• پنج شنبه 30 فروردین 1403
  • الْخَمِيس 9 شوال 1445
  • 2024 Apr 18
چهار شنبه 27 تیر 1397
کد مطلب : 23570
+
-

فقدان

زن فکر کرد «اون خودشه که توی جاده یورتمه می‌ره. برف روی چکمه‌هایش پاشیده، مثل همیشه.»

آماده بود که به او بگوید: «چکمه‌ها رو همون‌جا رو ایوان درآر. برف‌ها را از روی ژاکتت بتکون.»

سوپ داغ، لباس خشک و ساعتی تماشای تلویزیون و یک داستان. باید او را دربرمی‌گرفت تا خوابش ببرد. اما آن فقط نور خورشید بود که روی برف‌ها منعکس می‌شد.
گنه اشمیت

LOSS
She thought, “That’s him, ambling up the driveway. Sloshing snow in his boots, as usual.”
“Leave those boots out on the porch, “She was ready to tell him, “Shake the snow off your jacket.”
Hot soup, dry clothes, and hour of television. And a story. She would have rocked him to sleep in her arms. But it was only sunlight reflecting off of  snow.
Gene Schmidt


* کوتاه‌ترین داستان، ترجمه: مهران مرتضایی

این خبر را به اشتراک بگذارید