• پنج شنبه 6 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 16 شوال 1445
  • 2024 Apr 25
دو شنبه 10 اردیبهشت 1397
کد مطلب : 14227
+
-

در آستانه روز معلم به مدرسه‌ای متفاوت در اختیاریه رفته‌ایم

میم مثل معلم ، مثل مادر

میم مثل معلم ، مثل مادر

نرگس قوی‌زری| خبرنگار:

منطقه 3


معلمی و عشق به هم گره خورده‌اند. حالا اگر این عشق، بودن کنار بچه‌های خاص و ویژه‌ای باشد که از بچه‌های دیگر حساس‌تر، نکته‌سنج‌تر و احساسی‌تر  و نیاز به توجه بیشتر و ویژه‌ای داشته باشند، آن عشق هم شکل و معنای دیگری به خود می‌گیرد و ماجراهایی می‌سازد که در مدرسه بچه‌های استثنایی شهید صیادشیرازی هر روز و هر روز به وجود می‌آید و لحظه‌ لحظه‌هایش را برای معلمان و برای دانش‌آموزان، زیبا و به یادماندنی می‌کند.

معلمان «تعاونی مجتمع استثنایی شهید صیاد شیرازی» سال‌هاست که با عشقی که به دختران توان‌یاب ذهنی یا همان دیرآموزان، می‌دهند تبدیل به یکی از مهم‌ترین و تأثیرگذارترین اعضای خانواده‌شان شده‌اند و بچه‌ها نیز اکنون عضوی از خانواده آنها هستند. هفته بزرگداشت مقام معلم فرصت خوبی شد برای نشان دادن گوشه‌ای از زحمت‌های این معلمان مهربان که هنگام حرف زدن از کار و شاگردانشان، چشمانشان برق می‌زند و این موقعیت را نعمت و هدیه‌ای از طرف خدا می‌دانند. 
    
بچه‌ها اسمش را گذاشته‌اند مدرسه. هرچند بیشترشان دوران مدرسه را پشت سر گذاشته‌اند اما با مانتو و مقنعه پشت میز و نیمکت‌ها نشسته‌اند و هرکسی‌کاری انجام می‌دهد. گاهی دست دور گردن هم می‌اندازند، در گوش هم چیزی می‌گویند، یواشکی می‌خندند، در راهروها می‌دوند، مشق‌هایشان را به هم نشان می‌دهند و با فاصله‌های کم معلمشان را صدا می‌زنند. بله با فاصله‌های کم! چون این بچه‌ها نیاز به توجه بیشتری دارند. زود به زود از معلم سؤال می‌پرسند، سؤال‌های تکراری و لحظه به لحظه. می‌خواهند مشق‌هایشان را به معلم نشان دهند.

معلم‌هایی که هرکدام سال‌هاست تنها به خاطر عشق در کنار این بچه‌ها هستند و وقتی سر کلاس می‌روند باید همه توجه و شش دانگ حواسشان به آنها باشد. «افسانه اسدی» معلم مهارت‌های زندگی یا ADL است و در رشته روان‌شناسی بالینی تحصیل کرده. 15 سال با این بچه‌ها مشغول به کار و آموزش است. با اینکه هیچ زمینه‌ای برای آشنایی با این بچه‌ها نداشته، اما به خاطر عشق و علاقه به سمت آنها کشیده شده است. می‌گوید: «من رشته کودکان استثنایی را نخوانده بودم، اما از همان ابتدا دوست داشتم با این بچه‌ها کار کنم. در بین دیرآموزان و توان‌یابان گروه‌های دیگری هم هست مانند ناشنوایان و نابینایان و... اما اینها برای من جذاب بودند و کار کردن با این بچه‌ها برایم جالب بود.» 


