• پنج شنبه 30 فروردین 1403
  • الْخَمِيس 9 شوال 1445
  • 2024 Apr 18
چهار شنبه 19 اردیبهشت 1397
کد مطلب : 15467
+
-

تخفیف ویژه

امیر مولایی|غرفه‌دار:

بازار نقد و انتقاد هم دم پیشخوان‌ها گرم است. یکی کتابی درباره اقتصاد فلان مکتب می‌خواهد و یکی درباره فلسفه سیاسی بهمان مکتب. از سر شانس با هم کتاب می‌خواهند و چند تا متلک سبک بار هم می‌کنند و بعد چند گوشه کنایه تیز به هم می‌زنند و کتاب را حساب می‌کنند و می‌روند. پنج شش دختر مدرسه‌ای می‌ریزند جلوی غرفه. هر کدام که کتابی می‌خرد، بقیه هم وسوسه می‌شوند و درست همان کتاب را می‌خرند. و بعد همه می‌دوند سمت غرفه کناری. آن دو دانشجوی اهل نظر نیم ساعت است که ایستاده‌اند وسط غرفه و دارند همدیگر را برای خرید کتابی مجاب می‌کنند.

مرد میانسالی آمده و از من می‌خواهد که مسئول نشر را صدا کنم. مسئول می‌آید و مرد میانسال بعد از خوش‌وبش، می‌گوید چند لحظه صبر کنید. دست می‌کند توی کیفش و یک کتاب زرد و برگ‌برگ شده و سیم‌کشی شده بیرون می‌کشد و نیشش را تا بناگوش باز می‌کند و می‌گوید این کتاب مال نشر شماست. مال 26سال پیش. شرط می‌بندم خودتان هم ندارید. نخستین کتاب نشر شما. کتاب خاطرات یک ارتشی بازنشسته. بعضی‌ها هم ذوق دارند و هم حوصله. وقت ناهار می‌رویم توی محوطه. آسمان کیپ ابر است و باد خنکی می‌وزد. دو سه تا دختر نوجوان کتاب‌هایشان را توی چمن چیده‌اند کنار هم و دارند از آنها عکس می‌گیرند. یکدفعه باران می‌گیرد و جیغ و دادشان بالا می‌رود. جلد کتاب‌هایشان نمی ‌برمی‌دارد.

***
یک لحظه هم از ور دل هم تکان نمی‌خورند؛ انگار دو تا موجود در یک تن هستند. می‌دانم که این جور احساسات پاک و شریف است ولی خب بامزه هم هست. سر کوچک‌ترین چیزها نظر هم را می‌پرسند، به محض دیدن یک چیزک بامزه همدیگر را خبر می‌کنند. چند کتاب زندگی سالم و زناشویی خوب و فرزند موفق و این حرف‌ها روی هم چیده‌اند و بعد از اینکه کلی در گوشی با هم حرف می‌زنند، پسری که نهایتش بیست و دو، سه سال دارد، سرش را جلو می‌آورد و می‌گوید «باید به ما تخفیف ویژه بدهید. ما سه روزه ازدواج کردیم.» خنده‌ام می‌گیرد. نگاهشان می‌کنم. لپ‌شان گل می‌اندازد. راست می‌گوید هنوز سرخوشی جشن عروسی از صورتشان بیرون نرفته. گمان کنم آخر سر 5درصد هم تخفیف ویژه گرفتند.

این خبر را به اشتراک بگذارید