• پنج شنبه 30 فروردین 1403
  • الْخَمِيس 9 شوال 1445
  • 2024 Apr 18
یکشنبه 23 اردیبهشت 1397
کد مطلب : 15855
+
-

با 2 زن‌جوان تحصیل‌کرده به‌ دنبال کار

بیکاری ظریف

اشتغال
بیکاری ظریف

آزاده باقری:

«زنان تحصیل‌کرده بیکار 3برابر آقایان هستند»؛ «نرخ بیکاری زنان تحصیل‌‌کرده بیشتر از مردان است»؛ «بیش از ۶۵درصد زنان تحصیل‌کرده،‌ بیکار هستند»؛ «بیکاری «زنان» تحصیل‌کرده افزایش می‌یابد؟» و... . این جملات، تعدادی از تیترهای بی‌شماری‌است که درباره بیکاری زنان تحصیل‌کرده در رسانه‌های گوناگون منتشر شده و بارها و بارها با ارائه آمار و ارقام و گفت‌وگو با مسئولان، صاحب‌نظران، منتقدان و... به بررسی و تحلیل آن پرداخته‌اند.

با این حال همچنان راهکاری عملی که بتواند این آسیب و معضل اجتماعی را برطرف کند به‌دست نیامده و منتقدان بر این عقیده هستند که همچنان زیرساخت‌ها دچار مشکل‌اند و این موجب شده که هر سال فارغ‌التحصیلان زن بیشتری از دانشگاه‌ها خارج و به بیکاران زن افزوده ‌شوند. در این گزارش با دو روایت «مرضیه» (24ساله، لیسانسه شیمی) و «سهیلا» (32ساله، فارغ‌‌التحصیل کارشناسی‌ارشد در رشته بیوتکنولوژی کشاورزی) روبه‌رو هستیم. آنها با وجود به‌پایان‌رساندن تحصیلات دانشگاهی، همچنان دنبال کار هستند و به گفته خودشان ماه‌هاست که «کفش آهنی به پا کرده‌اند» اما هنوز کاری نیافته‌اند.

مرضیه با خنده می‌گوید که رابطه ما دختران تحصیل‌کرده با کار، درست مثل رابطه جن و بسم‌الله شده است. تنها کارهایی که تا به حال عاید مرضیه و سهیلا شده نهایتا چند کار پروژه‌ای، دانشگاهی، تحقیقاتی، تدریس خصوصی و... کوتاه‌مدت با حقوق اندک و ناچیز و حتی رایگان بوده است. آنها همچنان به‌دنبال یک کار ثابت حتی با حقوق اندک می‌گردند. یک روز با مرضیه بودیم و یک روز با سهیلا؛ روزهایی که آنها شال و کلاه کردند و برای پیداکردن کار به چند جا سرزدند تا شاید بتوانند به شغلی که می‌خواهند برسند.




روایت اول: مرضیه
2سال می‌شود که از دانشگاه خواجه‌‌نصیر تهران در رشته شیمی‌کاربردی فارغ‌التحصیل شده‌است. می‌گوید یک سال هم در مقطع کارشناسی‌ارشد شرکت کرده اما چون در دانشگاه آزاد قبول شده و توان پرداخت شهریه را نداشته از ادامه تحصیل منصرف شده و تصمیم گرفته که به دنبال کار برود. این‌طور تعریف می‌کند که در دوران دانشگاه از طریق استادهایی که با آنها کلاس داشته چند کار آزمایشگاهی و پژوهشی انجام داده اما خبری از پول نبوده است و بیشتر به حالت کارآموزی در کنار استادهایش شاگردی کرده است. مشغله درس‌ها و امتحانات نگذاشته که او بتواند به‌طور مستمر با استادهایش در آزمایشگاه‌ها کار کند و برای همین نتوانسته ارتباط قوی‌تری با آنها بگیرد؛ درحالی‌که می‌گوید برخی از همکلاسی‌هایش پس از ارتباط‌گرفتن با استادها، همچنان در تلاش هستند که در همان محیط‌های آزمایشگاهی دانشگاه‌ها حضور داشته باشند؛ «تنها یک نفر که آن هم پسر بود توانست توانایی‌هایش را به‌خوبی نشان دهد و در همان دانشگاه ماندگار شد».

