• پنج شنبه 6 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 16 شوال 1445
  • 2024 Apr 25
پنج شنبه 3 خرداد 1397
کد مطلب : 17446
+
-

میدان بهارستان و متعلقاتی به جا مانده از حاجی‌میرزاحسین‌خان سپهسالار

چه‌ کسی پای شاه قجر را به فرنگ باز کرد ؟

چه‌ کسی پای شاه قجر را به فرنگ باز کرد ؟


لیلا باقری
نام میدان بهارستان با جنبش مشروطه گره خورده است. این میدان چه خاطراتی که در دل خود ندارد!   هربار که برمی‌گردیم به دوران پرآشوب و شلوغ مشروطه‌، خواه ناخواه خود را در این میدان می‌بینیم و قلب‌مان فشرده می‌شود؛ شاید در روزی که محمدعلی‌شاه ساختمان بهارستان را به توپ بست تا از این قانونگذاری خلاص شود. حالا بهارستان شده بورس کیف و کفش و آلات موسیقی و پر است از ساختمان‌های قدیمی و کوچه پس کوچه‌هایی که ما را به «طهران» می‌برد. با هم برویم وسط میدان بهارستان، کنار آب‌نمای آن. رو به شمال بایستیم. سمت شرق ما ساختمان بهارستان یا مجلس قدیم و موزه فعلی قرار دارد، در کنار آن هم مسجد و مدرسه سپهسالار که امروزه آن را به نام مدرسه عالی شهید مطهری می‌شناسیم‌. سمت غرب، چند متری که برویم به باغ سپهسالار یا همان خیابان صف می‌رسیم که بورس کفش است. تنها جایی که به یادگار از باغ بزرگ سپهسالار به همین نام مانده است. این محدوده، روزگاری متعلق به حاجی‌میرزاحسین‌خان سپهسالار بود؛ از معدود مردان زمان خودش که اندیشه‌ای پیشرو داشت.‌زاده قزوین و تحصیل‌کرده دارالفنونی که امیرکبیر بنا کرد؛ به عشق تحصیل فرزندان وطن که از بین‌ آنها کسی مانند سپهسالار بیرون بیاید. هرچند که مردی‌ست، انگار مایل به خاکستری... می‌گویند گاهی لغزیده به چپ و راست و بوی انگلیس و روس گرفته. اما اصلا مانند مردان هم‌عصر خودش نبود که فراتر از خود را نبیند و سر کند به رشوه‌خواری و خو کند به بی‌قانونی!


همیشه به پیشینه قوی خود می‌بالیم؛ به روزگاری که ایران تمدنی داشت و اروپا هیچ...! اما از یک دوره به بعد- چه بخواهیم و چه نخواهیم- دوران تحقیر شروع شد. دورانی که چیزی از کشور مطرح در آسیا نماند.

از سال 1157شمسی که کریم‌خان رفت تا 1212وقت مرگ فتحعلی‌شاه، پنجاه و چندسال گذشت و درست در همین زمان‌ها، اروپا پر از اتفاق و بیداری بود. از آمدن ناپلئون گرفته تا جنبش‌های مردمی و اختراع و اکتشاف‌های تازه که نوید یک دنیای مدرن را می‌داد، اما ایران در خاموشی و خواب به سر می‌برد و کماکان به همان شیوه عصر قدیم، روزگار می‌گذراند. همین شد که از دولت‌های قوی و بیدار، یکی‌ بالای سر ایران قرار گرفت و شمال را به نیش کشید و دیگری پایین آمد و جنوب را. جنگ پشت جنگ و شکست پشت شکست نه فتحعلی‌شاه را بیدار کرد و نه بعدی‌ها را. نه خودشان کاری کردند و نه گذاشتند اندک مردان واقعی کاری از پیش ببرند. میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام، وزیر محمدشاه، مردی کاردان بود که شاه او را کشت و جای او را به میرزا آقاسی داد. میرزا تقی‌خان امیرکبیر هم که پر از اندیشه و توانمندی بود، به دستور ناصرالدین‌شاه رگ‌هایش را در حمام فین کاشان از هم باز کردند. بعد هم حاجی‌میرزاحسین‌خان سپهسالار آمد تا کارهایی انجام دهد و قوانینی بگذارد که این‌بار هم ناصرالدین‌شاه و هم مردم علیه او شوریدند.



