• پنج شنبه 30 فروردین 1403
  • الْخَمِيس 9 شوال 1445
  • 2024 Apr 18
پنج شنبه 7 تیر 1397
کد مطلب : 21234
+
-

لذت تماشای فوتبال با یک خانواده سی‌هزار نفری

ما اینجاییم، به نیابت از همه دختران ایران

ما اینجاییم، به نیابت از همه دختران ایران

نرگس قوی‌زری:

این یک گزارش واقعی است. یک گزارش واقعی از اولین تجربه حضور نگارنده و دختران هم‌نسلش در ورزشگاه آزادی که از نوجوانی آرزویش را داشتند و حالا در اولین روزهای سی یا چهل و چند سالگی برای اولین بار چشمشان به مستطیل سبزی می‌افتد که روزی نقطه شروع خیلی از رویاها و آروزهایشان بود. تجربه دیدن مسابقات ورزشی بانوان و والیبال مردان به کنار، دیدن فوتبال آن هم در استادیوم آزادی آرزویی نبود که بشود با چیز دیگری فراموشش کرد. حالا ما در ورزشگاه آزادی هستیم. کنار پدران و برادران و همسر و دوستان‌مان. به آرزوی‌مان رسیده‌ایم هرچند نصفه و نیمه و بدون حضور بازیکنان اما آرزوی دیدن بازی‌های تیم‌ملی در سال‌های گذشته، گلهای علی دایی و شیرجه‌های عابدزاده، جشن قهرمانی استقلال و پرسپولیس و خیلی آرزوهای دیگر هنوز در دلمان است. ما خوش‌حالیم برای اینکه خوش شانس بودیم در لحظه‌ای که در دژ ممنوعه تنها برای یک شب  باز شد، توانستیم از آن عبور کنیم و حل شویم در حال خوش تماشای بازی در استادیوم، هرچند می‌دانیم معلوم نیست این اتفاق دوباره کی تکرار شود و شاید حسرتش به دل چند نسل بماند، اما ما خوش‌حالیم!

 بعد از غروب 30 خرداد ماه، غروب روز دوشنبه 4 تیر 1397 دومین غروبی است که ورزشگاه آزادی و استادیوم فوتبالش رنگ به خود می‌بیند. بیرون ورزشگاه پدرها برای دخترانشان پرچم و بوق سه رنگ می‌خرند، مادران دست پسرانشان را گرفته‌اند و به سمت در ورودی می‌روند و همه گروه گروه  وارد ورزشگاه می‌شوند. از در اصلی تا ورودی استادیوم هر قدم که پیش می‌رویم صدا و هیاهو بیشتر می‌شود. پرچم‌ها در دستان هواداران با موسیقی  ایران، ایران و بوق‌ها و شیپورها به رقص در می‌آیند و انگار سه رنگ سبز و سفید و قرمزشان  لطیف‌تر از همیشه کنار هم نشسته‌اند. شور و شوق جمعیتی که هر لحظه بر تعدادشان افزوده می‌شود، با نزدیک شدن به ورودی استادیوم شکل فوتبالی‌تری به خود به می‌گیرد.



