• چهار شنبه 5 اردیبهشت 1403
  • الأرْبِعَاء 15 شوال 1445
  • 2024 Apr 24
سه شنبه 4 اردیبهشت 1397
کد مطلب : 13444
+
-

چرخ و فلک زندگی

گزارش همشهری از فوت‌وفن شغل متصدی‌هایی که وظیفه اصلی‌شان راه‌اندازی دستگاه‌های غول‌پیکر شهربازی‌هاست

چرخ و فلک زندگی

آزاده خانی| خبرنگار:

متصدی‌ها دور دستگاه می‌چرخند، با آرامش و بدون حرف، اهرم‌ها را چک می‌کنند و بعد هم کمربند‌ها را محکم می‌بندند. مثل کارآگاه‌ها و خلبان‌ها با چشم‌ها‌یشان با هم حرف می‌زنند. زنجیرها و سیم‌های بکسل تق‌وتوق می‌کنند و درهم فرو می‌روند. صدای حرکت جریان برق، موزیک تند و بعد هم نخستین تکان دستگاه و صدای جیغ مسافران. اینجا هیجان، حرف اول و آخر را می‌زند و متصدی‌های وسایل بازی، مسئول ایمنی و مدیریت هیجان هستند؛ شغل سخت و پرمسئولیتی که اتفاقا جوان‌های 25 تا 38ساله متصدی دستگاه‌های شهربازی مشغول آن هستند.

به راننده می‌گویم می‌خواهم به شهربازی بروم و بعد در را می‌بندم اما خودرو همچنان ایستاده است. یک لحظه فکر می‌کنم که صدایم را نشنیده و مسیر را نمی‌داند؛ برای همین با صدای بلندتری می‌گویم: برویم شهربازی. جواب می‌دهد: بله فهمیدم اما مگر قرار نیست کسی بیاید؟
ـ نه خودم تنها هستم.
ـ خانم، تنها که شهربازی نمی‌روند!
ـ چرا؟
ـ همه هیجان شهربازی به گروهی‌رفتن است.
ـ حالا من می‌خواهم تنهایی این هیجان را تجربه کنم.
ـ باشد برویم اما می‌دانم که بهتان خوش نمی‌گذرد.
عصر است و اتوبان رفته‌رفته به سمت غرب شلوغ می‌شود. پارکینگ شهربازی خلوت است. مأمور انتظامات جلوی در، اول خمیازه عمیقی می‌‌کشد و بدون اینکه حرفی بزند با دست به داخل اشاره می‌کند. راننده که در تمام طول مسیر زیر لب غر زده حالا می‌گوید: الان وسط هفته است و هوا سرد؛ فکر نمی‌کنم خبری باشد.
بعد از ردکردن 2پیچ و گرفتن برگه‌های تخفیف سیرک، حالا باید پول پارکینگ بدهیم تا اجازه ورود داشته باشیم. خانم متصدی صدور کارت می‌گوید: باغ‌وحش، خروجی2.
ـ الان وسایل بازی روشن است؟
ـ الان نه؛ شهربازی ساعت۶ باز می‌شود.
ـ می‌خواهم با اپراتورها حرف بزنم.
ـ صبر کنید!
با بی‌سیم از آن‌طرف خط می‌پرسد که آیا متصدی‌ها و اپراتورها آمده‌اند یا نه؟ صدای خش‌خش دستگاه بی‌سیم را می‌توانم بشنوم. راننده می‌گوید: خانم تو را به خدا ببخشید! من فکر می‌کردم می‌خواهید بازی کنید. اصلا نمی‌دانستم برای گزارش آمده‌اید. صدای مردانه‌ای از آن‌طرف بی‌سیم می‌گوید اپراتورها ساعت پنج‌ونیم می‌آیند.

