• پنج شنبه 6 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 16 شوال 1445
  • 2024 Apr 25
چهار شنبه 27 تیر 1397
کد مطلب : 23533
+
-

در عصری بی‌دلیل

سپیده نیک‌رو

شاعر


در عنفوان روز 
چشمان تو جسارت خورشید بود 
در آشکارگی
بعد از تو شب 
بارید و بارید 
تا قطره قطره پایان یافت
و آسمان را 
از قیر تیرگی گرفت
بعد از تو من میان من و من 
از من گذشته بودم 
تا تو 
تا امتداد تو 
هر چیز جز تو را 
شکسته بودم 
چشمان تو عقوبت تنهایی را 
از شب گرفت و مرگ مُرد
چشمان تو تولد نور بود 
یلدای خورشید 
بعد از بلندترین سکوت
چشمان تو
فخامت پاییز بود 
خوابیده در خروش خزانی که زنده است
نفس می‌کشد هنوز
در عنفوان زمستان 
چشمان تو شجاعت خورشید بود 
در آمدن
باز آمدن 

 
طوفان برده تهران را 
به اعماق اندوه عصر 
که یادش آورده تنهاست وقتی خورشید می‌رود
و روز روی تمام داشته‌هایش خط می‌کشد 
درها و پنجره‌ها به هم می‌خورند
زمان کج می‌شود در باد 
و آسمان انگار عقده‌های فروخورده می‌بارد 
همه‌‌چیز از اندوه آغاز می‌شود 
مثل باد 
همه‌‌چیز در اندوه تلوتلو می‌خورد 
مثل باغ 
و ما که می‌لغزیم 
مست نیستیم 
در عصری بی‌دلیل گیر کرده‌ایم

این خبر را به اشتراک بگذارید