حکمرانی شهرها یا تبعید و دوری از تهران

حاجی میرزاحسین‌خان سپهسالار 20سال خارج از ایران بود و تفلیس و استانبول و... را دید. او 12سال در استانبول زندگی کرد و از اوضاع اروپا هم آگاهی داشت. دوست داشت ایرانیان هم تکانی بخورند و شهرها از حکمرانان بی‌قانون نجات پیدا کنند و بساط رشوه برچیده شود. او مدتی صدراعظم ناصرالدین‌شاه شد و از نخستین کارهایش هم این بود که وزارتخانه و درباری مانند اروپایی‌ها ایجاد کرد. البته قبل از او هم وزارتخانه بود اما سر و سامانی نداشت و شاه یا صدراعظمش فرمان می‌دادند و همه‌کاره بودند. سپهسالار 9وزارتخانه برپا کرد: وزارت داخله، وزارت خارجه، وزارت جنگ، وزارت مالیات، وزارت عدلیه، وزارت علوم، وزارت فواید، وزارت تجارت و زراعت و وزارت دربار. کارها را بین‌ آنها تقسیم کرد اما موظف شدند که نزد صدراعظم پاسخگو باشند.در تاریخ مشروطه به قلم احمد کسروی می‌خوانیم: «این وزارتخانه‌ها با اداره صدراعظمی «دربار اعظم» نامیده شود. کارهای بزرگ کشوری با بودن صدراعظم در «مجلس وزرا» به گفت‌وگو آید و هفته‌ای دو روز این مجلس برپا گردد.»



از اینها گذشته، او بود که پای ناصرالدین‌شاه را به فرنگ باز کرد. قصدش هم این بود که شاه ایران به اروپا برود و ببیند چه پیشرفت‌هایی شده و به کجاها رفتند تا شاید، تغییری در روش مملکت‌داری بدهد. همین شد که شاه سال 1252به اروپا رفت و البته سپهسالار هم او را همراهی کرد. اما نبودن سپهسالار همانا و شورش درباریان ناراضی علیه او همانا. آنها به برخی از روحانیون که از قدرت زیادی هم برخوردار بودند، گفتند سپهسالار می‌خواهد ایران را مانند فرنگستان کند و امتیاز راه‌آهن را هم به انگلیسی‌ها داده است. سپهسالار را بی‌دین خواندند و نامه‌ای به شاه نوشتند که او را با خود به تهران نیاورد. نامه در رشت به شاه رسید و همانجا سپهسالار را به حکمرانی گیلان گذاشت و خودش به تهران آمد. اما سال بعد دوباره او را به تهران آورد و وزارت خارجه را به سپهسالار داد. او آمد و از روحانیون دلجویی کرد و دوباره شاه را به رفتن به فرنگ تشویق کرد. اما هم شاه خیلی همراه نبود و هم دشمنی با او ادامه پیدا کرد و مجبور شد به حکمرانی خراسان برود و همانجا درگذشت؛ مرگی زودرس که گریبان اغلب مردانی را که کمی دلبسته تغییرات بودند، گرفت. جنبش مشروطه سال‌ها پس از مرگ او رخ داد اما یاد سپهسالار با عمارتی که سال‌ها بعد جایی برای گردهمایی وکلا شد، زنده ماند.



عمر سپهسالار به دیدن مسجد قد نداد...

نصرالله‌ حدادی/ کتاب «تهران قدیم»