معلوم است برای این گردهمایی خانوادگی فکر همه چیز را کرده‌اند و تدارک دیده شده است. پلیس نیروی انتظامی  که برای برقراری نظم آمده‌اند، روی نیمکت‌های محوطه بیرونی نشسته‌اند و خانواده‌ها و هوادارانی که خیلی منظم و پرشور به سمت استادیوم می‌روند نگاه می‌کنند، مأموران گشت ارشاد روی چمن‌ها نشسته‌اند و با لبخند و خوش‌حال به دختران هوادار تیم ملی نگاه می‌کنند. ماشین آمبولانس اورژانس تهران، تیم هلال احمر و آتش‌نشانی هم هستند. بالاخره وارد استادیوم می‌شویم. هیجان دخترها و زنان از آقایان بیشتر است و البته تعدادشان هم. مردها از شادی زن‌ها لذت می‌برند. پدری پرچم ایران را دور گردن دخترش گره می‌زند و مردی کلاه سه رنگ را روی سر همسرش جا می‌دهد. ما در بین اینهمه هیاهو از یک راهروی دالان مانند می‌گذریم و نمی‌دانیم بعد از آن چه چیزی منتظرمان است. نمی‌دانیم از این دالان که بگذریم زیر پایمان مستطیل سبزی است که سالهاست منتظر بودیم از نزدیک ببینیمش و این لحظه برای خیلی از ما لحظه‌ای تاریخی است. زمان متوقف می‌شود، عابدزاده در دروازه ایستاده، علی‌دایی گل می‌زند، ناصرحجازی برای باخت استقلال در برابر جوبیلو ایواتا سرش را پایین می‌اندازد و سیگارش را از روی زمین برمی‌دارد و همه تصاویر جان می‌گیرند توی ذهنمان. چه برای دخترک نوجوانی که پرچم ایران را مانند شال بر سرش انداخته است و صورتش را رنگ کرده، چه برای مادربزرگی که عصازنان از دالان رد می‌شود و بعد از 40 سال به یاد جوانی‌هایش پا به استادیوم فوتبال می‌گذارد.

 امشب فقط فوتبال و بس!



پرده بزرگی یک طرف زمین نصب شده و نیمه رو به روی پرده نمایش، برای نشستن در نظر گرفته شده است. رو به روی جایگاه کنار زمین، استیجی آماده شده و گروهی نوازنده و یک خواننده برنامه اجرا می‌کنند. صدای ممتد بوق‌ها لحظه‌ای قطع نمی‌شود. در راه پله‌های کنار جایگاه بین جمعیت می‌مانیم. کسی عجله‌ای برای رفتن یا برگشتن ندارد. از همانجا هم با جمعیت نشسته همراهی و با بوق و سوت و تکان دادن پرچم‌ها تیم ایران را تشویق می‌کنیم. تیمی که اینجا نیست و صدای این تشویق‌ها را نمی‌شنود و ما به رسیدن انرژی این تشویق‌ها از تهران تا سارانسک روسیه امید داریم. بعد از 15 دقیقه عرق ریختن در گرمای روزهای اول تابستان و این پا و آن پا کردن بالاخره یکی از مأموران ورزشگاه می‌گوید که نمی‌توانیم از این سمت وارد شویم و جایی برای نشستن نیست. به سختی از بین جمعیتی که نمی‌خواهد برگردد، خودمان را به بالا می‌رسانیم و به طبقه دوم. هوا دیگر تاریک تاریک شده. یکی دو نفری گوشه‌ای پیدا و روزنامه‌ای پهن کرده‌اند و به نماز ایستاده‌اند. چند عکاس متوجهشان شده‌اند و ازشان عکس می‌گیرند. ورزشگاه آزادی نه تنها تماشاگران متفاوتی به خود می‌بیند که زن و مرد کنار هم هستند بلکه عکاسان و خبرنگاران هم امشب متفاوتند. دختران عکاس هم کنار پسران عکاس برای ثبت بهترین تصویر از شب به یادماندنی آزادی، این طرف و آن طرف می‌روند. طبقه دوم هم در حال پر شدن است. دختری پرچم ایران را روی سر خواهرش می‌بندد، چند دوست کنار هم نشسته‌اند و از پیش‌بینی‌شان برای نتیجه بازی می‌گویند، پدری کلمن آب به دست می‌آید و کنار همسر و دخترانش می‌نشیند. گروه موسیقی می‌نوازد و تشویق‌ها و دست زدن‌ها را با ریتم خودش یکی می‌کند. هیچ‌کس با ریتم موسیقی کاری به جز تشویق تیم ایران نمی‌کند و همه خوب می‌دانند اینجا جای فوتبال دیدن است و همه اتفاقات فوتبالی است.

