• چهار شنبه 5 اردیبهشت 1403
  • الأرْبِعَاء 15 شوال 1445
  • 2024 Apr 24
چهار شنبه 29 آذر 1396
کد مطلب : 1823
+
-

زنده از حافظیه

اول شخص مفرد
زنده از حافظیه

احسان رضایی/ روزنامه‌نگار:

حالا که شما دارید این سطرها را می‌خوانید، لابد چند ساعتی بیشتر تا رسیدن شب یلدا باقی نمانده است. من اما یک روز جلوتر دارم می‌نویسم. احتمالا فردا بعدازظهر اینجا غلغله بشود و جای سوزن‌انداختن نیست و حتی فال‌فروش‌های سمج هم نتوانند از بین جمعیت راهی برای کار و کاسبی پیدا کنند. امروز اما خلوت است.

تعداد آدم‌های حاضر در محوطه اطراف مزار خواجه فوقش 20نفر بشود. بیشترشان دارند عکس می‌گیرند و با حافظ سلفی می‌اندازند. پدر و مادری دخترشان را آورده‌اند و برایش ترمه انداخته‌اند روی پله‌ها و او را وسط پارچه نشانده‌اند و دورش دارند انار می‌چینند که لابد عکسشان بهتر بشود. شجریان دارد از بلندگوهای حافظیه پیش‌درآمد می‌خواند. آن روبه‌رو هم یک زوج سالخورده کنار هم نشسته‌اند و خانم کمی سرش را خم کرده است، طوری که روی شانه همسرش قرار بگیرد.

همه‌‌چیز در چنان آرامشی است که انگار هزار سال دیگر هم می‌تواند همینطوری و همین شکلی برقرار بماند. رازش همین است. حافظیه آرامش دارد. یک حسی که می‌گوید 700سال است ایرانی‌ها کنار صاحب این مزار آمده‌اند و فاتحه داده‌اند و طلب خیر کرده‌اند و شعرهای این آقا را برای همدیگر خوانده‌اند و زیر لب زمزمه کرده‌اند و به آواز تکرارش کرده‌اند و لابد پیش خودشان حساب کرده‌اند که تا وقتی شعرهای او در ذهن و زبان ما زنده است، باقی چیزهای مربوط به این وطن باستانی هم باقی می‌ماند.

این آقا دیگر تبدیل شده است به خاطره جمعی ما. همه ما، با هر سن و سال و موقعیت و مسلک و مرامی، حداقل یکی دوتا خاطره از شعرهای او داشته‌ایم.  ترانه و تصنیفی از خواننده محبوبمان را با شعر او به‌خاطر داریم،  شب یلدا،  سال تحویل و مناسبت دیگری سرکتابش را باز کرده‌ایم و معنی کلمه‌ای از فالمان را از این و آن پرسیده‌ایم، برای همین است که حتی نشستن در حافظیه و فکرکردن به همه این خاطره‌ها، اینقدر کیف دارد. من هم اینجا، در سایه درختان حافظیه نشسته‌ام و همین حال و احوال‌ها را می‌نویسم.  

این خبر را به اشتراک بگذارید