ساختمان مدرسه سپهسالار که از بزرگ‌ترین مساجد و مدارس علوم دینی دوره ناصری‌ است، توسط میرزاحسین‌خان سپهسالار قزوینی صدراعظم معروف ناصرالدین‌شاه در سال 1296هجری قمری بنیان‌گذاری شد. طرح مدرسه و مسجد سپهسالار را میرزا مهدی‌خان شقاقی(ممتحن‌الدوله) تهیه کرد و استاد حسن معمار قمی شروع به ساخت آن کرد. میرزاحسن‌خان دو سال بعد هنگامی که مسجد نیمه‌کاره بود در 21ذیحجه 1298هجری قمری در شهر مشهد درگذشت و ناصرالدین‌شاه ادامه ساخت مدرسه و مسجد را به میرزایحیی مشیرالدوله برادر میرزاحسن‌خان سپهسالار واگذار کرد. عبدالله مستوفی می‌گوید: «میرزاحسن‌خان سپهسالار عمرش وفا به تمام کردن مدرسه نکرد و چون شاه وقت متولی مدرسه بود، ناصرالدین‌شاه این حق خود و رسیدگی به‌کار ساختمان را به یحیی‌خان مشیرالدوله برادر آن مرحوم واگذاشته، مامورش کرد که از همان موقوفات مدرسه ساختمان آن را تمام کند. بنابراین مدرسه سپهسالار خرد خرد ساخته شد و اولی محلی که آن را طاق زدند چهل ستون بود و بعد به مقصوره بزرگ سمت جنوب پرداختند. تازه طاق مقصوره تمام‌شده بود که حاجی شیخ جعفر مجتهدی شوشتری مردی با تقوا که در آن واحد، واعظ و سخنران زبردستی هم بود از عتبات برای زیارت مشهد به ایران و تهران وارد شد.‌ماه رمضان بود. حاجی ملاعلی کنی از او تجلیل کرده، یک روز در مسجد مروی او را مقدم داشت و تمام طلاب و مقدسین و خود حاجی ملاعلی کنی هم پشت او نماز خواندند. فردا تمام شهر برای نماز خواندن پشت او هجوم کردند. ناصرالدین‌شاه مسجد نیمه‌تمام سپهسالار را برای نماز خواندن حاجی شیخ‌جعفر تعیین کرد و آجر و خاک و گچ و آشغال بنایی را از این سر و آن سر صحن و حجرات چهل‌ستون و مقصوره جمع و محل را برای نماز آماده کردند. حاجی شیخ در محراب مقصوره سمت جنوب به نماز ایستاد. چهل ستون را برای زن‌ها تخصیص دادند، تمام مقصوره و صحن و حجرات و ایوان‌های تحتانی و فوقانی و راهروها و حوضخانه و مدخل و جلوخان، حتی در خیابان‌ها هم صنوف جماعت قائم می‌شد. یک روز تخمین کردند بیست و چهار هزار نفر پشت سر این مجتهد ایستاده بودند که در فرمان‌الله‌اکبری بیست و چهار هزارنفر از رکنی به رکن دیگر از قیام و قعود و رکوع و سجود منتقل می‌شدند. در تهران هیچ نظیر این جمعیت و جماعت دیده نشده بوده است.» (مستوفی عبدالله، شرح زندگانی من، جلد اول، ص ص 332-333)مسجد و مدرسه سپهسالار، 62متر طول و 61مترعرض دارد. ساختمان دو طبقه و در هر طبقه حجراتی برای سکونت طلاب ساخته شده که مجموع آنها قریب شصت حجره است. در چهار طرف، چهار ایوان قرار دارد که مانند سایر مساجد ایوان بزرگ و اصلی در طرف جنوب واقع شده و منتهی به مقصوره و گنبد عظیم می‌شود. گنبد و شبستان زیر آن از نظر بزرگی و عظمت کمتر از گنبدهای مساجد بزرگ و صفوی نیست، ولی از نظر زیبایی و مهندسی به پای آنها نمی‌رسد. سطح مقصوره و گنبد از حدود محراب تا محاذی صحن مسجد تقریبا 43و عرض آن 41متر و ارتفاع گنبد 37متر است. وقف‌نامه مدرسه را به خط نستعلیق در روی کاشی کتیبه کرده و دورادور صحن مدرسه در طبقه اول حجرات نصب کرده‌اند. در اصلی ورودی مدرسه که دارای جلوخان و سردر عظیم آهنی باشکوه بزرگی است در ضلع غربی مدرسه و در حاشیه خیابان بهارستان قرار دارد. پس از ورود به دهلیز مدرسه که دیوارها و سقف آن از کاشی‌های الوان ممتاز تزیین شده از دو کریاس به داخل مدرسه راه ورود هست و این دو راه در اطراف ایوان غربی مدرسه قرار دارند.



بهارستان امروزی همان عمارتی ماه‌تابان خانم و میرزاحسین‌خان است؛ خانه عشق‌شان.زن و شوهری که یک‌جان بودند در یک بدن. ماه‌تابان زنی باسواد و شاعر و عاشق‌پیشه بود. هم فرانسه می‌دانست و هم ترکی استانبولی. خطی خوش هم داشت و شعرهایش را می‌نوشت: «به هر جا هست بیمار از خدا خواهد شفای خود مریض عشق تو هرگز نیارد نام بهبودی...» وقتی همسرش در مشهد ناگهانی مرد و خبر مرگش را به ماه‌تابان دادند، این شعر را خواند: «هزار نقش بر آرد زمانه و نبود یکی از آنچه در آینه تصور ماست».


باغ سپهسالار وقتی در اختیار حاج‌علی مقدم بود، درخت‌های آلبالوی زیادی داشت و قنادها روی آلبالوهای روی شاخه، شکر می‌ریختند و ناصرالدین‌شاه را که عاشق نقل آلبالو بود، دعوت می‌کردند تا با دست خودش از روی درخت نقل آلبالو بچیند!


گویا در زمان حیات سپهسالار و زندگی‌اش با ماه‌تابان خانم و همچنین تا زمان زنده بودن خانم عمارت، بهارستان مرکز برگزاری تعزیه زنانه بود. این تعزیه در 10روز محرم عصرها برگزار می‌شد و زنان تعزیه‌خوان هرکدام به تناسب، شمر و یزید و علی‌اکبر و... می‌شدند. در این تعزیه هیچ زنی را با روبنده راه نمی‌دادند که مبادا مردی در لباس زنانه وارد این مجلس شود. برای همین به محض ورود به اندرونی زنانه خواجگان حرم ابتدا رو بنده را کنار می‌زدند و بعد از اطمینان آنان را به محل تعزیه راه می‌دادند.



