حالش احوال ندارد؛ روزگار او را دوست ندارد یا شاید شما
فریدون صدیقی:
نرمهابری جامانده در سینه کوه سرگشته به چپ و راست میرود، غلت میزند و هرازگاهی میایستد. شاید از جاماندن کلافه شده است؛ گرچه دیر یا زود باد پرشتابی سر میرسد و او را میرساند به قافله ابرهایی که دارند به آسمان دیگری کوچ میکنند.
میگویم سفیدبرفی است و نسبتی با باران ندارد. جوابم را نمیدهد، یعنی نشنید؟ بازمیگویم مثل بره گمشده در دشت شبدر است!
میگوید: چی؟
- آن پارهابر نرم و نازک پیشرو در آغوش کوه. نگاهی به من میکند، سری تکان میدهد که یعنی «موضوع چیست؟». من و او با هم در تراس زل زده بودیم به کوه چیندرچین با رگههای سرخ و قهوهای؛ یعنی او که محو کامل بود، فقط نگاه میکرد و نمیدید. چرا؟ این را با خودم میگویم. جوابش روشن است؛ این دوست آرام و رام من، مدتهاست همدم سکوت است. پیشترها فکر میکردم چون آدم یاوهگویی نیست. کمحرف است و حرف مفت نمیزند و یا چون خودشیفته نیست، کمگوست. با تاخیر دریافتم او از رنج بسیار، خاموش است. رنجهایش را من نمیدانم یا همهاش را نمیدانم. پسرش بیکار و دخترش نامزدیاش را بههمزده است و... این آقای دوست مثل خانم دوست، مثل آقایان و خانمهای دیگری با اینکه در بهار و شاهد غوغای سوسن، سنبل، قناری، سار و گنجشک هستند، با این همه در شهریور و در خزان قدم میزنند؛ چون جزو آن 3میلیون تهرانی هستند که اختلال روانپزشکی دارند؛ یعنی احوالشان، حال ندارد. درواقع آنان ممکن است میوه را بخورند، اما راجع به درخت هیچ سؤالی ندارند. چرا؟ چون بهخاطر پرسیدن سؤال اکنون با قرص آرامبخش دست به دهان شدهاند. آیا آنان با لذتهای سطحی قهر کردهاند؟ آقای دوست جواب میدهد حوصله هیچ لذتی را ندارم؛ چون حوصله خودم را ندارم. یک فنجان چای داغ، یک مشت فندق بوداده و چند پر چیپس با یک پیاله ماست روی میز میگذارم و میگویم بفرمایید ذائقهتان را مهمان کنید. حالا ابربره دستخوش تندباد میشود تا سینه کوه برآید تا ببینیم چگونه استوار و معزز ایستاده است.
آرام کن بادی را که در امواج دامنت میوزد
صبر کن
چون میدانی که او میآید
مثل بادی
که موهای زیر آفتاب خشکشده درخت را
پریشان میکند
من دیده بودم هزار سال پیش که کسی تنهاخو و تنهاییجو بود، آهسته میآمد و میرفت که تو گفتی بار سنگینی بر دوش دارد که همانا اندوه است و دیده بودم یکوقتهایی اگرخشی میافتاد روی صفحه آرام و رام حضورش، ناگهان طوفان خشم میشد و همه را سراسیمه و گریزپا میکرد. پس بزرگترها زیر لب میگفتند: «با خودش قهره، دیوانهس، ولش کنید در خودش بسوزد.» و ما که نوجوان بودیم هیچ نمیگفتیم چون بقیه مردمان حالشان عموما نسیم و کمتر تندباد بود. چرا؟ چون طبیعت پربار بود، دشتها سبز، باغها پرثمر، چشمهها زلال و کوهها برفی بود، بزهکار اندک و رزق و روزی نعمتافزا بود. دردی اگر بود، جسم بود نه زخم روح و روان. همین بود که عاشقشدن، مثل صبح صادق، گرمابخش زندگی بود؛ مثل بازآمدن پرندگان مهاجر به وقتی که حتی پاییز پادشاه فصلها بود. آن هزار سال پیش مردمان آرامتر از کبوتر، عموما دانهچین زندگی بودند
با تمام فروتنی دوستات دارم
ببین
حتی دستم را دوست دارم
زیراکه زمانی آن هم مال تو بود حالا و اکنون روزگار دیگریاست؛ هوا بس ناجوانمردانه مکدر و مردمان عموما عبوس، ابرگریزپا، زایندهرود خشک و ترکخورده، و پهنه بزرگ نمک، یادگار دریاچه ارومیه است. بیکاری پرکار و ارزانی، گرانتر از گرانی است. پیداست که بازار عصبانیشدن، غصهخوردن و نتیجهنگرفتن از راههای رفته حسابی شلوغ است. سخنگوی وزارت بهداشت نقل میکند حدود یکچهارم مردمان بالای 15سال کشور اختلال روانپزشکی دارند و این عارضه در تهران بدتر است؛ چون از هر 3 تهراننشین یکی اختلال روانپزشکی دارد؛ یعنی حالش هفتهبیجار است و بهار ندارد. غمافزا آن که میزان اختلال روانی زنان بسیار بیشتر از مردان است. خانم دوست میگوید، چون بانوان علاوه بر جفای روزگار باید زورگویی آقایان را هم تحمل کنند.
راست این است که افسردگی مسری است؛ یعنی حال تلخ من، حال شما را هم مکدر میکند. پس لطفا اینقدر در کنار هم از گرفتاریها، اندوه و افسوسها یاد نکنیم و به توصیه روانشناسان عمل کنیم و از هر آنچه در شبانهروز در ارتباط هستیم سعی کنیم دستکم 70درصد انرژی مثبت بگیریم تا بتوانیم آدم نرمالی باشیم و با صبح فردا همقدم شویم و از بودنمان لذت ببریم در همه جا و با همه کس و با همه چیز در خیابان، در پارک، در اداره و با درخت، میوه، غذا، پرنده رویه مثبت آن را مال خود کنیم. مثلا همین حالا سری به احوال دلتان بزنید؛ او را به شنیدن یک قطعه موسیقی مهمان کنید. چند پاراگراف متن دلنشین بخوانید؛ اصلا به دوستی زنگ بزنید که شنیدن صدایش حالتان را خرام میکند. اصلا یک گاز بزنید به بستنی رویا که حواستان پیش اوست.
کنار شب منتظر توام
کنار شبی که در حاشیه خیابان نشسته است
دست گذاشته زیر لب تیرهرنگش
به شکل زنی سیاهپوست
با چشمهای ابری