• پنج شنبه 30 فروردین 1403
  • الْخَمِيس 9 شوال 1445
  • 2024 Apr 18
شنبه 6 مرداد 1397
کد مطلب : 24629
+
-

خبرنگار همشهری یک روز با تانکر فروش آب در جنوب شرقی تهران همراه شده است

رؤیای آب در حاشیه پایتخت

گزارش
رؤیای آب در حاشیه پایتخت


فهیمه طباطبایی/ خبرنگار
«مهدی آبی» هر روز صبح راس ساعت7 می‌رود تصفیه خانه«الله قلی عسگر»، تانکر 2000لیتری‌اش  را پر از آب شیرین می‌کند و با نیسان راه می‌افتد توی محله‌ها و کوچه‌های انتهای جنوب شرقی تهران، نزدیک‌های پونز نقشه و روستاهای خاور‌شهر، از این خیابان به آن خیابان و از این محله به آن محله و توی بلندگوی شیپوری‌اش داد می‌زند که «آب آوردم، آب شیرین، آب خوردن، ظرف بیار آب ببر». جلوتر از او دبه‌های خالی کوچک و بزرگ است که از در خانه‌ها می‌آیند بیرون، دبه‌های سفید و قرمز و گاهی سطل و لگن؛ دبه‌هایی که پر از آب می‌شوند و می‌روند کنج اتاق‌ها در یک جای خنک و سایه می‌نشینند. اینجا آب روی 2چشم مردم جا دارد.

الله‌قلی‌خان، حالا نزدیک به 13سال می‌شود که مغازه کنار خانه‌اش را تغییر کاربری داده و یک دستگاه تصفیه آب و تانکر بزرگ گذاشته و با فروش آب درآمد کسب می‌کند. می‌گوید آبرسانی شهرری از پس این جمعیت بر نمی‌آمد و مردم این منطقه بی‌آب می‌ماندند. «سر آب دعوا بود، مثل قدیم که مردم از هم نون و پیاز قرض می‌کردن، همسایه‌ها از هم آب نسیه می‌گرفتن تا شاید فردا آب بهشون برسه. دیدم اینطوری نمیشه، رفتم پیش رئیس اداره آب، گفتم من می‌خوام تو مغازه‌ام دستگاه تصفیه آب بذارم و بفروشم، اون هم مخالفتی نکرد و این شد کاسبی ما.» حالا سال‌هاست ‌الله‌قلی‌خان به «مهدی آبی» و دو سه تا نیسانی دیگر آب می‌فروشد و آنها هم آب را در حاشیه جنوب شرقی تهران به مردم می‌فروشند.


خودمان رو با آب شور می‌شوریم
مهدی آبی، تانکرش را که پر آب کرد، 65هزار تومان می‌دهد دست‌الله قلی خان و راه می‌افتد به سمت گودی پیام، محل جمع‌آوری و تفکیک زباله‌های خشک در جاده محمودآباد. سرازیری گودی را که می‌رود پایین، با بلندگویش شروع می‌کند به صدا کردن تک تک کارگرها «حمید، سعید، آقا ولی از خواب پاشید، آب آوردم دبه‌هاتون رو آماده کنید، بیاین که زود میخوام برم» کارگرها خسته از کار شبانه، بی‌خواب و بی‌حوصله بطری‌ها و دبه‌هایشان را می‌آورند دم نیسان آبی و می‌ایستند در صف آب. « ما که آب لوله‌کشی نداریم، یه چاه هست که آبش میاد تو این تانکر برای شست‌وشو. آبش شوره. فقط میشه باهاش حموم کرد و لباس و ظرف شست. حالا پمپ همون هم سوخته و‌ آب نداریم.» تانکر آهنی بلاتکلیف روی ستون بلند آجری بین زمین و هوا معلق مانده و آنقدر در طول این سال‌ها زنگ زده که رنگش از نقره‌ای به قهوه‌ای تغییر کرده. آب چاه اینجا کم شده مثل چاه همه کارخانه‌ها و خانه‌ها و زمین‌های منطقه، خیلی‌ها مجبور به ترک خانه‌هایشان شده و کوچ کرده‌اند، خیلی‌ها هم کشاورزی را تعطیل کرده‌اند« همه کارگرهای طبقه بالایی رفتن چون دیگه آب به اونا نمی‌رسید، گفتیم برن جای دیگه، آب برای حموم و شست‌وشو کم می‌اومد.»