هیجان ملموس دستگاه‌های خاموش

هوای آخرین روزهای فروردین۹۷ حسابی زمستانی‌است و سوز سرما بدجور استخوان‌سوز است. همین که جلوی در پیاده می‌شوم 2پراید سفید هم توقف می‌کنند و چند جوان پرشور از آن پیاده می‌شوند. صدای دستگاه پخش ماشین‌شان آن‌قدر بلند است که اصلا نمی‌فهمم چه می‌گویند. داخل محوطه شهربازی ماشین‌های غول‌پیکر بازی خاموش هستند و به خواب فرورفته‌اند. دستگاه‌های رنگی شهربازی‌ در روشنایی روز، اغلب آرام گرفته‌اند اما وقتی نور و گرمای روز از تن میله‌های دستگاه‌ها بپرد، وقت چرخ و بازی و شادی بین وسایل رنگارنگ محوطه هم فرامی‌‌رسد؛ وسایلی که مثل مار روی ریل‌های آهنی می‌خزند یا حول یک دایره دهن‌دار عظیم، تاب می‌خورند. در فضا از فریاد شادی کودک و بزرگسال که در تلق‌تلق دستگاه‌های بازی تلفیق شده، یک سمفونی شاد و پرهیجان به گوش می‌رسد.

گاهی در همین محوطه‌ها می‌توان دریاچه‌ای هم پیدا کرد و با قایق به دل آن زد. خلاصه ماجرا این است که وسایل موجود در شهربازی قرار است اسباب یک شادی تمام و کمال را برای خانواده‌ها، اقوام و دوستان فراهم کنند. صدای هیاهو و خنده‌ای که از چندده‌متری این محوطه‌های بازی شنیده می‌شود، نشان می‌‌دهد که مراجعه‌کنندگان به شهربازی، محل خوبی را برای تخلیه انرژی و سرگرمی‌های چندساعته خود پیدا کرده‌اند.

اما در سوی دیگر این شادی و هیجان و فریادها و پشت دستگاه‌های غول‌پیکر ـ از چرخ‌وفلک گرفته تا ترن و تونل وحشت ـ کارگران متصدی دستگاه‌ها ایستاده‌اند که شغلشان به ایجاد هیجان برای دیگران، گره خورده است اما خودشان هر غروب تا پاسی از شب سهمی تکراری از آن دارند. راضی‌کردن آنها به گفتن از چندوچون شغل پر از استرس‌شان کار ساده‌ای نیست.
دستگاه باید قبل از شروع‌به‌کار، استانداردهای لازم را داشته باشد؛ پس متصدی‌ها هر دستگاه را سالم و آماده‌به‌کار، از مسئولان کنترل کیفی و فنی شهربازی تحویل می‌گیرند تا خدای‌ناکرده اتفاقی رخ ندهد. آنها آخر شب هم باید همه نکات و نقص‌های احتمالی را در برگه‌های مخصوص بنویسند تا دستگاه‌های غول‌پیکر سربه‌آسمان‌گذاشته شهربازی، درصورت لزوم در زمان خاموشی تعمیر شوند.

نور و رنگ و هیجان 

غرفه‌های خوراکی تازه جان گرفته‌اند و فروشنده‌ها بساط کرده‌اند. یک لیوان چای برمی‌دارم. آقای فروشنده می‌گوید: 10دقیقه صبر کنید آب جوش بیاید. به سماور غول‌پیکر که نگاه می‌کنم مطمئن می‌شوم که تا 2ساعت دیگر هم از آب‌جوش خبری نیست. مرد فروشنده از داخل فلاکس برایم آب جوش می‌ریزد و می‌گوید: آب جوش همیشه داریم؛ از صبح، غرفه ما باز است.
ـ مگر صبح هم شهربازی فعال است؟
ـ الان که هوا سرد است نه؛ کسی نمی‌آید؛ اما خب پرسنل که هستند. 
ـ ساعت چند شلوغ می‌شود؟
ـ 10شب به بعد شهربازی با نور و رنگ و ‌موزیکش زنده است. الان که هنوز خبری نیست.
ـ هیجان‌انگیز‌ترین بازی پارک کدام است؟
ـ بستگی به آدمش دارد؛ برای یکی تونل وحشت هیجان‌انگیز است؛ خیلی‌ها هم برای خاطر سقوط آزاد می‌آیند. من خودم ترن و سالتو را دوست دارم.
ـ با وجود اینکه اینجا کار می‌کنید، هنوز هم سوار وسایل می‌شوید؟
ـ همیشه نه اما گاهی آخر وقت می‌روم بازی می‌کنم و شاید باورتان نشود که هنوز هم جیغ می‌زنم. بعد که حالم جا آمد می‌روم خانه. بعضی از بازی‌ها خیلی ناقلا هستند؛ اصلا اگر یک بار سوار شوید معتاد می‌شوید؛ خیلی حال می‌دهد. 
پسر و دخترهایی که همزمان با من وارد پارک شده‌اند حالا به توافق رسیده‌اند که قبل از شروع بازی‌ها چای بنوشند. سماور غول‌پیکر هم جوش آمده و چای آماده است.