وقتی محیط کارخانه زنانه نیست 
این حکایت کوتاهی از زندگی کاری و تحصیلی مرضیه است که در همان ابتدای آشنایی‌مان تعریف می‌کند.  با هم قرار گذاشته‌‌ایم که از صبح سراغ کاری برویم که از قبل نشان کرده ‌بود و می‌خواست ببیند می‌تواند آنجا ماندگار شود یا نه. می‌گوید: «کسانی که شیمی خوانده‌اند برای اینکه کاری پیدا کنند که با درسشان مرتبط باشد یا باید در آزمایشگاه باشند، یا بخش کنترل کیفیت کارخانه‌ها و شرکت‌های تولیدکننده موادبهداشتی، آرایشی، دارویی، تصفیه آب و... یا وارد کار تدریس شوند و در مدارس و دانشگاه‌ها درس بدهند». 
البته او بر این نکته هم تأکید دارد که به این سادگی‌ها نمی‌شود به این شغل‌‌ها راه پیدا کرد و ادامه می‌دهد: «کارخانه‌ها معمولا خارج از شهر هستند و در شهرک‌های صنعتی‌ای قرار دارند که  دورند و خیلی از خانواده‌ها حاضر نمی‌شوند دختر و همسرشان این همه مسافت را برای کارکردن طی کنند و خود صاحبان کار هم علاقه زیادی به جذب نیروهای متخصص زن در کارخانه‌ها ندارند. شما به هر کارخانه‌ای سر بزنید می‌بینید که حداکثر به اندازه انگشتان یک دست، کارشناس یا کارگر زن دارند و بقیه مرد هستند؛ مگر اینکه کارخانه خاصی باشد که به تناسب ظرافت کارش، از زنان استفاده کند. خیلی‌ها محیط کارخانه را برای کارکردن زنان نمی‌پسندند. شرکت‌هایی که در کار کنترل کیفیت و فرایند آزمایشگاهی هستند هم یا دولتی‌اند که ورود به آنها سخت است یا اگر خصوصی هم باشند حقوق‌هایشان آن‌قدر کم است که کمتر کسی قبول می‌کند در آن شرایط و با آن حقوق کم کار کند».

باید خوش‌شانس باشی
مرضیه پیداکردن کار تدریس را هم به این سادگی نمی‌داند و می‌گوید: «ورود به آموزش‌وپرورش به این سادگی نیست. استخدام نمی‌کنند. نهایت بشود در برخی از مدارس غیردولتی، حق‌التدریس کار کرد یا معلم خصوصی شد که باز هم کار ساده‌ای نیست». کارپیداکردن در خود دانشگاه هم به گفته مرضیه مثل عبور از هفت‌خان رستم است. او می‌گوید: «خیلی از استادها، دانشجوهای مقطع کارشناسی را جدی نمی‌گیرند؛ اگر هم بخواهند برای دانشجویی وقت و انرژی بگذارند برای مقاطع بالاتر است که باز هم باید خوش‌شانس و فعال باشی تا کاری ثابت جور شود».
 
بخواهم شغل مرتبط پیدا کنم بیکار می‌مانم
بعد از اشاره به گوشه‌ای از سختی‌هایی که مرضیه می‌گوید برای پیداکردن کار مرتبط،‌ ماه‌هاست تحمل کرده، امروز قرار است به شرکتی برویم که اپراتور می‌خواهد! او این موقعیت شغلی را در یک سایت کاریابی پیدا کرده‌است؛ سایتی که رزومه‌اش را در آن فرستاده و هر شغلی که به رزومه‌اش و توانایی‌هایی که خودش نوشته بخورد با او تماس می‌گیرند. وقتی به او می‌گویم: «این کار که ربطی به تحصیلت ندارد!» جواب می‌دهد: «با مدرک لیسانس شیمی دیگر کاری پیدا نمی‌شود. باید با کارآموزی، دستیاری، کار رایگان و... خاک بخوری و در نهایت نه حقوق ثابتی، نه بیمه‌ای و... هیچ‌چیزی گیرت نمی‌آید. من برای مدیرفروش‌شدن، کار در شرکت‌هایی که خدمات اینترنتی انجام می‌دهند، بازاریابی و... هم در سایت‌های کاریابی آمادگی‌ام را اعلام کرده‌ام. الان بیشتر، این شغل‌ها نیرو می‌خواهند؛ اگر بخواهم کار مرتبط با رشته‌ام پیدا کنم، حالاحالاها بیکار می‌مانم».
 