آب تانکر در بطری‌های کثیف آب معدنی
کارگرها با چشم‌های خواب‌آلود از لابه‌لای گونی‌های بزرگ زباله رد می‌شوند و می‌آیند سمت نیسان آبی. بطری‌های خالی آب معدنی از سر اغلب گونی‌ها بیرون زده، حسن همینطور که رد می‌شود، بطری‌ها را برانداز می‌کند و چند تایی را که تمیزتر است برمی‌دارد برای پر کردن آب. «بیشترین زباله‌ای که جمع می‌کنیم همین بطری آب معدنیه، مخصوصا تو تابستون، اینا رو می‌دیم به کارخونه‌های تزریق پلاستیک، اونا‌ آسیاب می‌کنن و به‌عنوان مواد دست دوم ازش استفاده می‌کنن.»  بطری‌ها و دبه‌ها پر شده، 3تا از کارگرها تازه یادشان افتاده بروند سراغ پمپ ببینند چه بلایی سرش آمده، چند روز است که حمام نرفته‌اند؛ آقا مهدی پول آب‌هایی که فروخته را نقد می‌گیرد و بدهی‌های قبلی‌اش را صاف می‌کند و راه می‌افتد. از گودی که بالا می‌رود، آب از کف نیسان چکه می‌کند روی خاک رس و بوی زباله‌ها بیشتر توی فضا می‌پیچد.


صف آب در گاراژ زینالی
مقصد بعدی کارگاه‌های گاراژ زینالی‌اند. نیسان آبی آقا مهدی زیر تیغ آفتاب گرم خاورشهر از جاده‌های پپچ در پیچ عبور می‌کند و می‌رسد به گاراژی بزرگ که 10، 12کارگاه بزرگ صحافی و آب طلاکاری و رنگ‌سازی در آن جا گرفته‌اند. کارگرها با بوق و صدای بلندگوی آقا مهدی می‌آیند و شروع می‌کنند به گلایه کردن و غرزدن که چرا دیروز نیامده و جواب تلفن‌هایشان را نداده. «دیروز برق قاسم آباد و محمود آباد رفته بود، دستگاه تصفیه آب کار نمی‌کرد که آب بیارم. به ستار گفتم که نمیام، بهتون مگه نگفت؟» در این دو‌ماه که برق می‌رود، کمبود آب شیرین تصفیه‌شده بیشتر به چشم می‌آید، چون دستگاه‌ها با برق کار می‌کنند و برق هم که نباشد کار زار است، این را‌ الله‌قلی‌خان هم گفته بود. «دیروز جلوی مغازه‌ام مردم صف کشیده بودن، آب نبود که بهشون بدم، کار داشت به دعوا می‌کشید، باز خدا رو شکر که ساعت 6بعدازظهر برق اومد و تا آخر شب تونستم به مردم آب بدم.»

بچه‌های گاراژ سطل‌ها و منبع کوچک و هر ظرف و ظروفی که دم دستشان است را پر آب می‌کنند، آب آنها هم شور است و غیرقابل خوردن. « نه اینکه امسال آب شور شده باشه، تا بوده آب گردنه تنباکویی شور بوده. این کولر رو می‌بینی؟ این‌رو امسال خریدم، ببین چطور آب لوله کشی اینجا آهن‌هاش رو خورده و زنگ زده، نگاه کن شوره نمک رو که از کف‌اش قندیل بسته، انگار 15سال کار کرده. هر کی اومد گفت آب اینجا رو درست می‌کنه، یه بار گفتن از سد ماملو آب میارن، یه بار گفتن تصفیه خونه میزنن اما کو؟ کجاست؟ آخه شما بیا این آب رو بخور، نمی‌خواد بخوری فقط مزه کن» لیوان آب کدر را که از دست آقای ورامینی می‌گیرم سمت دهانم، بوی نمک در بینی‌ام می‌پیچد و مزه‌اش را که نگو انگار آب نمک خورده باشی؛ شور شور. می‌گویند اینجا منطقه 15تهران محسوب می‌شود اما هیچ نشانی از شهر بودن ندارد، هزار بار رفته‌اند اعتراض ولی انگار نه انگار. «همه میگن خوزستان آبش بده، قم آبش بده، فکر می‌کنن همه جای تهران آب خوبه اما بیان ببینن همین جا تو تهران، هنوز مردم آب دبه‌ای می‌خرن. هنوز آبش شوره.»

بچه‌های گاراژ زینالی با خنده و شوخی مهدی آبی را تهدید می‌کنند که اگر پس فردا نیاید، سر گردنه می‌ایستند تا وقتی رد شد ماشینش را بدزدند. آقا مهدی قول می‌دهد که سر وقت بیاید و با یک بوق کشدار از آنها خداحافظی می‌کند. آب تانکر به نیمه رسیده، به‌دنبال آب می‌رویم، مقصد بعدی محله‌های قاسم آباد است.




کودکان منتظر آب
اولین کوچه تنگ و خاکی را که رد کردیم، پیرزن گوژپشت با دست لرزان دنبال نیسان آقا مهدی می‌دود، دبه‌اش از آب که پر شد، با چشمش دنبال کسی می‌‌گردد که آن را تا خانه بیاورد؛
 2هزار تومان پول 02لیتر آب را که داد با خجالت از او می‌خواهد دبه را بیاورد بگذارد گوشه حیاط خانه‌شان.پشت آقا مهدی راه می‌افتد و به زبان مادری دعایش کند، می‌گوید حالا که آب هست بشینید براتون یه چایی دم کنم اما تلفن آقا مهدی پشت سر هم زنگ می‌خورد و باید برای محله‌های دیگر هم آب ببرد.