نگاه اشتباه مردم ناراحتمان می‌کند

اسدی به آنها مهارت‌های زندگی یاد می‌دهد. مهارت‌هایی که موجب استقلال آنها می‌شود. از لباس پوشیدن و دکمه بستن تا مسواک زدن، رفتار اجتماعی. از شاگردانش بسیار با احترام یاد می‌کند و می‌گوید: «این بچه‌ها آموزش‌پذیر و ناتوان ذهنی هستند. اگر از نزدیک با آنها روبه‌رو شوید می‌بینید که بسیار مؤدب هستند و خیلی چیزها را کاملاً رعایت می‌کنند. اسمشان بچه است. بیشترشان دختر خانم‌های بزرگسال هستند. ما وقتی رفتار اشتباه و نامناسب مردم با آنها را می‌بینیم، خیلی ناراحت می‌شویم. فکر می‌کنند که چه آدم‌های عجیبی هستند و گاهی حتی با ‌ترحم با آنها رفتار می‌کنند در حالی که اینها در گروه خودشان بسیار خوب و شاداب هستند.» 


به بچه‌ها بها می‌دهیم

معلم‌ها به خاطر داشتن رابطه نزدیک با دانش‌آموزانشان، ناخودآگاه درگیر برخی مسائل و مشکلات خانوادگی آنها می‌شوند. اما معلمان مراکز استثنایی بیشتر با این مسائل روبه‌رو می‌شوند. اسدی در این‌باره می‌گوید: «حرف‌شنوی بچه‌ها از ما بیشتر است. ما شاگردی داشتیم که پدرش روز اول گفت مطمئنم بیشتر از یکی دو هفته نمی‌آید. اما الان 2 سال است که اینجاست و آنقدر به ما وابسته شده که تعطیلات و دوری از مدرسه را دیگر دوست ندارد.

حتی گاهی بچه‌ها مشکلاتی در خانه دارند که ما  تلاش می‌کنیم حلش کنیم. همین موجب می‌شود بچه‌ها حرف‌شنوی داشته باشند. شاید به دلیل بهایی است که ما به بچه‌ها می‌دهیم.» او مهم‌ترین نکته درباره این بچه‌ها را توجه به احساساتشان می‌داند و می‌گوید: «کار کردن با چنین آدم‌های لطیف و احساساتی سخت است. عشق و علاقه صبوری می‌خواهد. ما باید این دانش‌آموزان را به‌گونه‌ای آماده کنیم که بتوانند بدون پدر و مادر از پس کارهای خودشان بربیایند. مهارت‌های شخصی و ارتباطات اجتماعی را یاد بگیرند و کارهای شخصی‌شان را خودشان انجام دهند.»


اتفاقی عاشقشان شدم

«لیلا روحی‌نیک» یکی از دیگر معلمان مرکز است و از سال 1387 به اینجا آمده. هرچند خیلی اتفاقی سر وکارش با بچه‌های استثنایی افتاده، اما اکنون سال‌هاست که دیگر همه‌چیز برایش جدی‌تر از یک اتفاق ساده است. می‌گوید: «ورودم به این شغل خیلی اتفاقی بود، نه براساس علاقه یا شناخت قبلی نسبت به شرایط این بچه‌ها. اوایل برایم کمی سخت بود اما خود بچه‌ها خیلی به من کمک کردند. 2سال در بهزیستی آموزش دیدم. به مرور آنقدر علاقه‌ام به بچه‌ها بیشتر شد که وقتی پس از 7 سال آن مرکز تعطیل شد، حتی یک روز هم دنبال کار دیگری نرفتم تا اینکه به این مرکز معرفی شدم.» 


احساساتمان دو طرفه است

روحی‌نیک اکنون 20 سال سابقه کار کردن با بچه‌های استثنایی را دارد. او از صمیمیت رابطه عاطفی بین بچه‌ها و معلمان می‌گوید: «ما همه مانند یک خانواده هستیم؛ معلم‌ها و بچه‌ها و حتی خانواده بچه‌ها. این احساس متقابل است و آنها ما را خیلی خوب درک می‌کنند. چند روز پیش من کمی ناخوش بودم، گفتم حالم خوب نیست و سرم را روی میز می‌گذارم. این بچه‌هایی که در روزهای دیگر سر کلاس بلند بلند حرف می‌زنند، با هم دعوا و کشمکش دارند، آن روز صدایشان درنیامد. همان بچه‌هایی که گاهی آنقدر من را اذیت می‌کنند که به ستوه می‌آیم، این‌گونه ساکت نشسته بودند.»