از شیراز تا تهران به عشق ورزشگاه



خوش‌حالی از جنس فوتبال، هیجان از جنس فوتبال. از چهار پروژکتوری که در چهار گوشه استادیوم است تنها دو پروژکتور رو به روی تماشاگران در دو سمت پرده نمایش، روشن است. آن همه نه به طور کامل. فقط چراغ‌های دو ردیف پایینی. نمایش تصویر برنامه تلویزیونی 2018 روی پرده شروع می‌شود اما خیلی کم‌رنگ و محو و غیرقابل تشخیص. همه هوای هم را دارند. آن‌ها که نشسته‌اند صندلی‌های خالی را به تازه واردها نشان می‌دهند، موقع رد شدن از کنار هم می‌ایستند و به هم تعارف می‌کنند، کسی به خاطر عجله یا بی‌دقتی به کسی تنه نمی‌زند و همه به هم کمک می‌کنند تا قبل از شروع مسابقه زودتر جای مناسبی پیدا کنند و بنشینند. بعضی‌ها از شهرهای دیگر آمده‌اند تا خانوادگی و در کنار هم فوتبال تماشا کنند و شب به یادماندنی فوتبال ایران را به یادماندنی‌تر کنند. پدر خانواده می‌گوید از شیراز آمده‌اند تا برای اولین بار کنار دخترانش که از نوجوانی آرزوی تماشای فوتبال را در استادیوم داشته‌اند و حالا چیزی نمانده وارد دهه سوم زندگی‌شان شوند، در ورزشگاه آزادی فوتبال ببینند. چیزی به آغاز مسابقه نمانده است. روی اسکوربرد یکی یکی عکس اعضای تیم ملی فوتبال نمایش داده می‌شود و گوینده ورزشگاه اسمش را می‌گوید. تماشاگران هم صدا، تشویق می‌کنند. چراغ‌ها همگی خاموش می‌شود و تصویر روی پرده جان می‌گیرد. هنوز هم تماشاگران زیادی در حال ورود به  ورزشگاه هستند و در راه پله‌ها در حال رفت و آمد. مسابقه که شروع می‌شود هرکسی هرجای پله‌هاست همانجا می‌نشیند. با هر حمله‌ای روی دروازه‌ها صدای جمعیت بالا می‌رود.

تشویق‌های تمام نشدنی زنان، در رفت و برگشت



نیمه اول که تمام می‌شود، چراغ‌ها را روشن می‌کنند و دوباره بازار عکس با مستطیل سبز و پرچم ایران و علامت پیروزی داغ می‌شود. همه درباره گل ایران در نیمه دوم امیدوارانه حرف می‌زنند تا نیمه دوم شروع می‌شود و به لحظه حساس پنالتی رونالدو می‌رسیم.

بیرانوند که پنالتی را در برابر چشمان اغلب ناامید ما، می‌گیرد به اندازه زدن 10 گل کبف می‌کنیم و جیغ می‌کشیم. آنقدر ایستاده تشویقش می‌کنیم تا صحنه حساس بعدی اتفاق میفتد و به ادامه بازی برمی‌گردیم. از شدت استرس و هیجان دقایق پایانی، از دقیقه 80 بازی را ایستاده در بالای سکوها در ردیف آخر تماشا می‌کنیم. خیلی‌ها مثل ما هستند و ایستاده‌اند. پدری دست روی شانه‌ دخترش انداخته با نگرانی مسابقه را نگاه می‌کند. جیغ و فریادمان بعد پنالتی و گل کریم انصاری فرد از شدت استرس‌ها کم می‌کند و فرصت گل از دست رفته طارمی و سوت پایان بازی ما را به سمت در خروجی روانه می‌کند.  توی دلمان یک حالی است که انگار هنوز تمام نشده و می‌توانیم امید داشته باشیم.