خودم ترس از ارتفاع دارم

در گوشه‌ای از شهربازی یک دکل۸۰متری سفید و قرمز سر به آسمان افراشته که اگر بخواهید نوک آن را ببینید باید آنقدر سرتان را بالا بگیرید که مهره‌های گردنتان به صدا در‌آید. روی یک بنر بزرگ موارد هشدار نوشته شده است. تابلو، رنگ و ستون‌ها حسابی نو هستند و این نویی توی ذوق می‌زند. 3پسر جوان چست و چابک در حال رتق‌وفتق امور دستگاه هستند. جوانی که عینک دودی خلبانی دارد می‌گوید: «تا ساعت7 دستگاه را روشن نمی‌کنیم، از دستگاه‌های دیگر استفاده کنید». موارد هشدار را می‌خوانم؛ سوارشدن برای کودکان زیر ۵سال، خانم‌های باردار و بیماران قلبی و تنفسی ممنوع است. مرد جوان یک‌بار دیگر می‌گوید، دستگاه ساعت 7 روشن می‌شود.

- چرا ساعت7؟
ساعت شروع به ما 7 اعلام شده.
- این وسیله چه طور کار می‌کند؟
با لحنی خشک ولی جذاب می‌گوید: «روی صندلی‌ها می‌نشینید، اهرم را به سمت پایین می‌کشید و کمربند را می‌بندید؛ بعد در عرض 3 دقیقه چرخان و با سرعت متوسط ۸۰ متر بالا می‌روید، ۱۵ثانیه در ارتفاع ۸۰متری می‌توانید همه شهربازی را ببینید بعد هم در ۸ ثانیه همین مسیر را پایین می‌آیید». 
با چنان حرارتی درباره سقوط حرف می‌زند که می‌توانم همه هیجان مسافران سقوط آزاد را حس کنم.
- خودتان هم سوار شده‌اید؟
یکی دو بار سوار شده‌ام البته من از ارتفاع می‌ترسم (با خنده) ولی از بس که استفاده‌کننده‌ها خوشحالند و حس خوب دارند من هم ترغیب شدم امتحانش کنم.
- چه حسی داشتید؟
فوق‌العاده بود. باید سوار بشوید تا بفهمید البته خودم جرأت نکردم دوباره امتحان کنم. (باز می‌خندد)

محمدرضا ۲۸ساله است. 2سال است که در شهربازی کار می‌کند. قبلا متصدی دستگاه‌های سفینه و کاترپیلار بوده و حالا هم متصدی هیجان‌انگیز‌ترین و دلهره‌آور‌ترین بازی شهربازی است. او می‌گوید 2سال است که در شهربازی کار می‌کنم اما کارم را دوست ندارم: «کار نیست. از ناچاری به اینجا آمدم البته ناشکر هم نیستم‌، خدا را شکر. کارم هیجان‌انگیز است و با خوشی مردم سروکار دارم اما دوستش ندارم. دوست داشتم کار بهتری داشتم؛ مثلا کارمند بودم.» مکث می‌کند و ادامه می‌دهد: «هیجان کار در شهربازی برای من همان 2هفته اول بود. الان هر روز مثل یک نوار ضبط صوت باید هزار بار مراحل و منشور استفاده‌کنندگان از دستگاه را برایشان توضیح بدهم و با خانواده‌ها سروکله بزنم. باورتان نمی‌شود بعضی‌ها وقتی هزینه بازی را می‌دهند انگار مالک دستگاه شده‌اند؛ کارهای پرخطر انجام می‌دهند و تنش ایجاد می‌کنند.» 