سرنوشت عمارتِ عشقِ سپهسالار...

از برگزاری مراسم عروسی تا مجلس قانونگذاری!



سال‌ها قبل از اینکه سپهسالار به صدارت برسد، در منطقه‌ای دور از شهر تهران، باغی وجود داشت معروف به باغ سرداری؛ باغِ محمدحسن‌خان سردار ایروانی. بخشی از باغ که بعدها زمین عمارت بهارستان و مدرسه سپهسالار شد، آن وقت‌ها 8هزارتومان فروخته شد به حاج‌علی‌خان مقدم حاجب‌الدوله. او در این باغ عمارت‌هایی ساخت. اما این عمارت و باغ خیلی در تملک حاج‌علی‌خان مقدم نماند. عیاش بود و گشاده‌دست و مجبور شد باغ را گرو بگذارد. سال 1280قمری در دو نوبت، یک‌بار 3دانگ و یک‌بار 2دانگ و نیم آن گرو رفت پیش پاشاخان امین‌الملک. حاج‌علی‌خان که فوت کرد، امین‌الملک باغ را به سپهسالار فروخت و قباله هر 6دانگ به نامش خورد و عمارت بهارستان و مسجد سپهسالار را بنا کرد. اینجا تکلیف آن نیم‌دانگ معلوم نشد و بعد از سپهسالار هم به تصرف شاه درآمد. همین باعث شد بعضی از مردم با اکراه در این مسجد نماز بخوانند. این عمارت در سمت شمال مدرسه او، یعنی همان مدرسه سپهسالار قرار دارد. باغ و مدرسه از قناتی به نام «مهران» مشروب می‌شدند. 3دانگ از این قنات وقف مدرسه بود و 3دانگ دیگر برای عمارت. مهران هم در گذشته نام روستایی بود از توابع ری. این عمارت را سپهسالار برای زندگی خودش با ماه‌تابان خانم، ملقب به قمرالسلطنه دختر فتحعلی‌شاه، ساخت.

سپهسالار سال 1298قمری درگذشت و چون فرزندی نداشت، ناصرالدین شاه باغ و عمارت را تصرف کرد. اما عمارت اندرونی همچنان در اختیار ماه‌تابان‌خانم ماند. عبدالله مستوفی می‌نویسد که چون سپهسالار فرزندی نداشت، شاه باغ و عمارت را بدون هیچ‌ تشریفاتی ضبط کرد و سرپرستی‌ آن را به برادر سپهسالار، یحیی‌خان داد. یحیی‌خان تا وقتی زنده بود کمی تصرف مباشرانه و کمی تصرف مالکانه داشت. هرچند هم در زمان حیات یحیی‌خان و هم بعد از مرگش عمارت یک ساختمان دولتی محسوب می‌شد. اصلا اسم بهارستان را هم برای همین روی آن گذاشتند که نام سپهسالار از پیشانی‌اش پاک شود.

ماه‌تابان‌خانم، 1309قمری از دنیا رفت و عمارت اندرونی هم به تصرف شاه درآمد. رمضان همان سال شاه عمارت را به ملیجک یا همان عزیزالسلطان بخشید. ناصرالدین‌شاه دختر خود، اخترالدوله را هم به نامزدی او درآورده بود. مدتی بعد هم عروسی عزیزالسلطان و اخترالدوله در عمارت سپهسالار که پس از تصرف نام عزیزیه روی آن گذاشته بودند، برگزار شد و برادر ناصرالدین‌شاه در همین عمارت عروس و داماد رادست به‌دست داد.

ساختمان بهارستان در آن زمان مدرن و زیبا بود و به همین دلیل دربار از آن برای مهمانی‌های تشریفاتی استفاده می‌کرد و تا مدت‌ها جایی برای پذیرایی از اشخاص مهم و مهمانان خارجی بود. سال‌ها بعد که فرمان مشروطه امضا شد، میرزا نصرالله‌خان نائینی مشیرالدوله، دستور داد عمارت بهارستان را برای افتتاح مجلس آماده کنند. اما نماینده‌های گروه‌های مختلف موافق این کار نبودند و می‌گفتند مجلس باید جایی در وسط شهر باشد و این عمارت دور است. برای همین مدتی جلسات در مدرسه نظام و بناهای واقع در ارگ سلطنتی برگزار شد. تا اینکه سال 1324که جمعی از نمایندگان نامه نوشتند به صدراعظم و از او خواستند ساختمان بهارستان را موقت بدهد به آنها و بالاخره بهارستان محل مجلس شورای ملی شد. سیدحجت حسینی بلاغی در «گزیده تاریخ تهران» می‌نویسد، این محل را وکلای دوره اول و دوم از حاصل کسر حقوق غیبت‌ها و تأخیرهایشان از عزیزالسلطان خریدند.


این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :