• پنج شنبه 30 فروردین 1403
  • الْخَمِيس 9 شوال 1445
  • 2024 Apr 18
یکشنبه 3 دی 1396
کد مطلب : 2055
+
-

اینجا قلب‌ زلزله‌ بود

خبرنگار همشهری از روستاهای ملارد گزارش می‌دهد

زلزله ملارد
اینجا قلب‌ زلزله‌ بود

کوچه و برزن‌ها یکدست با برگ‌های نارنجی فرش شده، گذرگاه‌ها خالی از هر جنبنده‌ای است. کلاغ‌های سیاه روی شاخه‌های بی‌برگ چنارها فرمانروایی می‌کنند. در این حوالی صدای بال زدن پرندگان را هم به راحتی می‌توان شنید.

اهالی محله خوشنام که درست در مرز شهر ملارد و مشکین‌دشت زندگی می‌کنند، در مورد این آبادی می‌گویند اینجا دست‌کم هزارنفر جمعیت دارد اما به روستا که برسی انگار سال‌هاست متروکه بوده. تنها چیزی که در میان سکوت خوفناک این آبادی خودنمایی می‌کند دیوارهای ترک‌خورده‌ای است که نشان می‌دهد خانه روستاییان بر اثر زلزله چهارشنبه شب گذشته ترک خورده و فاصله چندانی تا به زانو درآمدن نداشته است.

اینجا حالا 3روز بعد از زلزله، ساکنان آبادی را تخلیه کرده اند؛ اینجا روستای کوشکک است. آبادی‌ای در 3کیلومتری شهر ملارد و 7کیلومتری مشکین دشت؛ همان جایی که تا ساعت‌ها بعد از لرزش شب هنگام ملارد، کرج، تهران، قم و اراک نشانی آن را همه بعد از اعلام 5.2ریشتر قدرت زلزله واضح‌تر از هر چیزی اعلام می‌کردند.

اینجا کانون زمین لرزه‌ای است که چندین میلیون ساکن پایتخت و مناطق اطراف آن را چنان به وحشت انداخت که همه، ساکنان آن را فراموش کردند. حالا تنها این اهالی محله خوشنام، روستای یوسف‌آباد و کوشکک هستند که می‌دانند اینجا نقطه اصلی زمین لرزه بوده، درست زیر پاهایشان. معمای سکوت ترسناک کوشکک را بوی هیزم‌های سوخته حل می‌کند.

2کوچه پایین‌تر تقریبا در میانه روستا چند مرد میانسال مقابل تنها دکانی که کرکره‌هایش بالاست نشسته‌اند گرد آتش، یک سوپرمارکت محلی که پاتوق مردان قدیمی روستاست. آقا فضل‌الله 70ساله، یکی از 5مردی که دستانش را روی حلبی‌ای که از سوختن هیزم‌ها شعله ور شده، گرم می‌کند، خانه‌اش همین روبه‌روست. در سفید رنگی دارد که با یک قفل آویز بزرگ مهر و موم شده.

پیرمرد اشاره می‌کند به شکاف و ترک‌هایی که دور تا دور دیوارهای سیمانی خانه‌اش را محاصره کرده است: «خراب نشده اما جرزهایش از هم پاشیده است. بعضی دیوارها حتی اگر باد شدیدی بوزد، فرو‌می‌ریزد. اغلب خانه‌های این روستا قدیمی هستند؛ مثلا خانه خودم. سال 57ساختمش. همان سالی که از شهرستان ساوه به این روستا مهاجرت کردم. الان چند سال می‌شود؟»

فضل‌الله می‌گوید «آن شب آخر‌الزمان» بود و ادامه می‌دهد: «وقتی زلزله شد انگار یک ارتش آدم روی سقف خانه رژه می‌رفتند. خیلی وحشتناک بود، همه قاب‌های روی دیوار فرو ریخت، جرزها به صدا در‌آمده بود، این خانه 2تا چاه عمیق فاضلاب دارد، از این می‌ترسیدم که زمین دهان باز کند و همه مان را ببلعد. ظرف چند ثانیه آن اتفاق هولناک تمام شد. وقتی به‌خودم آمدم هنوز زیر سقف بودم، پسرم وسط حیاط خانه نقش زمین شده بود، دخترم گوشه آشپزخانه شوکه مچاله بود، نوه‌هایم هم از ترس پشت سرم پناه گرفته بودند.