محمد می‌گوید: «اینجا ته هیجان شهر است ولی مسئولیت ما خیلی سنگین است. وقتی پشت دستگاه شهربازی کار می‌کنید، دو تا چشم خودتان دارید، 4 تا هم باید قرض کنید و حواستان به همه جا باشد؛ هم باید مراقب تماشاچی‌ها باشید، هم استفاده‌کنندگان از دستگاه و هم اطراف را زیر نظر داشته باشید. برای مدیریت مجموعه هم نوع رفتار و برخورد پرسنل خیلی مهم است و به همه انتقادات، سریع رسیدگی می‌کنند.» محمدرضا اهل کیانشهر است، می‌گوید خودش هم در کودکی مشتری شهربازی بوده و اصلا فکرش را هم نمی‌کرده که یک زمانی در شهربازی کار کند.

هیجان سیال در فضا 

پسر جوانی که قبلا از دستگاه بازی سقوط آزاد استفاده کرده کنار دستگاه ایستاده و با شور و هیجان برای دوستانش درباره بازی حرف می‌زند. محمدرضا به او می‌گوید دستگاه تا ساعت7 روشن نمی‌شود و بهتر است تا آن زمان از وسیله‌های دیگر استفاده کنند. محمدرضا انگار که چیزی یادش آمده باشد، بی‌مقدمه می‌گوید: «ساعت کار اینجا خیلی بد است. از ۵ عصر باید بیاییم تا ساعت 2شب. در این فصل جمعیت زیادی نمی‌آید، یک‌ماه پیش در تعطیلات عید، اینجا واقعا جای سوزن انداختن هم نبود؛ تابستان و ‌ماه رمضان هم به همین شکل است، شهربازی غوغاست، مردم هیجان را دوست دارند؛ باور کنید بعضی شب‌ها وقتی از اینجا بیرون می‌روم آنقدر صدا در گوشم هست که تا صبح خوابم نمی‌برد.» او ادامه می‌دهد: «به‌طور موقتی آمدم که بعد بروم سر یک کار دیگر اما چرا دروغ بگویم کار پیدا نکردم و ماندگار شدم. من قبلا اپراتور یک دستگاه دیگر بودم بعد مدیریت، این بازی را آورد و پیمانکارم هم عوض شد و اعلام نیازکردند و خدا را شکر من پذیرفته شدم».

با تاریک شدن روز و گذشتن عقربه‌های ساعت از عدد 7، جمعیت حاضر در شهربازی رفته‌رفته بیشتر می‌شود و نور و چراغ دستگاه‌های غول‌پیکر شهربازی و گردش و چرخششان در آسمان و زمین، فضای متفاوتی را حاکم می‌کند. محمدرضا هم کاور نارنجی و زرد صندلی‌ها را باز می‌کند تا همه‌‌چیز برای سقوط آزاد امشب آماده شود. به گفته او مدیریت مجموعه 4 سال است که حسابی به فکر به‌روز کردن و خرید دستگاه‌های جدید برای شهربازی افتاده و خدا را شکر خیلی هم دست و دلباز است. محمدرضا می‌گوید: «همین بازی را می‌بینید، از بازی‌های به‌روز دنیاست برای عَلَم کردن این غول‌آهنی ۱۵میلیارد تومان هزینه شده است. دستگاه، نوپا و تازه‌کار است اما از همین اول باید نکات ایمنی را رعایت کنیم تا یک‌دفعه خراب نشود».