نت‌ورک؛ شغل دانشجوها
جایی نزدیک به چهارراه جهان‌کودک شرکتی هست که مرضیه قصد دارد برای کار به آنجا برود. وقتی دور میدان ونک می‌رسیم به سمتی از میدان اشاره می‌کند و می‌گوید: «اینجا یک‌سری کارهای نت‌ورک انجام می‌دهند؛ همان بازاریابی‌است و خوراک دانشجوها. پول زیادی درنمی‌آوری اما دائما در آنجا به تو می‌گویند که اگر صبور باشی، 2سال دیگر بی‌ام‌دبلیو سوار می‌شوی»! می‌خندد و ادامه می‌دهد: «چند ‌ماه هم این کار را جدی گرفتم اما فایده نداشت. ولش کردم». 

به آدرسی که نوشته بود می‌رسیم. یک شرکت نرم‌‌افزاری کامپیوتر است. مرضیه می‌گوید که یک دوره کارهای کامپیوتری گذرانده و برای همین در رزومه‌اش نوشته «مسلط به کارهای کامپیوتری». امیدوار است که قبولش کنند. وارد که می‌شویم یک خانم منشی، کاغذی به دست مرضیه می‌دهد تا مشخصاتش را در آن بنویسد و منتظر باشیم تا فرد مصاحبه‌گر، ما را فرابخواند. بعد از چند دقیقه صدایمان می‌زند و وارد می‌شویم. مردی که پشت یک میز نشسته دعوت‌مان می‌کند تا بنشینیم. سؤالات شروع می‌شود. مرضیه خودش را کامل معرفی می‌کند و درباره مدرک تحصیلی و... توضیح می‌دهد. مصاحبه‌کننده لبخند می‌زند و می‌گوید شما که کار کامپیوتری بلد هستی چرا در دانشگاه درسش را نخوانده‌ای؟ مرضیه جواب می‌دهد: «رشته‌ام تجربی بود؛ برای همین در انتخاب رشته، شیمی قبول شدم. کامپیوتر را در مؤسسه، آموزش دیدم». باز هم مصاحبه‌گر چند سؤال درباره توانایی‌های کامپیوتری مرضیه می‌پرسد و روی کاغذ چیزهایی یادداشت می‌کند. در نهایت هم می‌گوید حقوق این کار، حقوق وزارت‌کار است و اگر پذیرفته شود تا 3‌ماه آزمایشی‌است و بعد از آن قرارداد، نوشته و بیمه می‌شود. بعد از این توضیحات هم می‌گوید با شما تماس می‌گیریم. 

وقتی از در ساختمان خارج می‌شویم مرضیه می‌گوید: «فکر نکنم زنگ بزنند. این‌همه مهندس کامپیوتر بیکار داریم که دنبال کار می‌گردند؛ آن‌وقت با من که لیسانس شیمی دارم تماس می‌گیرند؟! از این مصاحبه‌ها زیاد داشته‌ام. یک مدت هم مسئول فروش یک شرکت تولید دمپایی شدم اما خیلی بازاری بودند و من باید با مردهای زیادی سروکله می‌زدم؛ برای همین خانواده‌ام دیگر اجازه ندادند به آنجا بروم و بعد از 6‌ماه استعفا کردم».

