نرگس حسنی/ دانشآموز دبیرستانی:
تشابه مکانهای وقوع حادثه، وجود تیپ و قوانین مشترک، مدرسه را شبیه یک ژانر سینمایی میکند. حادثه یا همان آموزش، در ساختمانهای بیروح اتفاق میافتد. دیوارهای حیاط معمولا برای تخلیه فشارهای روانی، پر از فحشهای ریزودرشتیاست که هر سال با رنگآمیزی مجدد، مخفی میشوند. چند میز گنده آهنی و صندلیهای مشکی، برای ساختن یک اتمسفر وحشتناک در دفتر کافیاست؛ دفتری که اغلب تیپهای ثابتی در آن مستقرند؛ کسانی که به جای مراقبت از خود و نکتهبرداری از تجربههای گاهی تلخ، به تو یاد میدهند که برای اشتباهاتات اشک بریزی و احساس گناه کنی؛ یک مدیرخسته از سخنرانیهای طولانی مراسم صبحگاه، درباره اصول اخلاقی مطلق با منشأهای نامعلوم؛ تیپی که ساخته شده تا هیچوقت از مفاهیمی مثل مهربانی، عشقورزیدن، صداقت، همکاری و صبر که امتحانشان را طی قرنها روی کره زمین پس دادهاند صحبتی نکند و تأکیدش بیشتر روی کوتاهماندن ناخنها باشد. ناظم هم که سرگرمیاش پیداکردن و سرککشیدن در موبایلهای پنهانشده زیر کاشیهای لق کلاسهاست؛و معلمها که طرفدار شعار کلیشهای «پرورش و آموزش، نه آموزش و پرورش» هستند، نبود پچپچهای آخر کلاس که نوعی اعتراض است به ملالآوربودن شیوه تدریس، اوج خواسته آنها از کلمه پرورش است و ابدا انواع دیگری مثل پرورش تامل، پرورش نقدپذیری یا مصداقهای دیگر مد نظر آنها نیست. ژانر مدرسه قوانین مطلقی دارد. بعضی از دروس در آن تدریس میشوند تا حقیر شوند. امکان بحث و گفتوگو در کلاسها، مخصوصا در مورد مباحث انسانی وجود ندارد. قرار نیست هیچوقت مهارت اظهارنظرکردن در جمعهای تخصصی را پیدا کنی بلکه صرفا باید یاد بگیری که چطور در 20دقیقه 100سؤال تستی را جواب بدهی. ژانر مدرسه تنها ژانریاست که موجود است اما محبوب نیست؛ یک سرگرمی اجباری؛ تنها ژانری که اگر روزی تماشاگرها آن را با پایان متفاوتی ببینند، به جای کندن دستههای صندلی، احساس رضایت بیشتری میکنند.