• پنج شنبه 30 فروردین 1403
  • الْخَمِيس 9 شوال 1445
  • 2024 Apr 18
سه شنبه 25 اردیبهشت 1397
کد مطلب : 16279
+
-

حق شهروندان بر شهر

حق شهروندان بر شهر

دکترسیدعلی کاظمی|حقوق‌دان و استاد دانشگاه :

شاید برای شما هم پیش آمده باشد؛ اگر نیامده هم تصور کنید که در یکی از روزهای بهاری، کودک دلبندتان را بر کالسکه‌ای نشانده‌اید و قصد گردش در شهر یا خرید دارید. از همان شروع گردش، با پیاده‌رویی مواجه می‌شوید که برای گذر یک نفر پیاده هم مناسب نیست؛ چه رسد به فردی با کالسکه. اگر امکان گذر هم وجود داشته باشد با پیاده‌رویی مواجه می‌شوید که به تناسب هر ساختمان، رنگ و طرح و سطح مخصوص خود را دارد؛ پس گاهی با تفاوت سطحی در حد یک متر، ناگزیرید مسیرتان را در خیابان ادامه دهید؛ خیابان‌هایی که برای عبور یک ماشین هم به‌سختی فضا دارند، چه رسد به پیاده‌ها. اگر از آن خیابان به سلامت گذشتید و به خیابان اصلی شهر رسیدید تازه با جدولی مواجه می‌شوید که مانع عبور شماست و باید با سپری‌کردن مسیری طولانی، معبری برای گذر پیدا کنید. بعد از اینکه متمدنانه از چراغ سبز گذر کردید با کنار‌گذری مواجه می‌شوید که در کنار چهارراه طراحی شده تا خودروها بدون معطلی پشت چراغ‌قرمز بتوانند به مسیرشان ادامه دهند و آنها هم  گویی می‌خواهند فرصت از‌دست‌رفته را با فشار کامل بر پدال گاز در این کنارگذر جبران کنند؛ اینجاست که دیگر کاملا در برابر خیابان خلع سلاح هستید؛ نه چراغ قرمزی و نه مسیر ویژه‌ای؛ فقط باید مترصد فرصتی طلایی باشید تا ماشین‌ها کم شوند و به آن طرف بدوید! اگر هنوز فرزند دلبندتان همراهتان باشد، به مسیر ادامه می‌دهید. از پارکی می‌گذرید که در گذرگاه‌های آن درختان کاج را هنرمندانه نگه‌داشته‌اند و شاخه‌های هرس‌نشده آنها چشم‌هایتان را نشانه می‌روند. با کمر خم، چندین‌بار کالسکه را پیچ و تاب می‌دهید تا از این خان هم بگذرید و به خیابان بعدی برسید. خوشبختانه تا‌کنون 200متر از مسیر را به سلامت طی کرده‌اید. در خیابان از جدول اول می‌گذرید اما پیمانکار، دومی را دوبانده ایجاد کرده تا هنرمندانه آب‌های دوسوی خیابان را هدایت کند. هر طور که فرمان را ‌می‌چرخانید، چرخ کالسکه به یکی از جدول‌ها گیر می‌کند. از عابری کمک می‌خواهید. مشفقانه کمک می‌کند و به سلامت می‌گذرید. اینجاست که بخت با شما یار است و با معبرهایی مواجه می‌شوید که کاملا مناسب‌سازی‌ شده‌اند. لبخند پیروزمندانه‌ای می‌زنید و با آرامش به مسیر ادامه می‌دهید. به چهارراه که می‌رسید می‌بینید که یک راننده، ماشین خود را دقیقا جلوی معبر شما پارک کرده است. هر طور که بالا و پایین می‌کنید، قابل ردکردن نیست؛ ناگزیر تا چهارراه پایین می‌روید و از آنجا می‌گذرید. از معبری که برای ویلچر و کالسکه ساخته شده رد می‌شوید و می‌گویید خوشبختانه بخش خصوصی به فکر افرادی مثل ما هست. تا پای پله‌های پاساژ می‌رسید، ناگهان مسیر قطع می‌شود و پله‌های پاساژ به شما دهن‌کجی می‌کنند. مبهوت مانده‌اید که نگهبان پیر پاساژ به کمک‌تان می‌آید. سر کالسکه را می‌گیرد و کمک می‌کند تا آن را 8پله بالا ببرید. فروشگاه‌های پایین را که دیدید می‌خواهید فروشگاه‌های بالا را هم ببینید. می‌گویند از پله‌برقی می‌توانید به طبقات بالاتر بروید. با احتیاط سر کالسکه را می‌گیرید و به طبقه بالا می‌رسید، دوری می‌زنید، قیمت‌ها را در ذهنتان با مرکز اصلی فروش لوازم کودک در آن سوی شهر مقایسه می‌کنید و می‌بینید تفاوت، زیاد است. مردد می‌مانید که بخرید یا نه.