روایت دوم: سهیلا
6سال از اخذ مدرک کارشناسی‌ارشد و 4سال از ازدواج سهیلا می‌گذرد. او حالا صاحب یک فرزند 2ساله است؛ با وجود این، همیشه دوست داشته درس بخواند. مدرک کارشناسی‌اش کشاورزی (از دانشگاه صنعتی اصفهان) است و کارشناسی‌‌ارشدش را در رشته بیوتکنولوژی دانشگاه تهران گذرانده است؛ با این حال نتوانسته شغلی ثابت برای خودش داشته‌باشد. همسرش با کارکردن او مخالف نیست اما او هم کارمند است و توان این را که برای سهیلا گلخانه اجاره کند یا زمینی بگیرد تا به کار تخصصی‌اش بپردازد، ندارد؛ با این حال، سهیلا در زمان درس‌خواندنش و بعد از آن، دوره‌های آموزش گلخانه‌داری را دیده تا بتواند مسئول فنی گلخانه شود. می‌گوید: «5سال پیش 500هزارتومان هزینه کلاس‌های آموزش گلخانه‌داری شد و به ما تضمین دادند که مسئول فنی گلخانه خواهیم‌شد اما هیچ‌وقت این اتفاق نیفتاد و هر چه پیگیری کردیم راه به جایی نبردیم. می‌دیدم که آقایان هم‌دوره من بالاخره کاری پیدا کرده‌اند اما هیچ‌کدام از ما خانم‌ها موفق نشدیم در گلخانه‌ای مسئول فنی شویم؛ انگار که کسی به ما به‌عنوان یک زن اعتماد نداشت و فکر می‌کردند این کار به یک مرد نیاز دارد»! او حتی آموزش کاشت قارچ هم دیده‌است و می‌گوید: «وقتی دیدم نمی‌توانم کاری در گلخانه پیدا کنم، خودم هم توانایی راه‌اندازی گلخانه ندارم و بانک کشاورزی هم برای دادن وام، ضمانت‌های سنگین می‌خواهد که من امکانش را ندارم، سراغ آموختن تولید قارچ رفتم. وقتی تولید قارچ را هم یاد گرفتم باز با مشکل اجاره سالن روبه‌رو بودم. سالن‌های ارزان اصلا قابلیت کشت قارچ نداشت و اجاره سالن‌هایی که شرایط خوب داشتند هم خیلی گران می‌شد که در توان مالی من نبود». سهیلا باز هم بیکار ننشسته و وارد کار تولید تراریوم و دیزرت و... که مربوط به گل‌های آکواریومی‌است، شده؛ «در خانه این گلدان‌ها را درست می‌کردم و به گلفروشی‌ها می‌بردم اما گلفروشی‌ها ـ نمی‌دانم به ‌حساب زن‌بودنم یا عمومیت چنین خصلتی‌- بدحساب بودند. خیلی اذیت شدم؛ دیدم این کار، اصلا به این همه سختی و پیگیری نمی‌ارزد و بی‌خیال شدم». 
سهیلا برای کارکردن، به پژوهشگاه‌های زیادی هم رفته‌است؛ پژوهشگاه‌های خارج از شهر، پژوهشگاه‌‌های دولتی، خصوصی و... . 

تقریبا خیلی از آنها را امتحان کرده‌است اما باز هم به‌علت حقوق کم و پایین‌بودن ‌‌شأن کار محول‌شده، عطایش را به لقایش بخشیده است؛ «کار در پژوهشگاه‌ها هم دشوار است؛ از یک طرف اکثر این پژوهشگاه‌ها خارج از شهر قرار دارند و از طرف دیگر چه آنهایی که در شهر هستند و چه آنها که بیرون شهر، حقوق‌شان خیلی اندک است؛ به‌طوری که مثلا برای کاری که به ما سپرده می‌شود، اگر نهایتا کل ‌ماه را هم برویم، یک میلیون تومان می‌دهند و حتی شده که پرداخت‌ها کمتر هم بوده است. ضمنا شما به‌عنوان کارشناس‌ارشد، کاری را انجام می‌دهید که چون کار یدی‌است، یک دیپلمه و حتی کسی با مدرک پایین‌تر هم می‌تواند انجام دهد و این موضوع برای من خیلی کسر شأن است که با مدرک کارشناسی‌ارشد دانشگاه تهران، این کارها را انجام دهم. حتی من 4سال پیش جایی کار می‌کردم که در طول یک ‌ماه،300هزارتومان پرداخت می‌کرد». 