نیسان آبی از کوچه‌های مارپیچی عبور می‌کند، در هر پیچی عده‌ای منتظر آب نشسته‌اند، آقا مهدی آمار همه خانه‌ها را دارد، حتی می‌داند که کدامشان الان آب می‌خواهند و کدامشان هنوز آب دارند. خانه‌ای نباید از قلم بیفتد، بنابراین توقف در هر محله طول می‌کشد. اینها زن و بچه‌اند و آب رساندن به آنها از همه واجب‌تر.


آب را قایم می‌کنیم
زن‌ها با عجله می‌آیند، یکی یکی و چند تا چند تا، بچه به بغل و سالمند، جوان و پیر، با دبه و بشکه و سطل، با بطری آب و پارچ و لگن. آب را که گرفتند با احتیاط طوری که یک قطره‌اش روی زمین نریزد، می‌برند در پستوی خانه‌هایشان جایی که چشم دوست و همسایه به آن نیفتد. «مجبوریم قایم کنیم، اینجا همه از آدم توقع دارن، همسایه میاد میگه 2 تا پارچ آب بده، نگاه نمی‌کنه ما خودمون زیادیم، خونه عیالواریه، اگه بدیم خودمون چی کار کنیم؟ اگه ندیم که ناراحت میشن و جر و بحث.» اشرف خانوم اینها را می‌گوید و حیاط خانه‌اش را با شلنگ آب می‌شورد. «آب لوله کشی شوره، به درد نمیخوره، هرچی دستگاه تصفیه آب می‌خریم فایده نداره، تازه دستگاه رو هم خراب می‌کنه، باهاش حیاط رو می‌شوریم خنک شیم، برق رفته، 2ماهه که میره، یک میره 5میاد، شب میره صبح میاد، بی‌آبی کم بود، بی‌برقی هم سرمون اومد.»

پیرمردی با کلاه سبز عرقچین از ته کوچه می‌آید، همینطور که نگاهش به زمین دوخته، دبه بزرگ 4لیتری را با چرخ آهنی پشت سرش می‌کشد و از میان دست و پای پسرپچه‌های شیطان که وسط کوچه نشسته‌اند، رد می‌شود. سیدپیر به نیسان مهدی آبی که می‌رسد، با بغض به آبی که از شیر تانکر توی دبه می‌رود چشم می‌دوزد، دبه پر آب را که گذاشت روی چرخش، همان راه را برمی‌گردد، زیر لب ذکر می‌گوید. از در خانه که می‌رود تو، دبه می‌لرزد و اندازه یک پارچ آب می‌ریزد روی زمین. «مصیبت بی‌آبی یک طرف، سختی حمل‌ونقلش برای این پیرزن پیرمردا یک طرف دیگه»


یک تانکر آب برای 7 تا محله
حدود یک ساعت و نیم آب‌دادن به مردم محله‌های روستای قاسم‌آباد طول می‌کشد و این وسط دائم تلفن آقا مهدی زنگ می‌خورد و او وعده یک ساعت دیگر را می‌دهد.« دیروز آب قطع بوده، امروز بیچاره‌ام. کم نیستن جاهایی که باید برم؛ گل‌تپه، کریم آباد، اشرف‌آباد، لپه زنک، دردودگران، استوک خاوران، عباس آباد و خلاصه هرجا که زنگ بزنن باید برم، سرجمع باید به بیش از 300نفری هر روز آب برسونم که یا خونه ان یا کارخونه، آدمی به آب زنده اس، هرکی و هرجا که می‌خواد باشه.»

خورشید خودش را کم‌کم رسانده وسط آسمان. آقا مهدی باید خودش را هر چه زودتر برساند به استوک خاوران، برای همین با عجله از خاور‌شهر می‌زند بیرون و می‌افتد در جاده اصلی سمنان و از بغل قبرستان ارمنی‌ها می‌رود سمت استوک خاوران؛ اوراقچی‌ها بشکه‌ها را پر آب که کردند، فلاکس‌شان را هم می‌آورند. ظرف‌ها پر می‌شوند و آب تانکر ته می‌کشد. عقربه‌های ساعت هنوز دقیقا به 12ظهر نرسیده و کلی روستا و کارخانه مانده‌اند که منتظر آب‌اند. آقا مهدی باید دوباره برود مغازه‌الله قلی عسگر، خدا کند آب باشد، خدا کند برق نرفته باشد که دستگاه از کار نیفتاده باشد. خدا کند دوباره کسی زنگ نزند. مهدی آبی دوباره می‌افتد در جاده اصلی، حرارت گرمای نیمروزی وقتی می‌خورد به آسفالت کف جاده، از دور انگار سرابی باشد تمام نشدنی.





 هزار بار رفته‌اند اعتراض ولی انگار نه انگار. « همه میگن خوزستان آبش بده، قم آبش بده، فکر می‌کنن همه جای تهران آب خوبه اما بیان ببینن همین جا تو تهران، هنوز مردم آب دبه‌ای می‌خرن. هنوز آبش شوره.»

این خبر را به اشتراک بگذارید