تصمیم می‌گیرید که فقط ضروری‌ها را بخرید و بقیه را بگذارید برای آخر هفته که با همسرتان به مرکز شهر می‌روید. می‌خواهید از پله برقی پایین بیایید اما سرعتش بسیار بالاست. چرخ کالسکه در پله برقی گیر می‌کند و نزدیک است کودک‌تان از کالسکه پرت شود که معجزه‌وار همه‌‌چیز را کنترل می‌کنید و درحالی‌که رنگ به رخ ندارید پایین می‌آیید. با خود می‌گویید به پایین که می‌رسید صدای کودک شما از گرسنگی بلند می‌شود و با ماجراهایی که از سر گذرانده لابد نیازمند تعویض تجهیزات هم هست! می‌پرسید که کجا می‌توانید این کار را انجام دهید اما می‌گویند چنین جایی در پاساژ پیش‌بینی نشده است و دستشویی و نمازخانه‌ای هم در اطراف نیست. به یکی از صاحبان فروشگاه‌ها رو می‌زنید و پشت ویترین او به فرزندتان می‌رسید. بعد از تعویض پوشک کودک و شیردادن به او، شتابان مسیر را بازمی‌گردید؛ با کالسکه‌ای که چرخ آن تاب برداشته و تمام مسیر قژ‌قژ می‌کند.آنچه گفته شد نه سناریوی یک فیلم است، نه یک داستان کوتاه تخیلی؛ واقعیتی‌است که هر روز در تهران اتفاق می‌افتد.

می‌توانید اجزای مختلف این واقعیت را تغییر دهید؛ مثلا به جای کودک، جانباز یا معلولی را بر صندلی چرخ‌دار یا با عصا یا یک فرد نابینا یا کهنسال را تصور کنید.

به جای پایتخت، شهرهای دیگری را بگذارید که سرانه رفاهی شهروندانش پایین‌تر و مسیرهای آن ناهموارتر است. مسیر را هم می‌توانید کوتاه‌تر یا بلندتر کنید اما یک چیز را نمی‌توانید تغییر دهید و آن مشکلاتی‌است که کم‌وبیش در همه شهرها گریبان «شهرگَردان» را می‌گیرد. شهرگرد که می‌گویم منظورم افرادی هستند که به جای زندگی، در شهر سرگردانند؛ در برابر «شهروند» که فردی‌است که در شهر صاحب حق و تکلیف است، سرگردان نیست و حتی خودش شهرگردان است. فقدان این تفکر را هم می‌توان در بخش دولتی، هم در بخش خصوصی و هم در ذهن من ساکن شهر دید.

در یک سایت خواندم که «آفرودر»ها یا «بیراهه‌نوردان» یا به‌اصطلاح خودشان دودیفرانسیل‌سواران، مرامنامه نانوشته و جذابی دارند که می‌گوید: «وقتی وسط گل و شن گیر کردی و دست‌وپا می‌زنی باید بخندی؛ پول‌هات‌و باید خرج ماشینت کنی، نه سینما و پارک و کافی‌شاپ؛ بیشتر کارای ماشینت‌و خودت باید انجام بدی؛ وقتی همه مشغول خوش‌گذرونی تو مهمونی هستن، تو باید توی گاراژ رفیقت تا نصفه‌شب ماشینت‌و تعمیر کنی؛ وقتی آخر هفته می‌زنی به دل طبیعت، بخشی از سفرت مشاهده زباله‌هاییه که بقیه ریخته‌ن؛ همسایه‌ها همیشه از گلی‌شدن کف پارکینگ و مادر یا همسرت همیشه از روغنی یا گلی‌شدن بهترین لباسات شاکی هستن؛ برف نیم‌متری دم پارکینگ برای همسایه‌هات کابوسه اما واسه تو مث یه پرتاب سه‌امتیازی می‌مونه».