ما فرصت نکردیم از خانه خارج شویم. خانه‌های این روستا اغلب یک طبقه است، تعداد کمی دو طبقه داریم، اما دیوارهای فرسوده‌شان مقاومتی در برابر زمین لرزه ندارد. از وقتی زلزله آمده در خانه را قفل زده‌ام. به همراه همسر و دخترم روزها را در خانه پسرم که نوساز است سپری می‌کنیم. خانه‌اش درهمین کوچه پایینی است اما سقف خانه او نیز شکاف برداشته، شب‌ها وسط کوچه چادر می‌زنیم و شب را در خیمه سحر می‌کنیم.»

آقا مهدی با چوب، هیزم‌ها را جا‌به‌جا می‌کند، آتش دوباره جان می‌گیرد، میان دودها سرفه می‌کند و می‌گوید: «همه اهالی در خانه‌های نوساز انگشت شماری که این اواخر در روستا ساخته شده پناه گرفته‌اند. روستا به این خاطر خلوت است. شب‌ها این معابر شلوغ‌تر می‌شود. مردم از خانه‌ها بیرون می‌آیند و چادر می‌زنند.»

درست بعد از سه راه کوشکک، 3کوچه به چشم می‌خورد که مرکز اصلی خانه‌های قدیمی دراین روستاست. حال و احوال وخیم این خانه‌ها رامی توان از روی شکاف‌های عمیق روی دیوارهای آن متوجه شد. فاطمه خانم مادر 2کودک 4و 7ساله صاحب و ساکن یکی از این خانه‌هاست، همسر او در شهرستان عسلویه کار می‌کند. « درون خانه‌ها وضعیت اسفناک است. سقف‌ها شکاف خورده و دیوارهای پوسیده ترک برداشته است.

راستش وقتی آن صدای وحشتناک آمد و بلافاصله بعد از آن زلزله شد، هر چیزی که روی دیوار نصب بود فرو ریخت. بچه هایم را محکم در آغوش گرفتم. تصور می‌کردم خانه روی سرمان خراب شده، وقتی زلزله تمام شد بچه را بغل کردم آمدم بیرون. همه وحشتزده آمده بودند داخل کوچه. چند دقیقه که گذشت متوجه شدیم دیوار سالمی برای خانه مان نمانده، حالا هم شب‌ها درون ماشین ون همسایه می‌خوابیم. خدا خیرش بدهد که اجازه می‌دهد ما هم در کنار خانواده‌اش در این تاکسی شب را صبح کنیم.»

روستای یوسف آباد تقریبا 500متر با کوشکک فاصله دارد. احوال ساکنان این روستا بهتر از روستاییان کوشکک است اما رد پای زلزله را می‌توان روی دیوارهای شکاف خورده اینجا هم دید. اهالی یوسف‌آباد نیز به خانه‌های نوساز هم ولایتی‌شان پناه آورده‌اند. خانم محمدی به همراه همسایه‌اش از همین الان به فکر آن است که چادر مسافرتی‌شان را برای شب برپا کند. او می‌گوید: «من هم مثل همه آدم‌هایی که در این حوالی بودند ابتدا صدای یک انفجار را احساس کردم و بعد از آن زلزله آمد.

از وحشت با پای برهنه بچه‌هایم را برداشتم و از خانه فرار کردم. وقتی وارد کوچه شدم همه پابرهنه بودند. تمام اجناس این سوپرمارکتی که روبه‌روی خانه‌مان است از روی قفسه‌ها ریخته بود. آن شب بدترین شب زندگی‌ام بود. الان هم شب‌ها از وحشت تکرار زمین‌لرزه زیر سقف نمی‌مانیم.»

آقای حسینی یکی از اهالی روستای یوسف‌آباد و صاحب بقالی روستاست؛ او شب زلزله را اینطور توصیف می‌کند: «در مغازه‌ام نشسته بودم. چند دقیقه قبل از شروع زمین لرزه، قناری‌ام در قفس بی‌تابی می‌کرد. صدای پارس سگ‌ها در روستا بیشتر شد. یک جفت یاکریم کنج مغازه‌ام لانه کرده بودند، قبل از زلزله پر زدند و رفتند.

هنوز به لانه‌شان باز‌نگشته‌اند. بعد از این اتفاق‌ها بود که صدای مهیبی شنیدم. فاصله شنیدن این صدا تا وقوع زلزله یک ثانیه بود. شیشه آبلیموها، قوطی کنسروها، شامپوها و... روی قفسه‌ها به حرکت درآمدند و یکدفعه سقوط کردند. واقعا آنقدر وحشتناک بود که اصلا یادم نیست چطور از مغازه بیرون آمدم.»

این خبر را به اشتراک بگذارید