تماشاگران مسیر برگشت را هم با همان قدرت و شدت چندساعت پیش تمام و کمال تیم ملی را تشویق می‌کنند. صدای بوق و ایران ایران گفتن لحظه‌ای قطع نمی‌شود. ماشین‌ها خیابان جلوی ورزشگاه را بند آورده‌اند و با بوق تیم ملی را تشویق می‌کنند. زنان و دختران پابه پای مردان هنوز در حال تشویق کردن هستند و آخرین جیغ‌های در گلو مانده‌‌شان را می‌زنند و نمی‌دانند کی دوباره بتوانند به این ورزشگاه و این استادیوم راه پیدا کنند. نمی‌دانیم کی دوباره بتوانیم به این ورزشگاه و این استادیوم راه پیدا کنیم.



ما امشب اینجا بودیم، در ورزشگاه آزادی، کنار مستطیل سبز آرزوهایمان، جیغ کشیدیم، خندیدیم، از خوشحالی از جا پریدیم، همدیگر را در آغوش گرفتیم، به هم احترام گذاشتیم، کنار هم فوتبال تماشا کردیم، هیچ صحنه‌ای ندیدیم که از تعریف کردنش شرم داشته باشیم، هرچه دیدیم همه افتخار بود. تنها جای بازیکنان تیم ملی‌مان در مستطیل سبز آزادی خالی بود. ما دوباره برمی‌گردیم.  یک روز که شما هم در زمین باشید. ثبت شود در تاریخ. 4 تیرماه نود و هفت‌مان.

شکوه سکوت 30 هزارنفره!



بالاخره بعد از آنهمه جا به جایی و کشف هیجان تازه یافته ورود به استادیوم، بازی شروع می‌شود، همان پاسکاری اول نشان می‌دهد اعتماد به نفس بچه‌های ما خیلی بیشتر از بازی جلوی اسپانیاست و نوید یک بازی پرهیجان را می‌دهد. مادر و دختری که پشت سر ما نشسته‌اند آخرین عکس یادگاری را با پرچم و پشت به زمین سبز می‌گیرند و سرجای خودشان می‌نشینند. مرد کنار دستی‌، دستش را می‌گیرد دور دهنش و فریاد می‌زند «اییییران...» که کسی همراهی‌اش نمی‌کند. یکباره سکوت 30 هزارنفری برقرار شده برای شنیدن صدای گزارشگر. این هم یکی دیگر از شگفتی‌های امشب بود، اصلا توقع این یکی را دیگر نداشتیم. گمان می‌کردیم باید از همه اتفاقات را از روی تصویر ببینیم و بابت این شگفتی سکوت یک دم‌تان گرم نثار جمعیت 35-30هزارنفره می‌کنیم.

هر موقعیت گلی که روی دروازه ما یا پرتغال پیش می‌آید صدا از همه بلند می‌شود و فریاد می‌کشند. روی دروازه ما باشد از وقت حمله پرتغالی‌ها، مدافعان‌مان را تشویق می‌کنیم و ادامه می‌دهیم تا ختم به خیر شدن توپ در دستان بلند وکشیده بیرانوند. روی دروازه پرتغالی‌ها باشد تشویق می‌کنیم تا برگشت توپ و گذشتن خطر از سر دروازه پرمدعای پرتغال. اولین موقعیت جدی گل ما صاف می‌نشیند در دستان دروازه‌بان فسفری پوش و ما چون تصویر واضحی نداریم برای چند ثانیه گمان می‌کنیم گل شد و از شدت تحیر و هیجان صدای ضربان قلبمان از کف زدن مدام پیشی می‌گیرد. گل مراکش به اسپانیا هم مثل گلی که خودمان زده باشیم هیجان و شادی را به ورزشگاه می‌آورد. گل پرتغال در آخرین دقایق نیمه اول، مثل آب سردی است که روی حرارت و هیجان تماشاگران ریخته می‌شود، خانواده‌ای که جلویمان نشسته‌اند از ناراحتی می‌گویند برویم. اما بعد از چند لحظه و دیدن انگیزه بازیکنان ایران و دویدن‌های بدون خستگی‌شان پشیمان می‌شوند و سرجایشان می‌نشینند.

این خبر را به اشتراک بگذارید