مرامنامه بیراهه‌نوردان به نحو عجیبی با وضعیت زندگی ما در شهرها انطباق دارد. در شهری که اساس ایجاد آن خصلت اجتماعی‌بودن انسان است و باید مبتنی بر عقلانیت، مدنیت و قواعد اجتماعی باشد، گویی شهرنشینان باید با هزینه‌هایی گزاف و به‌تنهایی زندگی خود را بگذرانند و با مشکلات دست‌وپنجه نرم کنند؛ گه‌گاه نیز برای ارضای حس همدردی اجتماعی در رفع برخی مشکلاتی که وجودشان اصلا ضرورتی نداشته، به هم کمک کنند.

تمام اینها ناشی از آن است که مفهوم «شهروندی» و «حق بر شهر» در ذهن هیچ‌کدام از ما نهادینه نشده است. اگر سازندگان پاساژ در داستان فوق به حقوق شهروندی اعتقاد داشتند، قطعا در طراحی پاساژ خود آن را رعایت می‌کردند؛ اگر گردانندگان شهر به این مسئله باور داشتند، شهر را مناسب شهروندان طراحی می‌کردند؛ اگر راننده خودرو به حقوق شهروندان اعتقاد داشت، خودروی خود را در برابر معبر پارک نمی‌کرد؛ اگر پیمانکاران... و متاسفانه این «اگر» به ‌خود ما هم می‌رسد؛ به مایی که آینده را نمی‌بینیم و گویی نمی‌دانیم که اعضای خانواده ما هم جزو همین شهروندان هستند و آنها هم حق استفاده مناسب از شهر را دارند.

«حق بر شهر» حقی‌است برای دسترسی مساوی شهروندان به امکانات شهری، حق تغییر شرایط شهر و آزادی مناسب‌سازی شهر با شرایط بهینه برای زندگی. این حق، حقی همگانی‌است؛ یعنی همزمان هم حق همه ما و هم تکلیف همه ماست که در آن سهم داشته باشیم و سهم خود را ادا کنیم. تحقق این حق منوط به تحقق شهروندی کامل شهروندان، مدیریت مشارکتی و بهر‌ه‌برداری اجتماعی از منابع شهری و تغییر سیاست‌های شهری‌است. در برخی کشورها این حق در قالب قوانین، تضمین شده و در کشور ما نیز ضروری‌است که باورمندان به این حق، زمینه گفت‌وگو و تدوین این حق در قالب قانون و تحقق آن را در سطح شهر فراهم کنند تا از این رهگذر حداقل چند باور فرهنگی در ذهن مدیران شهری و شهروندان نهادینه شود و با کمترین هزینه، شاهد تحقق حقوق و آزادی‌های بنیادین مردمان شهرنشین باشیم.

امروز زمان آن است که مدیران شهرها به جای تلاش برای مدیریت متمرکز و سنتی شهرها به فکر این باشند که زمینه گفت‌وگوهای شهر‌محور و مشارکت واقعی شهروندان را در مدیریت شهری فراهم کنند و به جای وضع پیاپی سیاست‌های شهری و تصمیم‌گیری درباره وضعیت زندگی شهری به‌دنبال تعریف حق‌های شهری و ایجاد زمینه ساختن شهر توسط شهروندان باشند. گفتمان شهروندان دارای حق باید جایگزین شهرداران دارای حق شود و در تمام شهرها حاکمیت یابد. باید پذیرفت که دیگر در شهری مانند تهران نمی‌توان هر روز با گسترش محدوده طرح ترافیک و سنگین‌کردن عوارض شهری و در عوض کوچک و سبک کردن حقوق و آزادی‌های شهروندان به شهر شایسته رسید. شهروندان نگران، سرگردان، منفعل و صرفا ناظر فعالیت‌های شهرداری، باید به شهروندان و شهربانانی خودگردان، شهرگردان و نظارت‌کننده بر فعالیت‌های شهری تبدیل شوند.

این خبر را به اشتراک بگذارید