گفت‌وگو شود.  در نگاه حداقلی او فکر کتاب‌های خودش بود و در نگاه حداکثری او به جریان روشنفکری ایران می‌اندیشید. اما هر یک از اینها را که بپذیریم در این موضوع توفیری به دست نمی‌آید که با رفتارش سعی داشت اعتمادی را که پایه‌های آن شکسته بود و نمی‌توانست سرپا بماند، شکل بدهد  و بسازد. او همچون جلال سخن از آن نراند که شمشیرتان در برابر قلم ما شکست می‌خورد، گرچه از سخنی که میان دولت‌آبادی و روحانی رفت چیزی نمی‌دانیم اما می‌دانیم که آنها گفت‌وگو کردند و پس از گفت‌وگو هم‌ پنهان یا عیان، یکدیگر را تحقیر نکردند و ناسزا نگفتند.

اینکه  در پس تصمیم دولت‌آبادی چه انگیزه‌ای وجود داشته که یک روز از سلیمانی و ظریف می‌گوید و یک روز برخلاف تصمیم بخشی از سلبریتی‌ها کنار رئیس جمهور می‌رود، چیزی نمی‌دانیم اما آنچه مهم است نتیجه این عمل است نه انگیزه آن. نتیجه عمل دولت‌آبادی، برداشتن چند آجر از دیوار بی‌اعتمادی روشنفکران و حکومت است. از آن سوی، روحانی نیز دربرداشتن این چند آجر کنار دولت‌آبادی قرار می‌گیرد و عجیب آن که هر دو گرفتار زبان ناسزاگوی تندروها می‌شوند. 

آن چه هویدا نفهمید روحانی متوجه شد و آن چه جلال متوجه آن نبود دولت‌آبادی دریافت.  بی‌اعتمادی باید شکسته شود و این موضوعی نیست که امروز و فردا میسر شود، سال‌ها طول خواهد کشید اما آنها برنده‌اند که گام‌های اول را برمی‌دارند. 

در این میان رفتار دیگر روشنفکران و حکومتی‌ها هم مهم است. آیا آنها به نتیجه‌ای که دولت‌آبادی و روحانی رسیدند، خواهند رسید؟  بی‌تردید پاسخ چندان امیدوارکننده نیست اما آنچه ستون اعتماد را می‌سازد گذاشتن آجر روی آجر است که زمان می‌خواهد. ستون اعتماد، به یکباره خلق نمی‌شود. 
 

این خبر را به اشتراک بگذارید