می‌خواهم معلم شوم 
به‌دلیل تمام این مشکلات، تنها کاری که سهیلا هم‌اکنون انجام می‌دهد تدریس خصوصی به دانش‌آموزان مدارس است. می‌گوید می‌خواهد معلم شود چون با داشتن بچه‌ای کوچک، دیگر نمی‌تواند به این پژوهشگاه و آن گلخانه برود. بیشتر، ریاضی، فیزیک، هندسه، جبر و... درس می‌دهد. البته شاگردهایش را هم به این سادگی‌ها پیدا نمی‌کند؛ برای همین با او همراه می‌شویم تا ببینیم چطور با آنها مرتبط می‌شود. چند کاغذ را کپی کرده‌است که روی آنها نوشته «معلم خصوصی» و شماره تماسش را هم پایین آن گذاشته است. از صبح، راهی می‌شویم و به سمت مدارس می‌رویم. یک‌سری از کاغذهایش را به در و دیوار اطراف مدرسه می‌چسباند و بقیه را هم هر جا که می‌تواند به داخل مدرسه می‌برد و بین معلم‌ها و دانش‌آموزان پخش می‌کند. می‌گوید به چند مدرسه هم برای کار حق‌التدریسی سپرده است؛ «یک مدرسه هست که معلم ریاضی می‌خواهد. نیروی حق‌‌التدریسی می‌گیرد و این‌طور که گفته‌اند، ماهی 400هزار تومان می‌شود. خیلی نیست! نمی‌دانم قبول کنم که از سال جدید تحصیلی بروم یا نه. آخر با 400هزارتومان چه‌کار می‌شود کرد؟ نهایت در ‌ماه 500هزارتومان هم شاگرد داشته‌باشم.» 
سهیلا انگار ساعت تعطیل‌شدن مدارس و زنگ‌های تفریح را می‌داند؛ به هر مدرسه‌ای که می‌رویم یا بچه‌ها در حیاط هستند و یا زنگ ورزش تعدادی از آنهاست؛ بالاخره عده‌ای بیرون هستند که کاغذهای تبلیغاتی‌اش را بگیرند. او منتظر آزمون استخدامی است تا شاید بتواند روزی معلم آموزش‌وپرورش شود؛ البته اگر در آن زمان، سنش مورد قبول باشد.

 خیاطی، فروش میوه‌خشک و هر کاری که بشود
او برای روزهای بیکاری‌اش هم به فکر کار است و نمی‌خواهد اصلا بیکار بماند. کلاس خیاطی هم رفته‌است و دوخت‌ودوز یاد گرفته اما هنوز مشتری ندارد. برای دخترش لباس می‌دوزد و تصاویرش را در صفحه مجازی منتشر می‌کند تا اگر کسی پسندید، سفارش کار بدهد. می‌خندد و می‌گوید: «نمی‌خواهم کم بیاورم؛ برای همین حتی به فکر فروش میوه‌خشک هم هستم». سهیلا امید دارد که دخترش کمی بزرگ‌تر شود تا بتواند جدی‌تر کاری دست‌وپا کند و درآمد خوبی از آن به‌دست‌آورد. وقتی کاغذها را به در و دیوار می‌چسباند سکوت می‌کند اما روی لبش لبخندی هست؛ انگار که فکرهای زیاد دیگری هم برای کارکردن در ذهنش داشته باشد؛ اما ترجیح می‌دهد دیگر از فکرها و ایده‌هایش چیزی نگوید... .



روزنامه‌نگاری؛ بیکاری پنهانی که زن و مرد نمی‌شناسد
از سال87 یک دهه می‌گذرد؛ زمانی که وارد دنیای مطبوعات شده‌ام. 12سال است که  روزنامه‌نگاری خوانده‌ام و در روزنامه‌ها کار می‌کنم. بله، «روزنامه‌ها»؛ آخر «روزنامه» وفا ندارد؛ یا بسته می‌شود، یا بی‌پول می‌شود، یا روند کاری و نگاهش را عوض می‌کند و یا...؛ یعنی هر اتفاقی که لازم باشد می‌افتد تا بر پیشانی روزنامه، انگ «بی‌وفایی» بخورد. وقتی روزنامه‌نگاری می‌خواندم به این امید خوش بودم که بالاخره در یک دفتر روزنامه، هفته‌نامه، ماهنامه، گاهنامه یا... مشغول به ‌کار می‌‌شوم. سال87 چندماهی در یک روزنامه به‌عنوان کارآموز مشغول‌به‌کار شدم. آن روزنامه به مشکل کاغذ خورد و البته هزار مشکل دیگر که باعث شد بعد از چند سال انتشار، بسته شود. سردبیرش به روزنامه دیگری رفت و آن روزنامه را از صفر راه انداخت. همان روزنامه یک هفته‌نامه هم داشت. من برای کار به آن هفته‌نامه رفتم. بعد از اینکه شمع کیک یک‌سالگی‌اش را فوت کردیم به مشکل مالی خورد و بسته شد. بعد از مدتی بیکاری‌کشیدن، راهی روزنامه دیگری شدیم. آن روزنامه هم دچار مشکل مالی شد و تعدیل نیرو و کم‌کردن حقوق و...؛ برای همین بعد از چند وقت بیکاری، به هفته‌نامه دیگری رفتیم؛ هفته‌نامه‌ای که عمر شش‌ماهه‌ای داشت و تمام!
 

این خبر را به اشتراک بگذارید