من کارم را دوست دارم 

مسعود و حسین با محمدرضا همکارند و 3 نفری دستگاه سقوط آزاد را مدیریت می‌کنند. مسعود از همه سروزبان‌دارتر است. او می‌گوید: «من از اول هم برای کار روی همین دستگاه استخدام شدم البته درآمد چندانی ندارد اما کار خیلی سختی هم نیست. من تازه درسم تمام‌شده است و چند ماه هم بیکار بودم، برای همین وقتی متوجه شدم که برای بازی‌های جدید شهربازی نیرو می‌خواهند آمدم اینجا.» او در یک چشم به‌هم‌زدن کاور بزرگ صندلی‌ها را تا می‌کند و با انرژی می‌گوید: «کار با دستگاه را از خود مهندس‌های اتریشی یاد گرفتیم. من قبلا زمان دانش‌آموزی و دانشجویی خیلی به شهربازی می‌آمدم. 8، 7سال پیش که ما می‌آمدیم همه بازی‌ها مثل هم بود اما الان دیدگاه مدیریت عوض شده و شهربازی پر از دستگاه‌‌های جدید و هیجان‌انگیز شده. همین بازی ما حسابی نوپاست و خیلی‌ها دوست دارند سوارش بشوند. هیجانش خیلی بالاست».

مسعود که قبلا تجربه فروشندگی هم داشته درباره مقایسه این دو شغل می‌گوید: «کار در شهربازی خیلی خوب و هیجان‌انگیز است؛ فکر کنید می‌توانید در شادترین لحظه‌های زندگی مردم کنارشان باشید، این خیلی لذتبخش است. آنهایی که بازی می‌کنند لذت مضاعف می‌برند اما انگار هیجان مسری است، تماشاچی‌ها هم حسابی از ذوق استفاده‌کننده‌ها به وجد می‌آیند. با عبور از جلوی در ورودی شهربازی، نور، رنگ و ‌موزیک حال همه کسانی را که به اینجا می‌آیند خوب می‌کند، همه غم و غصه‌های آدم فراموش می‌شود و هیجان جای آن همه گرفتاری را می‌گیرد. حالا شما برای لحظه‌ای فکر کنید در چنین جایی کار می‌کنید، خواهید دید که چقدر می‌تواند لذتبخش باشد». 

او برگه‌های سفیدرنگ فرم‌های شروع کار را برای تحویل آماده می‌کند و می‌گوید: «خدا را شکر ما تا حالا مورد و حادثه‌ای نداشته‌ایم، جز همین ترس و افت قند خون که موقع استفاده از چنین دستگاه‌هایی طبیعی است. در شهربازی ایمنی دستگاه‌ها همیشه حرف اول را می‌زند و سختگیری زیادی برای آن وجود دارد که البته کار درستی است و از سوی مدیران مجموعه هم با جدیت دنبال می‌شود. البته این پروسه هرروزه چک ایمنی و استاندارد وسایل، قبل از شروع کار برای ما خسته‌کننده شده است ولی از الزامات کاری‌مان محسوب می‌شود و تا انجام نشود هیچ وسیله‌ای روشن نخواهد شد».

در این بین نخستین گروه برای سوار شدن و سقوط آزاد آماده می‌شوند. مسعود می‌گوید: «من قبلا در یک بوتیک کار می‌کردم کار خوبی بود خیلی هم آسان بود؛ یعنی مسئولیت خاصی نداشت. اما فروختن جنس کار سختی است سلیقه‌‌ها متفاوت است، پول هم کم است و قدرت خرید مردم پایین آمده و برای همین، مشتری به ندرت دست به جیب می‌شود. اما اینجا کارمان خیلی خوب است همه برای شادی و بازی وارد شهربازی می‌شوند. به هر سمت نگاه کنید مردم فریاد و جیغ می‌کشند و می‌خندند و دست به جیب هستند.» او با خنده می‌گوید: «تازه خیلی‌ها هم ادعای نترسی دارند که خیلی زود باد ادعایشان اینجا خالی می‌شود.» مسعود «اوکی» استاندارد را ضمیمه پوشه روز کاری‌اش می‌کند و زیر لب بسم‌الله می‌گوید و دکمه قرمز و نارنجی را آرام فشار می‌دهد.