بچه‌ها را با محبت جذب مرکز کرده‌ایم

روحی‌نیک با شوق و اشتیاق درباره دانش‌آموزانش صحبت می‌کند و خاطره‌ای از آنها می‌گوید: «شاگردی داشتم که اختلال اوتیسم داشت. روز اول که وارد مدرسه ما شد چهار دست و پا از پله‌ها بالا آمد. من تعجب کردم که این بچه مشکل جسمی ندارد پس چرا پله‌ها را با دو پا نمی‌رود. گفتند ناسازگاری با محیط دارد. بسیار بسیار ناسازگار بود. با بچه‌ها و با من هیچ ارتباطی برقرار نمی‌کرد. تا اینکه چنین بچه‌ای تبدیل شد به کسی که وقتی «اکرم» خانم که در کارهای بچه‌ها کمکمان می‌کند 2روز مرخصی رفت و هنگامی که برگشت، آن بچه تا او را دید خود را به آغوشش انداخت و گریه کرد. طوری شد که به همه بچه‌ها و معلم‌ها عشق می‌ورزید. گاهی وقتی خیلی اذیت می‌کرد به من تلفن می‌زدند، تا صدای من را می‌شنید آرام می‌شد و می‌گفت ببخشید، دیگر این کار را نمی‌کنم.»

کنار بچه‌های کم‌توان ذهنی بودن را نعمت می‌داند و می‌گوید: «همه ما در زندگی و خانواده گرفتاری و مشکلاتی داریم اما وقتی اینجا هستیم باید همه حواس و انرژی‌مان برای این بچه‌ها باشد و خود به خود نمی‌توانیم به چیز دیگری فکر کنیم. برای همین برعکس بقیه، وقتی خیلی ناراحتیم، دوست داریم بیاییم اینجا تا به مشکلاتمان فکر نکنیم. با این بچه‌ها بودن نعمتی است که گاهی فکر می‌کنم خدا ما را جدا کرده و کنار اینها گذاشته تا از این نعمت بهره‌ببریم.»


بچه‌های ما ناشناخته هستند

خانم «رضوانی» مدیر مرکز است. دانشجوی رشته مامایی بود که فرزندش به دنیا آمد. وقتی فهمید «ندا» کم‌توان ذهنی است، درس را رها کرد تا به مداوای دخترش برسد. از وقتی ندا 6 ساله بود و مدرسه می‌رفت کنار او و بچه‌های مانند او بوده و حالا یک مدیر باتجربه است.

از رفتار و نگاه جامعه به دیرآموزان گلایه دارد و می‌گوید: «بچه‌ها کنار ما خوشحال و راحت هستند. چون هیجان‌ها و عکس‌العمل‌هایی که انجام می‌دهند برای ما ناراحت‌کننده نیست و ما رفتارهای آنها را می‌شناسیم و اذیت نمی‌شویم و آنها را هم معذب نمی‌کنیم. به جز جامعه این مشکل در خود خانواده هم هست. خانواده مشکل این بچه‌ها را نمی‌پذیرد. خواهر و برادرهایشان گاهی برای ازدواج به مشکل برمی‌خوردند. آن‌قدر این بچه‌ها غریب مانده‌اند که گاهی خواهر و برادرشان حاضر نیستند آنها را با خود بیرون ببرند و معرفی کنند. گاهی این بچه‌ها را پنهان می‌کنند یا در مراسم مختلف با خودشان نمی‌برند.»


به دنبال ماندن هستیم

این روزها همه دغدغه رضوانی حفظ مرکزی است که به دلیل نداشتن ساختمان مناسب ممکن است از سال آینده منحل شود. مرکزی که تعاونی است و سهامدارانش خانواده‌های همین بچه‌ها هستنداما این روزها به علت مشکلات مالی حال و روز خوشی ندارد. امسال توانستند از سرای محله اختیاریه فضایی را اجاره کنند اما مشکلات مالی همین امکان را هم برای سال آینده از آنها گرفته است.

رضوانی می‌گوید: «ما مانند یک خانواده هستیم. اگر شرایط به این منوال پیش برود و مرکز تعطیل شود، برای ما سخت است. ما بارها به پرتگاه رسیده‌ایم و هربار خدا کمکمان کرده و توانسته‌ایم تا به حال مرکز را حفظ کنیم. حالا هم در چنین برهه‌ای قرار داریم.»

این خبر را به اشتراک بگذارید