یک، دو، سه حرکت 

جوان‌هایی که کنار دستگاه ایستاده‌اند، محتویات جیب‌هایشان را خالی می‌کنند 2نفر از بینشان سوار نمی‌شوند و مسئولیت فیلمبرداری را به عهده می‌گیرند. محمدرضا از تک‌تک بچه‌ها درباره صحت و سلامتشان می‌پرسد. پسرها برای دخترها کری می‌خوانند تا آنها را از سوارشدن منصرف کنند ولی دختران جوان هم کم نمی‌آورند. صدای فریادهای افرادی که سوار صندلی‌های سقوط آزاد شده‌اند، خیلی‌ها را از گوشه‌گوشه شهربازی به‌عنوان تماشاچی پای دستگاه کشانده است. همه‌‌چیز برای سقوط آزاد آماده است. اهرم‌ها با صدایی آرام آغاز به‌کار می‌کنند و محمدرضا آخرین توصیه‌های ایمنی را بر زبان می‌آورد و با خنده می‌گوید: «هنوز هم فرصت هست هر کس بخواهد می‌تواند پیاده شود.» مسافران سقوط آزاد دست می‌زنند و یکصدا می‌گویند: «بریم، بریم، بریم، بریم...» محمدرضا از دستگاه فاصله می‌گیرد و صدای موزیک تند با روشن‌شدن همزمان چراغ‌های ستون فلزی ۸۰ متری هیجان را بیشتر می‌کند. صدای مردانه ضبط شده‌ای با لهجه انگلیسی شمارش معکوس را آغاز می‌‌کند: «تن، ناین، ایت،.... وان» مسافران سقوط آزاد برای تماشاچی‌ها دست تکان می‌دهند و هیجان پای دستگاه کم مانده است که همچون آتشفشانی از صورت افراد، فوران کند. مسافران آرام و دوار به سمت بالا می‌روند. سرعت بالا رفتن زیاد نیست اما مسافران جیغ می‌کشند.

همین که صندلی‌ها به نوک دکل می‌رسند دستگاه متوقف می‌شود. صدای جیغ مسافران بیشتر و بلند‌تر شده است. فکر معلق ماندن در ارتفاع 80متری هم وحشتناک است. مسعود به زمان‌سنج روی میز نگاه می‌کند و بعد از ۳۵ ثانیه اهرم را به سمت پایین می‌کشد. همه صندلی‌ها به سرعت و در میان جیغ و ‌داد و حتی بیان الفاظ زشت تعدادی از مسافران به سمت زمین فرود می‌آید. کفش یکی از مسافرها از پایش در می‌آید و در محدوده فضای سبز می‌افتد. حالا هیجان به حدی رسیده است که تماشاچی‌ها هم مثل مسافران جیغ می‌زنند. صندلی‌ها 10 متر مانده به زمین متوقف می‌شوند و دختر و پسرهایی که رنگ به چهره ندارند با نیش باز و صداهایی گرفته ناشی از جیغ و داد از صندلی‌ها پایین می‌آیند. با پیاده‌شدن جوان‌ها از دستگاه، متصدی‌ها که برای گروه بعدی هیجان پخش می‌کنند  همزمان حواسشان هست که کسی مشکلی نداشته باشد.

مشکلی پیش آمده 

من و بسیاری از تماشاچی‌ها با اینکه فقط به دستگاه سقوط آزاد نگاه کرده‌ایم اما قبلمان تندتر از  معمول می‌زند. حالا چراغ‌های رنگی و موسیقی‌ای که از دستگاه‌های بازی پخش می‌شود در تاریکی و سکوت شب شهر را شکسته و فضایی متفاوت ایجاد کرده است. در این بین گاه‌گاه صدای فریاد متصدیان دستگاه‌های بازی که افراد حاضر در شهربازی را به سوی خود فرامی‌خوانند، شنیده می‌شود.

این خبر را به اشتراک بگذارید